گفتم که کار ملک به سامان شود نشد
گفتم که کار ملک به سامان شود نشد
رحمی به حال مردم حیـــران شود نشد
قایل نشد به عاجز و مسکین کس اعتبار
شایسته ی کـــــرامت انسان شـــود نشد
از وضع حق پرســت و ز کردار بـد کنشت
زین خوب و زشت اندکی پرسان شود نشد
محتاج صبح و شام به رنج اندر است و بس
گفتم که این معضــله آســان شـــود نشـد
آنانکه سر کشند ز قانون و عدل و حق
باید بلادرنگ بــــه زندان شـــــود نشد
زین کاخ هــا و دولت و سرمایه و شکــوه
روزی سوال و سنجش و میزان شود نشد
تا کی ستم به بیکس و نادار و مستمند
کاخ ستمگــران همه ویران شــود نشــد
اندر عمل پیاده شود کار و بار نیک
هم پیروی ز وضع دلیران شود نشد
زان دستگاه که کار به او دارد ارتباط
دست تـرحمی ســـر مـایـان شـود نشد
کـــــردار اگر مطابق گفتــــار ما شـود
پرسان ز روی عدل ز دزدان شود نشد
ملت ذلیل و جنگ زده و تحت صد گـداز
با این ستمکشان کمی احسان شود نشد
با جنگ لعنتی چه توان کرد ای خدا ؟
زان سو لوای صلح فروزان شود نشد
اکنون گلیم رشوه ز میهن شــدست جمع
چور است یک قلم ز که پنهان شود نشد
ای « واعظی » مصایب و آلام تـا به چنـد
گفتم که کـار ملک به سـامـان شـود نشــد
بامداد ـ فرهنگی ـ ۲/ ۱۴ـ ۲۸۰۲