زنان سرشناس افغانستان
شیرین نظیری
در یك سپیده دم صبح گاهی موسم بهار در خانواده ای روشن فكری دیده به جهان گشودم ، نامم نادیه متخلص به ارس فرزند سید داود و متولد شهرپلخمری ولایت بغلان میباشم . پدرم داكتر طب بودند كه در اوایل دوره ای سیاه حكومت حفیظ الله امین توسط ارگان های دولتی آنوقت در جمع از قربانیان پنج هزارشهید آن دوره پیوسته و جام شهادت را لبیك گفت و مادرم كه افتخارات كنونی ام را وابسته به او میدانم ، اولین آموزگار من بوده است . زیرا وی از آوان طفلیت مرا با كلام شعرای بزرگ زبان دری همچون حافظ شیرازی ، بیدل و مولانای كبیر معرفت بخشیده است . حكایاتی از شاهنامه ای فردوسی را در ایام كودكی از زبان پر مهر و شفقتش شنیده ام . و سخنان ارزشمند و زنده گی سازش از كودكی الی اكنون به گوش هایم طنین انداز است كه میگفت :
تنت با تار مو گر بسته باشد بپایت صد جهان خار رسته باشد
نویسایم ! بگو الام انسان كتابت در جهان گل دسته باشد
زیباست " مادر " یعنی اولین آموزگاران عشق ، محبت ، راستی و صداقت و اولین موجود قدیسی كه ما را با جهان هستی معرفت میدهد .
زیباست احساسی كه در قالب " شعری " از دلی برخاسته و بدل ها جا گزین میگردد ، زیبایی ها ، زشتی ها و حقایقی را برملا میسازد .
مینویسم تا هر خواننده ای با مرور آن به روح مطهر همه مادران رنجدیده ای گتاه درود بفرستند و عشق میورزم به واژه ای زیبا و مقدس " مادر " . اكنون با درود بی پایان به همه مادران جهان میخواهم پیامم را از طریق این چكیده ام تحت عنوان " غفلت خواب " كه شعر استقبالیه است از شهر " هدیه به مادران " استاد خلیل الله " خلیلی " به فرزندانم برسانم :
خواب غفلت
مادر غم پرورم تاج سرم بیتو با دا خاك عالم بر سرم
یاد دارم آن شب تاریك ده آخرین حرفت " بیا داروبده "
خواب غفلت عقل وهوشم درربود چون بپا خاستم مرا مادر نبود
روح پاكت در سما پرواز داشت آن شب یلدای من آغاز داشت
با ستم های زمان آذین شدم از زمین تا آسمان نفرین شدم
سال ها گشتم بیابم مهر تو یا مگر یابم مثال چهر تو
نی وفا دیدم نه مهرت در جهان نام پاكت روز وشب وردزبان
از دبستان وفا سازم " ارس " مینهم بر دیده تا دارم نفس
هر كی بر وجدان خویش داور شود بی تغافل خادم مادر شود
" اشك مادر گنج گوهر زا شود " "مردازآن یك قطره ای دریاشود"
مرگ یك پدیده ای تحمیلی و اجباریست برای انسانها . و مرگ والدین میراثی است به فرزندانش . تمنا مینمایم هر فرزندی یكبار این چكیده ای قلب مرا مرور نماید ، تا مبادا آینده ای مملو از درد ندامت را در قبال داشته باشد .
تحصیلاتم را در سال ( ۱۳۶۰ ) به رشته ای كیمیا و بیولوژی در پوهنحی علوم طبیعی( ساینس ) پوهنتون كابل به اكمال رسانیده ام . بعد از فراغت از سال ( ۱۳۶۱- ۱۳۸۷ ) در لیسه های مختلف شهر كابل به صفت آموزگار مصروف تعلیم و تعلم فرزندان كشورم و مدتی هم مصروف سفر های تجارتی در كشور های همسایه بوده ام .
از سال ( ۱۳۹۱- ۱۳۸۸ ) در دفتر ولایتی ( UN ) هبیتات ولایت بغلان مسولیت بخش جندر را داشتم .
جنگ های تحمیل شده ای میهنی نه تنها تلفات جانی بلكه اثرات ناگوار مادی و معنوی نیز بر كانون خانواده گی من گذاشته است . كه با كمال تاسف میتوان گفت بعد از سال ( ۱۳۷۲ ) با پیروزی حكومت اسلامی در وطن هیچ آثار و یا نشانه های از گذشته ها به جز سه فرزندم برایم باقی نمانده . با ازدست دادن همسرم از سال هاست كه جاده های هولناك زنده گانی را به تنهایی می پیمایم . او یگانه مردی بود كه به مقام والای زن ارج میگذاشت و نمونه ای مثالی از مردان نیكو سیرتی بود . كان عشق ، كان محبت . لهذا روحش را شاد میخواهم و بیاد اولین دیدارش میگویم :
انوار فلك
ای ماه بگو قصه ای مهتاب شبی را آن شب كه به خرگاه تو دیدم عجبی را
از پرتو انوار فلك نوری درخشید رخشید چراغ دل و آورد طربی را
من بودم و او بود ، نور مصفی بود صورتگرگیتی كه بساخت مصحوبی را
آن شب كه دودل بادل شب تاب همی خورد حاسد شدی بر عشقم ، بستی دربی را
آئین مقدس به دل شب چو نگنجید خورشید به پاخاست كه جوید سببی را
از فیض و كرم كن مددی خالق یكتا مخروبه نما خانه ای هربی نصبی را
محفوظ بدار عشق " ارس " از ره تاران دیوانه ای عشقی زتوخواهدعصبی را
آغاز برنامه های علمی و ادبی ام را میتوان از سال های بعد از ( ۱۳۷۰ )محاسبه نمود كه همواره انعكاس دهنده ای درد و اندوه مردمان رنجدیده و ستم كشیده ای سر زمینم از طریق تحریر اشعار ( رعبایات ، دوبیتی ها ، غزل ، قصیده و ....) ، داستان های كوچك و مقالات علمی و ادبی بوده ام و با صلاح قلم خویش الی اكنون علیه جنگ سالاران در مبارزه و مجادله میباشم .
شرایط ناگوار جامعه ، زنده گی خشونت بار زنان ، كودكان و جوانان و محرومیت های آنان از هرنوع مزایای خدا داد زیست ، مرا وا داشته تا اكثرا" تحریراتم را در رابطه داشته باشم .
به آثار پُربها و ارزشمند همه نویسنده گان و شعرا ارج میگذارم و اما به غزلیات عشق میورزم و دوست دارم آن سروده های را كه بیانگر آلام بشریت باشد .
علاقمندی هایم : به مطالعه ای كتب ، موسیقی آرام ، كار اجتماعی ، مخصوصا" خدمت به زنان كه محروم ترین قشر جامعه بوده ، كودكان و جوانان كه آینده سازان یك جامعه اند علاقمندم .
آرزوی من : محو جنگ ، محو بیسوادی ، محو فقر و محو انواع واشكال خشونت ها در وطن آرزوی من است ، و تمنا دارم فرزندانم كه از داشتن تحصیلات عالی نسبت شرایط ناگوار زنده گی محروم اند بتوانند ادامه دهند .
برادر با برادر جنگ دارد زمین از خون آدم رنگ دارد
شیون وناله و فریاد طفلان به هرجاگر روی آهنگ دارد
* * *
چی میشد جنگ دردنیا نمیبود به عالم ماتم و غوغا نمیبود
جهان یك كشتی غم زن ملاحش ز اشك كودكان دریا نمیبود
* * *
بدل غم های عالم لانه كرده سرشكم دیده ها پیمانه كرده
ندارم آشنای تا بگویم غم فرزند مرا دیوانه كرده
اكنون جهت سرور هر چه بیشتر شما عزیزان دور از میهن مژده ای را به شما میرسانم كه از تحریر آخرین آثارم دارم . و آن دو كتاب داستانی ام تحت عناوین ( اشك پیروزی ) و ( نوای بینوایان ) میباشد كه می خواهم بعد از طبع آن دو فلم فیستوالی از این حكایات عینی و واقعی جامعه ای افغانی تهیه نمایم كه اكنون شما را با چند كلام آن معرفت می بخشم :
۱ـ اشك پیروزی : نام كتابیست كه انعكاس دهنده ای انواع و اشكال مختلف خشونت ها علیه زنان ، دختران و كودكان بوده و از تجاوز جنسی هشت تن مرد مسلح بالای دختر پنج ساله ای حكایت می نماید :
ای مظهر حقیقت و ای عشق واپسین هر صفحه را بنام تو آغاز میكنم
گر مشتی ازایام نخورم بر رخ حزین صد لعنتی به عالم این راز میكنم
مظهر حقیقت اولین صفحه ایست از داستان اشك پیروزی كه هم اكنون قلم نیز از افشاء این ( راز ) در انگشتانم خجل میگردد ولی صد ها افسوس كه . . . . . . . .
آخرین سطورش دعای مادر داغ دیده ایست به فرزند فنا شده اش ( شمعراز ) .
الهی همتی بخشا به شمعراز ز آب رحمتت بر دجله انداز
شود صداهاهزاران قطره هایی و هم سیلاب راه ( عامل راز )
۲ـ نوای بینوایان : كه شامل دو بخش است :
۱ ـ معرفت با زنده گی فلاكت بار مریضان معتاد ، علل و عوامل آن .
۲ ـ غصب ملكیت های شخصی توسط جنگ سالاران و غاصبین زمین .
رهین كوكنار عنوان چكیده ایست كه میتواند بیانگر زنده گی فنا شده ای یك نوجوان بوده و بخشی است از كتاب نوای بینوایان :
رهین كوكنار
ساقی بریز باده ای نابی بساغرم گوهرفشان دل كنم از دیده ای ترم
دامان دل به اشك یتیمانه بسترم آشا گذر كند ز پیش گاه مادرم
آنجا رود به وادی برباد رفته ای صد ها هزار بوسه زند پای مادرم
گوید دلم زیاد تو غافل نمی طپد درهركجا خیال تو با خود همی برم
رفتم چوكاغذی كه به بادش رهاكنند پرپر زنان ز پیش تو با دیده ای ترم
تاران شب وداع تو یادم نمیرود دست تهی و چشم امیدت بهاورم
در موج آتشی كه ترا شعله ور نمود رفتم كه مدعای ترا خود بر آورم
رفتم بنزد حاكم عالی مقام شهر گفتا برو – برو من آن غافل كرم
بر سفره ای نشاط غم از دل بدر نما درمان غم به داروی من كن برادرم
مادر رهین دانه كوكناری گشته ام صاحبدلی كجاست بنزدش یخن برم
با حلقه های دود پدر را رقم زنم با آتش فنای خودم نقش كشورم
با اهریمن بگو ! بگیر پیشه ای مرا برداربساط خویش كه دیگرنمی خرم
تو آشكار عرضه كنی هر متاع خویش من آن متاع حرص تودزدانه میخرم
تو در رفاه من به فنا نسخه رو برو تو عامل غمی كه در آن من شناورم
رود " ارس " براه تو سیلاب میكنم تا مظهر فساد و شر از پا در آورم
اجتماعی ـ بامداد۱۳/۲ـ۳۰۱۲