یک مرگ غم انگیز

داستان کوتاه : نوشته دکتر حمیدالله مفید

در یک چشم انداز غم انگیز چاشت که ابر های سیاه پُرتندر فضای شهرهامبورگ را پوشانیده بود ، دو کبوتر سرگردان ولی ناآرام  وبا تشویش در میدان اخمن پلتس به زمین نشستند . باد سرگردان بی آغاز وبی انجامی که مسیر معینی نداشت  پر های آنها را نوازش می داد ،.

کبوتر بورسیاه ، که به نظر می رسید نر است خشن وناشکیبا به دنبال کبوترسفیدی که هیکل طناز، چشمان شفاف ، نول سرخرنگ وپر های سفید براقی داشت می دوید  و او را نول می زد. کبوتر سفید علی الرغم ازیت وازاری که  از کبوتر بور سیاه رنگ  می دید ، پُر حرارت تر وبا نشاط تر معلوم می شد ، و هنگام فرار گردنش را به پیش وپس می کشانید. کبوتر بورسیاه  که تند مزاج  ونسبت به احساسات کبوتر سفید  بی اعتنا  وخواب آلود  وشهوانی به دیده می آمد  ومانند سادیست ها  مجذوب تازش و تعدی بود  وطبع تند وسرکشی داشت از دنبال او می دوید  وبا نول سیاه وبزرگش  کبوتر سفید را  ازار می  داد.

رهگذری  که می نمایانید دوست کبوتران وپرنده ها است از یک خریطه ای کاغذی  مشت، مشت گندم  را بر روی سنگفرشهای  اخمن پلتس می ریخت.

کبوتران ومرغان سفید بحری مانند مور وملخ  به گندمهای ریخته شده  حمله  می کردند ، می چیدند و می خورند . کبوتر سفید نیز بالای گندمها  روی سنکفرشها  تازید.مگر کبوتر بور سیاه از دنبالش همچنان روان بود واو را بانول زمخت و زشتش ازیت می کرد. نه تنها خودش گندم نمی خورد ، بلکه کبوتر سفید را نیز نمی گذاشت تا از گندمهای ریخته شده بخورد. کبوتر سفید علی الرغم میل مفرطی که به غذا داشت ، ترجیح داد تا ابروی خود را بخرد واز خیر گندم خوری بگذرد. پرواز نمود و بالای کتاره های طلایی رنگ ساختمان زیبای تیاتر «شو شپیل هوس» نشست ، کبوتر بورسیاه نیز از دنبالش  پرواز کرد ودر همانجا نشست ویکبار دیگر با نول زمخت وزشتش به جان کبوتر سفید زیبا تازید. کبوترسفید چاره را حصر دید، داخل لانه شد و بالای تخمها  نشست.

کبوتر بور سیاه بابالهای غرور ورضایت در حالیکه لبخند پیروزی در نول داشت  همراه با اراده ای نیرومند مردانه پرگشود  ودرمیان کبوترهای رنگارنگ دیگر با لای سنگفرشها نشست  وبه خوردن گندمهای ریخته شده پرداخت.

کبوتر سفید در حالیکه  ابرهای شکست  واندره  بالایش سایه میفگند ، از بالا  جمع وجوش کبوتران را که با اشتیاق گندم می خوردند  ، نظاره می کرد.بوی وطعم گندم  ذرات کوچک خیالاتش را به هیجان انداخت. هر قدر بالایش فشار اورد تا بالای تخمها سینه بزند، مگر طعم گندمهای ریخته شده که به این وفور وزیاری تا حال ندیده بود ، او را مجال فکر کردن نمیداد . دل به دریا زد ، بالهای سپیدش را گشود ، پر زد واز تارک کتاره ها ی طلایی واز لانه ای که تخمهای خودش در آن به نضج ونمو می رسید پرواز نمود ودر میدانی که هنوز هم دانه های جسسته وگریخته گندم به دیده می آمد فرو نشست.ودانه های باقیمانده را به میل واشتیاق می چسد ومیخورد.

باد  هنوز هم به شدت میوزید واشکال استخوانی  کج ووج درختان را به لرزه  می انداخت ، رگه های از تندر که گاهگاهی در فراز آسمان سربی رنگ به نمایش می نشست  به وحشت هوا میفزود.

در یک چشم به هم خوردن  گندمهای ریخته  شده روی سنگفرشها که در فاصله های دور ونزدیک ریخته شده بودند ، خورده شدند.کبوتران فربه ونبرومندز یادتر وکبوتران کوچک وکم زور کمتر خوردند.

کبونرانی که زیاد خورده بودند ، به غمبر  مبزدند ومستی می کردندو این سو و آنسو دورک می خوردند.

 یک کبوتر بور روشن با چشمان سرخ شرابی مانندش ،  که شکمش سیر شده بود  سر به خود غمبر می زد، به اینسو و آنسو می  نگریست ، چون کبوتر بور نول زمخت را نیافت  ، به اطراف کبوتر سفید نیز به غمبر زدن پرداخت ، کبوتر سفید  ، که زیاد گرسنه بود ، به غمبر های کبوتر چشم شرابی اعتنایی نکرد. کبوتر بور روشن چشم شرابی  ، از بی تفاوتی کبوتر سفید سواستفاده کرد و خودرا به  او نزدیکتر ساخت ، اینبار نا شکیباتر وشهوانی تر از پیش سوی او نگریست .  یکباره بالهایش را باز کرد  وبالای کبوتر سفید سوار شد و دمش را چنگ کرد .لحظه ای  وحشتناکی  در زندگی کبوتر سفید آغاز گشت،  معلوم می شد  ،از چندین روزی که  با کبوتر بور سیاه قهر کرده بود ، این نخستین باری بود ، که لذتی خاصی از سواری کبوتر  بور روشن چشم شرابی برایش دست داد ودر پهنه ی لذات جسمی ، عنان نفس را رها نمود  وبدون وسواس وجدان خودش را در اختیار کبوتر بور روشن قرار  داد .

هنوز کبوتر بور روشن چشم شرابی  از فراز پُشت کبوتر سفید پایین نشده بود ، که کبوتر  بور سیاه از میان کبوتران ، در حالی که خشم ونفرت  در وجودش به شراره نشسته بود ، خودش را در برابر هردو کبوتر بور روشن چشم شرابی وکبوتر سفید که جفت مادینه خودش بود رسانید ،در اول تصمیم گرفت تا با آخرین قدرت وتوانایی که دارد  ، به کبوتر بور روشن  چشم شرابی حمله کند، مگر به زودی متوجه چشمان کبوتر سفید که در آن رضایت  خاطروارامش خوانده می شد ، گردید. نگاهی کوتاهی به هردو کبوتر انداخت ، بدون پشیمانی وتشویش تصمیم گرفت تا حساباتش را با کبوتر بور روشن چشم شرابی نی بلکه با کبوتر سفید ماده خودش تصفیه کند.با نول سیاه زمختش ضربات مرگباری بر فرق کبوتر سفید فرو د آورد.که  ازشدت ان سر کبوتر سفید گیچ شد و هیجانی  که از اسایش خاطر وسبکباری بیشتر  برایش ایجاد شده بود  فرونشست.

کبوتر بور سیاه  سر کبوتر سفید را  با نول زمختش چنان محکم گرفته بود که نمی توانست شور بخورد ، شدت درد وضربات کوبنده سر و را گیچ وبی حال ساخته بود تمام زور وتوانایی اش را به کار برد ، که اگر بتواند ، سرش را رها بخشد به فرایندی نریسد.

کبوتر بور نول سیاه ، بانول زمختش همچنان کبوتر سفید را  خوار وزار ساخته بود  ،  با اشاره چشمان به کبوتر بور روشن  فهماند که اگر میل دارد می تواند یکبار دیگر زهر شهوتش را در وجود کبوتر سفید  بربزاند ، کبوتر بور روشن که از سالهای متمادی عشق رسیدن به کبوتر سفید را که یگانه کبوتر چشم زیبا وسفید در خیل کبوتران بور بود  ، در سر می پرورانید ، اینک بی جنجال و به سادگی به سکوی مرادش می رسید ، یکبار دیگر با خیال سبکبار وبدون ترس از مرگ وجدال بالای کبوتر سفید بالا شد ، اینبار با لذت وکیف وبا ارامش خاطر زهر شهوتش را در وجود کبوتر سفید ریخت. اینبار کبوتر سفید نه تنها که لذت نبرد،، بلکه از این عمل وقیحانه ووحشی کبوتر بور روشن  انزجار وتنفرش را نیز نمایان ساخت و با چشمان زیبای پُر از اشکش فهماند که ای خبیث  مرا در استان مرگ  بجای اینکه کمک کنی ونجات بدهی به کام زشت شهوت تنها می گذاری .

کبوتر بور رسیاه با نول زمختش همچنان سر کبوتر سفید را به زیر گرفته بود.پس از آنکه کبوتر بور روشن کارش را تمام کرد واز بالای کبوتر سفید پاین شد ، کبوتر  بور سیاه با نول زمخت با اشاره چشمان با دیگر کبوتران نر که شاهد شهوت رانی بی درد سر کبوتر بور روشن  بودند ، فهماند که می توانند به مراد رل شان که  شهوت رانی با  یگانه کبوتر  سفید کا غذی  ماده زیبا  است  برسند . کبوتران نر ، که توقع چنین حالت را نداشتند ونمی دانستند که روزی با چنین سادگی به مراد دلشان می رسند ، یکی پی دیگری بالای کبوتر سفید زیبا بالا می شدند وزهر شهوت شان را در درون نا امید ورنجور کبوتر سفید می ریختیند.

 کبوتران کوچک و کبوتران ماده  که این صحنه ی وحشتناک را می دیدند ،  نارام شده بودند ودلشان برای کبوتر سفید کاغذی می سوخت مگر از دست شان چیزی نمی امد  و حاضر نیودند تا خود شان را در خطر بیندازند.

نول کبوتر سفید از شدت فشار مانند سنگ وسرش گیچ شده بود  وهیجانی که از اسایش خاطر وسبکباری او بر خاسته بود ، فرو نشست. احساس می کرد ، که زمینی که رویش ایستاده است  ، شکسته وخورد شده است  وزیر پایش  چیزی دیگری وجود ندارد ، با چشمان نیمه باز  ونگاه افسرده  سوی کبوتران  وادمیانی که  شاید به او کمک کنند  می نگریست ، نگاه های که در عین حال موجب می شد ، تا آدم احساس کند که در برابر او مظلومی قرار دارد ،

احساس کرد که احساس لذت در وجودش به احساس تنفر  مبدل شده است .ترس از مرگ ناراحتی  وبیقراری مبهمی بود که در وجودش رخنه می کرد ولحظه به لحظه او را به طرف خود می کشانید ، دنیا بالای سرش چرخ می خورد .

در همین هنگامه وفرصت  طفلی در میان کبوتران دوید ودرست خواست تا با لگدش بر فرق کبوتر بور نول سیاه بزند، کبوتر بور سیاه از ترس جان سر کبوتر سفید را رها کرد وپر زد وپرید ، کبوتر سفید نیز در حالی که  توازنش را از دست داده بود پر زد بجای اینکه بپرد ، پر زد ودرست در زیر تایر موتر سرویسی که از مسافر پُر بود ، شد   وچشم بر هم زدن اهریمن نا شناخته مرگ  او را در کام خود بلعید  وزندگی او  فدای حوسهای شیادانه  واحمقانه  کبوتری شد که با او  قصد شوخی  نداشت .

پایان زندگی کبوتر سفید . پایان غم انگیزی بود .

پایان شهر هامبورگ ۲۲ ماه می ۲۰۱۳ برابر به اول جوزای ۱۳۹۲  خورشیدی