نازم آن مشتی که مغز زورمندان بشکند
نازم آن مشتی که مغز زورمندان بشکند
تف به آن دستی که دلهای ضعیفان بشکند
پنبه را هر دختری زیر لگد خواهد شکست
دارد آن پا قدر، کو خار مغیلان بشکند
شیشه بشکستن نباشد افتخار سنگ سخت
« سنگ اگر مرد است، جای شیشه سندان بشکند »
تند باد ار لانه بلبل کند ویران چه فخر
آفرین بادش اگر تخت سلیمان بشکند
کلبه درویش را هرکس توان سازد خراب
خادم آنم که درب قصر خاقان بشکند
من بلا گردان نیروی جوانانی شوم
کاستخوان گردن گردن فرازان بشکند
تار و پود عنکبوت از هم گسستن نیست زور
فرش راه آن شوم چون بند و زندان بشکند
عار دارند از شکست شاخ بز، بی شوهران
ناخن شیر بیابان، مرد میدان بشکند
مردم با عزم دایم لایق تحسین بود
لعنت و نفرین نثارهر که پیمان بشکند
داغها دارم ز استبداد و شادم عاقبت
شوخی شمع مزار ما چراغان بشکند
سربلندی زیر تیغ امتحان گردد نصیب
چشم « باقی» دست قاتل را به مژگان بشکند
نور وحدت هر کجا تابنده شد ، پاینده ماند
پف نشایـد گـرمـی خــورشید تابان بشکند
( باقی قایل زاده )
بامـداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۲۳ـ ۱۴۱۰
Copyright ©bamdaad 2023