کلام باد

 

 

کنار دهکده خفتگان « خوشبختی »

سکوت، عاشق خلوتسرای خویشتن است

و در مجاورت بادبان بی ساحل

نهیب باد بر افگنده پرده در گوشم

چه می شود که تن راز دار کلشن پیر

هنوز چشم به راه بهار خویشتن است

ولی بهار گرفتار کار خویشتن است

چه شد که بار دگر

به سیرفرازی پرواز های شاهین سوز

کلاغ پیر خموشانه می کند پرواز

چنانکه دشت خموشانه صحنۀ جنگ است

و خیل اشک اسیران لشکر ننگ است

                  ***

مخوان پرنده در این آشیانه، دام است این

متاع اوج بگیرند و هیچ بستانند

بگو مسافر توفان های بود و نبود

کنون که یار غریب و،

هوا غریب ترین مونس دل تنگ است

ترا چه آهنگ است؟

دراین گذرگه فریاد های درد آلود

چه یافت آنکه نبود

چه گشت آنکه ندید؛

خرابخانه جان، آشیان یار جانی را

                  ***

تو از سلاله زنجیر و زاری و تزویر

گریز پای دلیر

چه می شود که نه می گویی و، نه می شنوی؟

مگر نگاه خموش کبوتر تنها

زیان سرکش فریادهای تنها نیست!

مگر بساط حیات،

در انبسلط قیامت

- که بر گرفته کامت را-

جز این قصیده و قامت

در انزوای ندامت نیست؟

مگر یقین، نه از جنس آدمیزاد است

مگر زمین خدا؛

کشتگاه دوزخ آباد است؟!

               ***

آیا مسافر توفان های بود و نبود

خموش و خشم آلود

در آن دقیقه شماری

نماز نفی و، توبه های سرکاری

حساب کهنه پیر ریان معامله بود؟

مگر زمان

با نخستین تردید

تا آخرین عصیان

زبذر کینه دستان خویش حامله بود ؟

مگر گذار شتابان چهارده فصلش

- در آن فصول سترون -

جز این معامله بود؟

             ***

آیا مسافر شبگرد شمع جان افروز

دلیر دیر آموز

زمانه قافله سالار لشکر جان است

به بر نمی کشد آنرا؛

که بر مزار بت بی دیار خویش حیران است

در این سرچه پندار ها

روایت دیگری باید و، زنو، حکایتی دگری

تو در طراوت شب زنده داری دل خویش

زبیقراری زندان جان غافل خویش

عنان زورق پندارهای بی ساحل

به دست باد سپاریدی و، شدی شکسته باد

خموش و خسته باد

به گوشِ هوشِ حوادث، کلام باد شدی.

 

عنایت پژوهان گردانی

 

بامداد۱۳/۲ـ ۱۴۰۷