پدر !
مرا به زر که فروختی
و چند جریب زمین
و یک گاو قلبه ای
به آن نصوار پک پیر
که از دور
حتا
بوی عرق اش مشمیزم میساخت
من هم فرار کردم
تا با عشقم
فردای خود را خود رقم زنم
من نیستم گنه کار
من عشق ورزیده ام
من نیستم، لایق سنگسار
انسانم وانسان گونه
زیست میکنم
من نیستم کنه کار
من عاشقم و انسان
( امینه طبیب زاده )
بامداد ـ اجتماعی ـ۳/ ۱۴ـ ۰۵۰۲