بی خانه گـی

گریختن از خطر مردانه گی نیست

فرار از خانه ات آزاده گی نیست

به ملک غیر رویم آنجا چه باشیم

غلام بودن دیگر بیگانه گی نیست

مزن خنجر به این مجبور دلی من

چو مجبوریت بؤد شرمندگی نیست

گهی روزگار بیارَد بَر سرِ تو

توان بودن و ایستاده گی نیست

بگویند گه فرار هم راۀ مردیست

همیشه ترس و نامردانه گی نیست

بدانیم ما همه آواره گانیم

درین آواره گی شایسته گی نیست

ولی عشق وطن در رگ رگی ماست

به عاشق عشق او دیوانه گی نیست

به هر جا می رویم یاد تو آید

به رنگ وبوی تو پژمرده گی نیست

به باغ خاطرات عشق تو ناب است

چه شیرین است ولی نازدانه گی نیست

اگر تو اندرونی من بیرونم

به هر دو حالتش آزاده گی نیست

وطن اشغال و ما آواره گشتیم

حقیقت تلخ بؤد آزرده گی نیست

فرنگی حاکمست و ما محکوم

اسارت را دیگر فرخنده گی نیست

کجاست باغبان دلسوزی وطندار

همه جا جنگ وشر آسوده گی نیست

وطندار گلم بیدار بشو جان

غلامی تا به کی ؟ این زنده گی نیست

بنام سیاست و مذهب خورند خون

درین محشر سرا فرزانه گی نیست

شکست ما همیشه در نفاق است

نباشد وحدتی یکدانه گی نیست

درین جبهه ای جنگ نا مقدس

رویم درتاریکی تابنده گی نیست

نمی دانیم ز فردا هر چه بادا

بجز گمگشته گی دانسته گی نیست

ز نادی بشنو این مطلب تو جانم

که دردِ بیش از بی خانه گی نیست .

 

(دکترواحد نادی ـ تورونتو )

 

 

بامـداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۱/ ۲۱ـ ۳۰۰۷

استفاده ازمطالب بامداد با ذکرماخذ آزاد است.

Copyright ©bamdaad 2021