‎شنيدم شاخه ى پربرگ و بارى

‎که بودى نذر هر برگش، بهارى

‎ميان شاخساران خوش نما تر

‎کشيده يک سر و گردن فرا تر

‎نشيمن گاه عالى بلبلان را

‎اقامت گاه زيبا مرغکان را

‎غرور و نوجوانى برده هوشش

‎نهاده پنبه ى غفلت به گوشش

‎گهى با بلبل شوريده دمساز

‎گهى با قمرى ناليده، همراز

‎بلند از دسترس ها جا گزيده

‎فرا ز اندازه ى خود پا گزيده

‎به نوشانوش اندر، فارغ از نيش

‎دلى، ايمن ز تشويش کم و بيش

‎نياوردى سران را در شمارى

‎نبودى همگنانش، در قطارى

‎نواى ارجمندى ساز ميکرد

‎ميان نازنينان ناز ميکرد

‎ نه بيمى از سموم، مهرگانى

‎نه ترس از سيلى باد خزانى

‎نه بود آگه کم و بيش جهان را

‎که گردون پست سازد سرکشان را

‎به ناگه عمر تابستان به سر شد

‎خزان يغماگرى را کارگر شد

‎به اول دستبرد خويش، صرصر

‎از آن شاخ کبر بشکست پيکر

‎چنان مغزش فشرد از شور و شر باد

‎که شور بلبلانش رفت از ياد

‎ به درد بيکسى مرد آنچنان زار

‎که بلبل هم نشد از خواب بيدار

***

‎چنين رسم جهان سخت گير است

‎که سرکش پايمال و زودمير است

‎فلک بالا و پايين نيز دارد

‎زمانه کيش و آيين نيز دارد

‎ز آيين جهان گردن کشيدن

‎نيارد بار جز پيکر خميدن

( ضيا قارى زاده )

 

 

بامـداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۱/ ۲۴ـ ۰۵۱۱

 Copyright ©bamdaad 2024