آمد بهاروباغ تهی از جوانه است
پژمرده نخل سبز چمن هرکرانه است
کوچیده خیل شاد قناری زشهرما
آواره هردیاری پی آشیانه است
انبوه خاروخس شده این دشت آرزو
مارا زبد حادثه اینها نشانه است
آمد بهار و داغ قساوت ز دل نچید
زآن کوله بار یاس مدامم به شانه است
دگر نمی تپد دلی اینجا هوای عشق
این خانه غرق ناله ی خزن شبانه است
آمد بهار زخم دلی رادوانکرد
سوزی ازآن به سینه مادرزبانه است
بغض سکوت بال وپرافشانده این سرا
هرجا تهی زطبل خوشی و ترانه است
بس کوچه گردی صدرمجالس گرفته جا
اهل هنر فتاده ز چشم زمانه است
پاییز چیده برگ نشاط ازبهارما
اینجا سخن زفصل شگفتن فسانه است.
( نورالدین همسنگر)
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۷/ ۱۹ـ ۲۰۰۳
استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.