بادافــزه

زخمی شدیم، افتادیم
زمانه رفته بود
و دامان دیروز هنوز
دستان ما را نعره می‌ زد.
نیت برخاستن داشتیم که
گردی بود و صدایی
همسایه،
کفش‌های گشاد جدم به‌ پا
از برابر ما برگذشت
رونده و مغرور بر خاکی‌ که
جدم در آن نردبانی
به بام خورشید گذاشته بود.

و همسایه اما
میراث "برحق" نزول شده را
در شکم سیرابِ هوا ، به نام خویش
نقش می ‌بست
و با کفش‌های گشاد
تندیس قدم‌های جدم را دنباله می‌ زد.

برهنه‌ پا، آبله برکف
زیر آفتاب بالا، بر پیشانی جاده‌ی داغ
ما افتاده ، زخمی و بی‌ خود، چونان
که گویی قلب و مغز زیر پا فرش کرده باشیم؛
سوختیم.

سزای ازین بزرگ‌ تر
کفش‌ها را دو دسته، خمیده
ـ در نیمه‌ی سفر ـ
به همسایه واگذاشته بودیم.

و صدای کفش‌های گشاد...
           ***
اگر از مزار ما گذشتید
دستی بالا کنید
با درودی
خالی از غضب افتادن
و توان تان اگر بود
کوه را دوره زنید
آنطرف‌ تر
در خاک شیارشده
تندیسِ قدم‌ هایی می بینید
از دیروز دور
و جای قدم‌ های وام گرفته
کنارهم، بروی هم، هم با هم
توان‌ تان گر هست
کفش‌های پدر بزرک را
بیاورید
روی مزار ما
بگذارید.

گفته بودند مردان سوخته در آتش
           *
**
آنطرف‌ ترک دگرباره گردبادی
و صدای کفش‌ های گشاد....

( موسی فرکیش )

 

 

بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۳/ ۲۰ـ ۱۲۰۶

Copyright © bamdaad 2020