زمـیـن لــرزیـد

 

سوگِ آوار، امیدِ وطن

زمین لرزید

و با یک تکانِ ناگهانی

خانه‌های گِلی و کاهگلی

چون برگِ خزان بر زمین فرو ریختند

کودکان در میان غبار گم شدند

مادران فریادشان را در آوار دفن کردند

و پدرانی با دستان خالی

به دنبال نانی، سقفی

و اندک امیدی در خرابه‌ها سرگردان ماندند

ای خاکِ زخمی!

ای وطنِ اندوهگین!

چگونه طاقت آوری

وقتی فرزندانت در سرمای بی‌ پناهی

زیر آسمانِ بی‌ رحم شب می‌ خوابند؟

فقر

همیشه همسایه‌ی دیوار به دیوارشان بود

اکنون بی‌ خانمانی نیز

همراهِ غم

بر دوش‌ شان سنگینی می‌ کند

هیچ پناهی جز دستانِ خالی خویش ندارند

و هیچ مرهمی جز اشک‌های همسایه

که از مهربانی می‌ چکد

اما ای مردمِ رنج‌ کشیده

شما در غربتِ ویرانی تنها نیستید

هر قلبی که هنوز می‌ تپد

با شما همصداست

هر دستی که هنوز می‌لرزد

برای شما دعاست

یادِ شما

نه در مرگ

که در تپشِ هر قلبِ مهربان

جاودانه خواهد ماند وطن

با اشکِ خویش

سنگ‌ها را شست‌ وشو می‌ دهد

تا از دلِ ویرانی

بار دیگر گلِ امید بروید

هاجره «امین»

 

 

بامـداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲۵/۱ـ ۰۹۰۹     

Copyright ©bamdaad 2025