دو سروده ایی از رازق فانی

بال سحر



این شب ز بخت کیست که فردا نمی شود
بال سحر که بسته که پیدا نمی شود

ای دل صبور باش و به تدبیر تکیه کن
از آه و ناله ، درد مدوا نمی شود

دیگر کشاد کار خود از غیر کم طلب
این عقده جز به دست خودت وا نمی شود

باید بهم رسیم که موجی شود بلند
هر قطره یی علیحده دریا نمی شود

زاهد دعا مخوان به سر کشتگان عشق
هر بلهوس حریف مسیحا نمی شود

آزاده گی به خون جگر غوطه خوردن است
هر داغ دیده ، لاله ً صحرا نمی شود

دل را بسوز تا سخنت دلنشین شود
انشای شعر خوب به دعوا نمی شود.

( رازق فـانی   )

 

خـزف و گهـر

طعنه بر خسته رهروان نزنید
بوسه بر دست رهزنان نزنید

چون کمان کهنه شد کمانکش پیر
به هدف تیر ازان کمان نزنید

تکیه بر زنده گان کنید ای قوم
تاج بر فرق مردگان نزنید

هیچگاهی خزف گهر نشود
خاک در چشم مردمان نزنید

چون خود از همرهان قافله اید
همرهً دزد ، کاروان نزنید

باده با دوست در عیان چو خورید
لقمه با غیر درنهان نزنید.

( رازق فانی   )

 

 

بامـداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۱/ ۲۳ـ ۲۴۰۹

Copyright ©bamdaad 2023