فــریـاد صبــوری

به بند و زنجیر و غم مبتلا شود

زنی که در خانه محصور و بی ‌نوا شود

به ناله شب‌ها ببارد چو ابر غم

دلی که در حبس غم بی ‌صدا شود

نمانده راهی به جز اشک و انتظار

اگر که درب قفس بی ‌وفا شود

طواف ظلمت بود دایره‌ وار

اگر که خورشید در سایه‌ها شود

چگونه باور کنم عدل و داد را

چو حق زن در زمین پا‌بنا شود؟

کدام آیین، کدام شرع و کدام حکم

سزا دهد زن چنین، بی ‌پناه شود؟

به بزم جهل و جنون، شعله‌خیز شد

چراغ دانش چو در خون رها شود

زبان ببندند اگر شاعرانِ درد

چه کس برای ستمدیده وا شود؟

به پای ظالم چرا سجده بایدش؟

کسی که از خون خود کیمیا شود!

به گوش جان بشنو ای زن، صدای خویش

که وقت فریاد و وقت صدا شود!

به صبر و همت بپا خیز و زنده باش

که صبر، روزی خودش مقتدا شود!

ستاره‌ای در دل شب‌تاب می ‌دمد

اگر که صبحی در این کهکشا شود!

هاجره «امین»

 

 

بامـداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۱/ ۲۵ـ ۰۴۰۳

Copyright ©bamdaad 2025