جنگل کهنسال خموش است!

 

جغرافیای ی چنین خاموش و غم انگیز

حتی در اوج تاراج لحظه های پرنیانی امید

به هیٔت شهیدی ماند

که بر آستان تبر سرگذاشته

و به منظومه ی غرقه در خون

که روی درهم کشیده است.

رخسار زندگی پر آژنگ است

و چاهسار مغرب مغاک اتشین دوزخ.

اورنگ چرکین تختگاه کابل

آشیانه ی گژدم ها و رطلان است.

شب چادر سیاه بر زمین فرو هشته،

زندگی خوراک گرگان خاکستری ست

و غرابان سیه فام در بزم شان دلشاد.

درین شب سرمدی

مردگان شهیدان را دفن می کنند

تا ارواح آواره به چشمه سار آتشین خلود کنند.

اما

جنگل کهن سال خموش است

و آسمان فیروزه ی فام در ماتم و اندوه.

در سحرگاهان بانگ خروس صبحگاهی نمی آید

زیبایی از چشمه ساران حقیقت رخت بر بسته است

ستارگان راه دیار خویش از یاد برده اند.

و ترانه های آواره ی گستاخ

و گل های سپید زنبق

چه غمگنانه قلب های شانرا به تقدیر سپرده اند.

هیهات

قوهای سپید واژگان بلند

شنا بر دریا های بلند اندیشه را از یاد برده

و درآیینه ی سیاه تقدیر

دژبانان تاریک اندیش

تازیانه ی خونین را بر پرنیان روح فرود می آوردند

و حاشا

آفتاب در پشت تپه های بنفش غروب

و انوار نقره ی و غمناک ماه فرو کاسته است.

( کریم حقوق )

 

بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۳/ ۲۰ـ ۰۹۱۱

Copyright © bamdaad 2020