محمد ولی

تصوف وعرفان گنجینه ادبی علمی وعقیدتی در جهان اسلام است که بیان ان با پیدایش مذاهب چهار گانه از قرن دوم هجری آغاز وبا حضور دانشمندان وشخصیت های بزرگ عرفانی چون شیخ اکبر محی الدین بن عربی ، مولانا جلال الدین محمد بلخی ، سنایی غزنوی ، خواجه عبدالله انصاری ، مرزا عبدالقادر بیدل وسائر عرفای کرام درجهان عرب وعجم به مراحل بلند ومقامات منیع تکامل رسید.
میگویند اگر شریعت برظاهر حکم میراند طریقت حافظ آنچه است که درباطن اعتقادات وجود دارد . سیر دل وسیر گریبان وغیره برهمین مصداق درعرفان بکار برده میشود.
شریعت را بر (خرد) یا عقل و عرفان را برعشق ودل وابسته گی داده اند.
دانشمندان عرصه معرفت عرفان را بیان تیوریک تصوف گفته اند وآنرا مبرا از دگم های ذهنی میدانند که تفاوت سیاه وسفید وگبر وترسا وشیعه وسنی را درآن جای نیست چه بسا که ( صلح ) کل را جانشین این تفاوت ها واختلاف ها ساخته اند .
بیدل میگوید:

بیا زاهد طـریق صلح کل  هـم عالمی دارد
تووتسبیح وما ومی کشی هرکاری ومردی

 

درروشنی این صلح نزول تجلیات الهی را بردیرو حرم یکی دانسته بران تفاوت قایل نیستند

ای که در دیر وحرم مست کرم می آیی
دل چه دارد که درین غمکده کم می ایی

( بیدل )
یا
رمز تنزیه حرم فکر برهمن نه شکافت
صمد است انکه هیولای صنم میباشد

( بیدل )

عرفا ،عرفان را راه عشق میگویند که برخی متعصبین آنرا به کفر محکوم کرده اند سیر درین راه دشوار است حضرت مرزا میگویند :

طریق عشق دشوار است زآیین خرد مگذر
حریف کفر اگر نتوان شدن باری مسلمان شو

 

اگر هم حرفه مسلک عشق که طریق آن دشوار است شده نمی توانی ازراه خرد یعنی راهی که بر ظاهر حکم میکند برنگرد.
راهی راکه عرفا می پیمایند از نظر خواجه عبدالله انصار به هزار ویک منزل میرسد ، اما شیخ فریدالدین عطار نیشاپوری آنرا به هفت وادی خلاصه ساخته که سالک باید آنرا بپماید :

۱-  وادی طلب ، سالک دراین وادی دور سرگردانی را می پیماید ، دور از اجتماع میرود این وادی وسیله صبر وتحمل سالک است که ازحقایق خلقت شناخت عرفانی حاصل نماید .

به گفته بیدل ملاقات خضر درهمین وادی به سالک دست میدهد :

دربیابان طلب بیدل به خضر زنده گفت
ای بیابانگرد باشی مانده های زنده گی

۲  - وادی عشق، که دوره سوز وگداز عارف است واساس آن درد بوده درمان ندارد

درد عشق ومژده راحت زهی فکر محال
این خبر یارب کدامین بی خبر اورده است بیدل

۳ - وادی معرفت ،؛ دراین وادی عارف بادرک حقایق از شک به یقین میرسد ونیل به معرفت قلبش را ازشبهات مبرا میسازد.
۴ - وادی استغنی ، گویند دراین وادی حجاب ها برداشته شده عارف حقایق الهی را میبیند ومورد الطاف خداوندی قرار گرفته از ماسوا مستغنی میگردد.
۵ - وادی توحید ، که درآن کثرت ها ازمیانه برمی خیزد ، همه چیز واحد است .

سراغ جلوه یار است هرکجا بینی
درین بهار گل انتخاب دشوار است ( بیدل )

این وادی از بحث انگیز ترین منازل سیر وسلوک بوده آنرا( مقام همه اوست) میگویند . عارف توقف درین وادی را مجاز نمیداند درغیر آن مقام او همچون منصور بر سر دار میباشد.

تکلف برنمی دارد دماغ جام منصورم
سر عشاق هرجا گردد از گردن جداگردد ( بیدل )

۶-  وادی حیرت، عارف با دید واقعیت ها به حیرت اندر شده معمولآ سکوت اختیار میکند ، دم نمیزند وگاهگاهی برایش فراموشی دست میدهد این وادی را جهل درجهل نیز گفته اند .
۷ - وادی فقر وفنا ، آخرین وادی وبلند ترین مقام عرفان است. اگر عارف دراین شهر عشق زمینگیر شود به شکل مستدیر در سیر وحرکت می ماند یعنی آغاز وانجام حرکت همان یک نقطه میباشد . اما اگر دوباره سیر نزولی را پیمود وبه عالم ناسوت برگشت اوبر مسند ارشاد می نشیند ، کامل ومکمل میشود (ناقصان را پیر کامل کاملان را رهنما ) میگردد .
بیدل حالت این وادی را چنین میگویند:

 

زمینگرم به افسون دل بی مدعا بیدل
درآن وادی که منزل نیز می افتد براه آنجا

درفقر وفنا دل عارف عاری از هرگونه خواهشات ومدعاها میگردد .
درسیر سعودی هفتگانه عارف یک ماده محرکه وجود دارد که عارف را به این سیر وسلوک همت داده بیباک و نترس او را به سیر وسلوک وامیدارد وآن عشق است.
عشق از نظر عرفا مبدا حرکت وجنبش بوده کاینات را به حرکت دایمی نگه میدارد ، هرگاه مایه عشق که اصل حرکت است ساکن گردد قیامت برپا میگردد .

مولانای بزرگ روم میگویند :

دور گردون را زجوش عشق دان
گرنبودی عشق بفسردی جهان

مولانا این عشق را به مفهوم انجذاب تعریف کرده اند که این انجذاب ازذرات اتوم تا منظومه شمسی ما وتمام اعیان ثابته وجود دارد قوه انجذاب است که از فرار اجرام سماوی مانع میشود ،مانند گردش سیاره ها بدور خورشید اگر قدرت انجذاب خورشید نباشد مدار حرکت سیارات برهم خورده به گفته مولانای بزرگ قیامت برپا میشود.
عشق محرک هیجانات عارف برای شتافتن بسوی حق است در همه ذرات جهان جا داشته وچون خون در رگ جاریست :

پیمبر عشق ودین عشق وخدا عشق
زفوق عرش تا تحت الثری عشق

درهیجان عشق صفاتی چون دلیری ، بی پروایی واز خود گذری به سالک دست میدهد اوازروی این تهیج به خالقش عشق میورزد نه ازبیم دوزخ و امید بهشت .
صوفی عاشق در راه محبوب حقیقی از ناهمواری وخطرات نمی هراسد وبی توجه به لعن وطعن زهاد مردم فریب بسوی منزل مطلوب می شتابد .

بیدل زفیض عشق به مژگان دویده ایم
دربیشه ایکه پنجه شیران شکست وریخت

عشق مایه حیات جاویدان است :

حیات جاویدان خواهی گداز عشق حاصل کن
که دل در خون شدن خاصیت اب بقا دارد

عشق را به مجاز وحقیقت تقسیم کرده اند . عارف در پی عشق حقیقی است .عده ای از عرفا عشق مجاز را مردود میدانند چناچه مولوی گوید :

عشق های کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود .

اما بیدل مجاز را پذیرفته آنرا مبدا عشق حقیقی میداند که مجاز نردبان حقیقت است :

ساغر عشق مجازم نشه تحقیق داشت
مشت خونم جوش مجنون میزد ومنصورشد

دو قافله سالار عشق یکی مجنون استوره عشق مجاز و دیگری منصور حلاج استوره عشق حقیقی دو مثال برای ادعای مصرع اول آورده شده است که جوشش وهیجان عشق مجنونی به منصوری رسیده است. به عقیده بیدل معنویت ازمجاز به حقیقت سیر میکند و از ادنی به اعلی میرسد.
عرفا عمل زهادی راکه ازروی تذویر راه عشق را طی میکنند فریبنده گفته آنرا هوس میپندارند نه عشق
بیدل میگوید:

به دماغ دعوی عشق سر بالهوس بلند است
مگر از دکان قصاب جگری خریده  باشد

یعنی بالهوسان جگر عشق را ندارند آنیکه با این نمایش سربلندی میکنند شاید از دکان قصاب جگری خریده باشند .
یا خواجه شیراز میگوید :

کار هر بالهوسی نیست گذشتن از سر
عاشقی شیوه رندان بلا کش باشد

پس عشق عارف حرص واز جنسی نیست محرک او درسیر وسلوک عرفانی است که تا منزل مقصودش میرساند .
غایت عشق جنون است ودر مقابل خرد قراردارد . اهل عرفان که خود را در وجد عشق مستغرق میدانند خرد را نمی پذیرند زیرا جوشش عشق با سردی خرد در یک وجود نمی گنجد .
جنون عشق است که که عارف را ازجبن ( خرد) در برابر شور انگیزی عرفانی دستگیری میکند .
سوز ودرد عشق خصایل ناستوده وغیر ممدوح را از عارف میزداید. مولانای روم میگوید:

شادزی ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله  علت های ما
ای دوای  نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما

مکتب عشق دگرگون ساز است از خودی به بیخودی میبرد وعارف درین بیخودی ازوابسته گی وتعلق فارع میگردد او خوبی خود را در خرابی دیگران و بلندی خودرا در ذلت دیگران نمی بیند ، غرور را می شکند تا اشراق حقیقت بر عقلش غالب اید ودر پرتو عشق به کمال ادمیت برسد ( وجود آدمی از عشق میرسد به کمال) اودیگر تابع کفر ودین وسفید وسیاه نبوده درپی رسیدن به حقیقت میباشد بیدل میگوید:

کفر ودین مانع تحقیق نگاهان نشود
سیل هرسو گذرد سیر به دریا دارد

این جوشش معنویت تابع هیچ قاعده موضوعه بشری نیست ، قالب های محدود وتنگ نطرانه اوامر ونواهی درآن نمی گنجد ، بحریست که ساحل ندارد واین وسعت باور ها از مسلک زهاد فریبکار جدااست

داغ شو زاهد که درآیین مرتاضان عشق
خاک گردیدن به خاک افگندن سجاده است ( بیدل )

بیدل راه زهد خشک و راه عشق را یکی ندانسته عشق وعقل را ازهم جدا میگوید :

عقل را مپسند با عشق جنون پرور طرف
بی خبر تا چند سازی پنبه با اخگر طرف

درحالیکه افلاطون را به مثابه سمبول فلسفه انکار نمی کند اما شیوه او را نمی پسندد بلکه راه مجنون را که سمبول عشق می ستاید :

بران ستم زده بیدل زعالم اوهام
چه ظلم رفت که مجنون نه شد فلاطون شد .

 

بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۱۹ـ ۱۲۱۱

Copyright © bamdaad 2019