تو آدمى، من آدمم، پس ز چى اين منم منم؟


حرمت كنيم و هم كرم، كه كام تو شيرين كنم
تا كه زنى به فرق من، مى زنم هى به فرق تو
تو عالمى غمين كنى، من همه را حزين كنم
وطن يكى ،كفن يكى، دشمن و اهريمن يكى
اگر تو خصم من شدى ، من ضد تو كمين كنم
اين تنش و نفاق ما، كرده خراب و عاق ما
هم سبب فراق ما، لعنت و تف باين كنم
تا كه شويم من و تو ما، رنگين شويم و خوش نما
بالً بكشيم سوى هوا، پس محن ات برين كنم
شويم شريك رنج و غم، لطفى كنيم به حال هم
دست بدهيم بدست هم، خاك تو بر جبين كنم
مرو پى سمت و زبان، مخور فريب اين و آن
ز من شوى اگر ز جان، تو را بس آفرين كنم
تا من و تو شويم يكى، نيست به آن كدام شكى
تو خوب و بهترين شوى، من همه بر ترين كنم
نمودم ارچى مختصر، حرف خودم در اين سفر
بس است دگر همينقدر، مصرع ام آخرين كنم.

( زبير واعظى )

 

 

بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۱۹ـ ۰۸۰۶

استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.

 Copyright ©bamdaad 2019