برچکاد باروی شب فاجعه...

 

از تبار کدام نا فضیلیتی اند
اینها
که با شمشیر های آهیختهُ تیغه خونین،که
« تنها تصویری از دغدغهُ عدالت بر آن کشیده اند »۱
بر چکاد باروی شب فاجعه
که باد آزرنگین وجان آزار شوم
در شهر آسیمه و غمناک
بی لگام می وزید،
شادمانه،
تبیرهُ شادیانه نواختند،
و مولود شب را،
غریو کردند ترسناک تر از مرگ.

آنگاه
چه غمگنانه،
سنگلاخ های خار و خارایین
به راه های انتظار چیره ، و
گیاهان هرزه
خواب باغ ها را پریشان کرد
چونان که
اشکوفه ها
در سوگ یغمای باغ
همه رخ درحجاب کردند.

از تبار کدام نا فضیلتی اند این ها، که
زشتی را باطیلسان ریا آراستند،و
از شکوه سبز فضیلت،و
چراغ کوچهُ صبح بیم کردند
وچه معجبانه و چه ، و چه بی آزرم
«فهمانندهای فهییم » را
چونان
عقوبت کردند
که انتقام جویان زبون در انتقام.

چه لجام گسیخته فرومایگی ی
پا در رکاب دارد، و
چاوشان شب با شیطان مغازله.

ارواح و واژگان سرگردان اند
چونان مفاهیم و پیکر ها.
و درین برهوت مسخ نفس،
هر صدای ی در ژرفنای
این ظلمت روان سوز خفه می شود.

مگر این ها وارثان همان فصل های غارت و تهاجم نیستند،
که در ادوار ماضی
جاده ها،
کوه ها را،
دریا ها را،
هامون ها را،
دهکده ها و شهر هارا
عبور کردند،و
زمین های آبادان را سوختند.
بنا های آباد را لانهٔ جغدان کردند،
و در چندشهای نغول نفس اماره
اورنگ ها بنا کردند از
اجساد قربانیان،و
مینار ها از جمجمهٔ کشته گان،و
ذبح کردند بخشایندگان بخشایشگر را، و
درختان را
تا کوتاهی تقدیر را جبیره کنند.

و نعرهٔ مرگ را
چنان بیباکانه پهن کردند،که
جنبش را در سبزه زاران متوقف کرد، و
نقاهت قرن در چمن جوانه زد.

و چنین شد که
« ناجیان » از روزهای آفتابی سخن می گفتند،و
"منجیان از ابر های سیاه که

حجاب افگن آفتاب بود.

مگر غمنامهٔ
یک فصل درو ، که
روبروی نگاه های سبلی
زمانهٔ ماست، هنوز
عبرت رهگذران خواهد شد.

 

بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۱۸ـ ۰۱۰۷

استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.

 

  Copyright ©bamdaad 2018