نوشته : عمر محسن زاده

این سر نامه ، دیباچه کتابی است که در این اواخر ماریو آموروس نویسنده هسپا نوی در باره مرگ پابلو نرودا شاعر نامی و شناخته شده جهان نگاشته است.* جزیره سیاه یا « ایسلا نگرا » شهرکی است در سواحل دریای آرام در سرزمین چیلی که خانه نرودا در آنجا قرار دارد. این سرپناه همچو اشعار دلکشش شاعرانه است و روزانه کاروانی از شیفتگان ادب و فر هنگ ازهرسوی جهان به آنجا می‌آیند و درهرگوشه و کنار آن برگی از زندگی پُرمایه و پُر از فرود و فراز شاعر آزاده را میخوانند و ناسازگاری های روزگار را مینگرند .این خانه از رویداد ها و حوادث تاریخ سخن میگوید و آیینه وار کارنامه‌های بزرگمردی را بیان میدارد که همه عمر شریف خود را در راه انسان و انسانیت گذشتانده بود .در آنسالی که این خانه بدست پابلونرودا  رسید او تازه از هسپانیا برگشته بود ، دلی پُر دردی داشت چون خود به چشم سر دیده بود که درجنگ داخلی هسپانیا فاشیست ها ، روحانیت افراط گرا و سلطنت طلبان با کمک همه جانبه فاشیست های هیتلری و موسولینی در وجود مداخله نظامی شدید نخستین جمهوری دموکراتیک و انتخابی هسپانیا را سر نگون نمودند و مردمی را به خاک و خون کشانیدند .او در آنزمان قونسل کشور چیلی درهسپانیا بود و با یست بنا بر موقف سیاسی خود جیزی نمی گفت وکاری نمیکرد .اما نرودا که وجدان آزاد داشت نمیتوانست تابع پروتوکول باشد وانسانیت را فراموش کند .او به « جبهه مردم » و جمهوری هسپانیا پیوست و یک‌جا با فرزانگان هسپانیا چون فریدریکو گارسیا لورکا مجله « اسپ سبز شعر » را به نشر رسانید و کمیته روشنفکران و هنرمندان را پی گذاشت. آنگاهی که ناگزیر به ترک مادرید گردید به پاریس آمد و در آنجا هم با‌شخصیت های چون پابلو پیکاسو ، نانسی کونارد و ...تلاش نمود تا جنایات فاشیسم را افشا نماید .آنان مجموعه شعری ایرا بنام « چکامه سرایان جهان از خلق هسپانیا دفاع میکنند » بدست نشر سپردند. آنزمان روزگار دشوار برای آزاد اندیشان و دور زورگویی فاشیسم در اروپا بود.  صدای شعر خفه میشد و نویسندگان تنگدست مردمی باید راه مهاجرت درپیش میگرفتند .پابلو نرودا نیز راه وطن در پیش گرفت و در سال 1938 به چیلی برگشت . او در « جزیره سیاه » بمبارزه خود علیه فاشیسم ادمه داد و هموند هیات تحریر مجله « برآمد خورشید چیلی » گردید .فاشیست ها در اروپا جشن کتاب سوزی داشتند ولی نرودا به جمع آوری بیش از پنجصد عنوان کتاب چون آثار و نوشته‌های هاینریش هاینه ، توماس مان ، ارنولد سویک و دیگرا ن پرداخت و آن مجموعه را به کتابخانه ملی چیلی اهدا نمود . پابلو نرودا آرزو داشت تا با فراغت خاطر به کار ادبی و فرهنگی بپردازد ولی خواست زمان او را پیوسته به سیاست میکشاند و از او میطلبید تا گاهی زمینه مهاجرت هزاران فراری جنگ داخلی هسپانیا را به چیلی فراهم سازد . باری قونسل کشورش در مکسیکو باشد و گاهی هم از مردم خود در سنا نمایندگی کند .در همه جا سخنانش بخاطر مردم بود و گفته‌های رُک و راستش پشت ستمکاران را می لرزانید. با آغاز جنگ سرد دستگاه حاکمه چیلی توان شنیدن بیانات پُرشور و اعتراضی او را نداشت ، دستور گرفتاری اش را صادر نمود و پاسبان های رژیم در همه جا در پیگرد او بودند .اما مردم به ویژه انسان‌های ساده شاعر خود را دوست داشتند ، او را در آغوش میگرفنتد و خانه هر انسان زحمتکش مخفی گاه او بود. پابلو نرودا در سال‌های مبارزه مخفی بخش‌های اساسی اثر پژوهشی خود را بنام « سرود بزرگ » در پانزده هزار بیت نوشت .ولی شرایط دشوار و درد بار زندگی در خفا سرانجام به تندرستی او آسیب رسانید و این شاعر آزاده ناگزیر گردید تا بار دیگر از کشورش بیرون شود .او به ارجنتاین آمد و در آنجا رفیق گواتیمالائی اش به او پاسپورت خود را اهدا نمود تا با آن برای بار سوم به پاریس سفر کند .در دیار غربت یاری دوستان همفکرش چون پابلو پیکاسو ادامه زندگی را سهل تر ساخت .او کتابی نوشت بنام « توروس » که نقشبندی های آنرا پیکاسو به عهده گرفت . پابلو نرودا در دومین کنگره صلح جهانی بخاطر شعر معروفش « چوب شکن بیدار شو ! » جایزه صلح را بدست آورد .

 

 

سال‌های غربت آهسته آهسته بسر رسید و نرودا پس ازجهانگردی چند دوباره در سال 1952 به خانه‌اش در جزیره سیاه بر گشت نمود .او « سرود بزرگ » را منتشر ساخت و پنچ سال تمام تنها نوشت و شعر سرود .در این سال‌ها امید های تازه برای برآمد جنبش های سیاسی ـ اجتماعی به ویژه در امریکای لاتین جوانه میزد و احزاب سیاسی سر بلند میکردند. یکی از نمونه‌های  برجسته همسویی و همکاری نیرو های  مردمسالار و چپ اتحاد مردمی بنام « اونیداد پوپولار » است که در کار همگرایی آن پابلو نرودا جانفشانی های زیاد داشت .اونیداد پوپولار الگوی از فرهنگ بلند سیاسی چپ بود که تاریخ مانندش را کمتر دیده است. قرار بود تا پابلو نرودا برای ریاست جمهوری چیلی نامزد گردد ، اما او به خاطر دوست زنده یادش سلوادور آلینده این پیشنهاد را نپذیرفت و همه تلاشش را برای پیروزی آلینده بخرچ داد. در نتیجه انتخابات آزاد ، دموکراتیک و شفاف جبهه « اونیداد پوپولار» پیروز گردید و رییس جمهور منتخب مردم ازنرودا خواهش نمود تا سفارت چیلی را در پاریس به عهده گیرد.او نتوانست در خواست دوست همرزمش را نادیده بگیرد و از انجام این کار سر باز زند .بیمار گونه به پاریس رفت و در همانجا بود که کمیته نوبل از واگذاری چایزه نوبل در ادبیات به او گزارش داد و بیان نمود که « شعرش با نیروی طبیعی ، سر نوشت و رویای یک قاره را زنده میسازد.»

 

 

 

 

نرودا در نوامبر 1972 با خانمش ماتیلده اوروتیا به چیلی بر گشت و آرزو داشت تا همواره در جزیره سیاه زندگی نماید و کار های ادبی خود را دنبال نماید. او با نگرانی میدید که اپوزیسیون متشکل از سرمایه داران بزرگ ، احزاب دست راستی و نیرو های ارتجاعی بدستور سازمان استخبارات مرکزی ایالت متحده آمریکا میتود های خشونت باری چون ترور ، بایکوت ، اشاعه بد بینی و پخش جعلیات ترس آور را در برابر « اونیداد پوپولار » بکار میگیرند .سر نوشت جمهوری هسپانیا و غلبه فاشیسم بار دیگر در برابر چشمان تیز بینش هویدا میگشت.او باری در آنزمان گفته

 

بود :

 

« ...  شما می‌پرسید که چرا شعرش به ما از زمین نمی‌گوید ، از برگ‌ها ، از آتش فشان های بزرگ سر زمینش ؟

 

یبایید , بنگرید خون را در جاده ها

 

بیایید , بنگرید خون را در جاده ها » **

 

پابلو نرودا میدانست که کودتای به زودی بر پا خواهد شد .در اگست 1973 لوییز کوروالان منشی عمومی حزب کمونیست چیلی به عیادتش آمد و گفت : « بلی کودتای صورت خواهد گرفت ولی یک موی تو هم بیجا نخواهد گردید ، چونکه آوازه بلندت جرات این کار را از آنان خواهد گرفت » .نرودا پاسخ داد : « این تصور اشتباه است .گارسیا لورکا هم شخصیت شهیر بود و تو سرنوشتش را میدانی » .***

 

آری کودتای فاشیستی بروز یازدهم سپتامبر 1973 به رهبری جنرال پینوشه صورت گرفت و نرودا از طریق رادیو از آن آگاهی یافت .به زودی تفنگداران به خانه او سرازیرشدند و هر گوشه‌ای آنرا زیر و رو کردند . نرودا به آن‌ها گفت : « باز هم بپالید ! سلاحی را نخواهید یافت . اما در این خانه چیزی است که شما را تهدید میکند  ».

 

افسر ترشرویی از او پرسید : این چیست ؟

 

پابلو نرودا به خونسردی  جواب داد : « این شعر است. »****

 

در رو زهای اول کودتا وضع اش به هم خورد .او را به بیمارستان سنتیاگو ده چیلی انتقال دادند .رییس جمهور مکسیکو از او دعوت نمود تا برای تداوی به مکسیکو برود .

 

نرودا بدوآ در نتیجه اصرار خانمش ماتیلده پذیرفت و قرار شد تا بروز بیست و چارم سپتامبر بدان کشور انتقال یابد. ماتیلده بروز بیست ودوم سپتامبر به جزیره سیاه برگشت تا کتاب‌ها مورد علاقه نرودا را برای سفر با خود بگیرد. در حال حمع آوری بود که تلفونی از شوهرش برایش رسید و نرودا خواهش نمود تا  فورآ به سنتیاگو بر گشت نماید. ماتیلده خواست بفهمد که چرا ؟ اما نرودا پاسخ داد که نمیتواند در تلفون چیزی بگوید .در این روز سفراأ سویدن و مکسیکو بدیدنش رفته و اورا از ابعاد سرکوبگری، دستگیری ، قتل  دسته‌ جمعی ، شکنجه ، کتاب سوزی ( بشمول آثار خودش ) ، خونریزی و … آگاه نموده بودند. او که نمیتوانست پیگرد خونین مردمش را از دور مشاهده کند از سفر به مکسیکو منصرف شد .لحظه به لحظه حالش به هم میخورد و سر انجام پرستار زنی آمپولی را به او تزریق کرد که بخفت و هر گز بر نخاست .مراسم بخاکسپاری پابلو نرودا بروز بیست و پنجم سپتامبر 1973 تنها در نتیجه فشار افکارعامه جهان و حضور گسترده رسانه‌های بیرونی بر گزار گردید .

 

تابوتش را از میان صفوف سربازان مسلح عبور دادند و بر سر گورش کسی صدا بر آورد :« رفیق پابلو نرودا ! » جمیعت جواب گفت : « حضور دارد ! » منادی برای بار سوم بانگ بر آورد : « رفیق پابلو نرودا ! » مردم جواب داد : « حضور دارد ! در الحان و در آینده . »

 

ایزابل آلینده نویسنده نامدار و پُرآوازه امریکای لاتین در رومان مشهور خود « خانه ارواح » خاکسپاری پابلو نرودا را به خاکسپاری سمبولیک آزادی د سرزمین چیلی تشبیه نموده است .

 

ماریو آموروس هسپانوی درکتاب خود به مرگ طبیعی پابلو نرودا باور ندارد. او گفته‌های از مانویل آرایا ، یکی از دوستان نزدیک خانواده نرودا را که در روز بیست ودوم سپتامبر با ماتیلده یک‌جا به حزیره سیاه رفته بود  و خانم روزا نونیس نرس شفاخانه را می‌آورد و تیوری مسموم ساختن او را با آمپول یاد شده مطرح میسازد .

 

بررسی های ژورنالیستیکی او مبین آنست که سازمان جاسوسی رژیم پینوشه « دینا» تعداد بسیاری از شخصیت‌ های برازنده چیلی را با ترزیق زهر نابود ساخته است .در نتیجه همین پژوهش ها حزب کمونیست چیلی از محکمه سنتیاگو ده چیلی در خواست نموده تا کالبد نرودا شگافته شود و علل مرگ او شناسایی شود. زیرا دوسیه بیماری او از بیمارستان سنتا ماریا نا پدید گردیده است .آنچنانکه کالبد شگافی یاسرعرفات رییس دولت فلسطین صورت گرفت و کاوش های لابراتوری درجریان است ، احتمال زیاد وجود دارد که ماریو کاراس قاضی محکمه مربوطه سنتیاگو ده چیلی نیز به در خواست این حزب پاسخ مثبت دهد و اسرار مرگ این آزاد مرد تاریخ روشن گردد .

 

 

 

پا نویس ها :

 

 

 

*  پابلو نرودا درآوان کودکی نفتالی ریکاردو رایس باسوالتو نامیده میشد .پدرش راننده لوکوموتیف و مادرش آموزگارمکتب بود .او در نوجوانی به ادبیات روی آورد و آثار انتقادی و اجتماعی شاعر میهن پرست چک « جان نرودا » را میخواند و ازمبارز معروف هسپانوی « پابلو ده سراساته » الهام میگرفت .از آنجاییکه پدرش با اشعارش موافق نبود او نام ادبی پابلو نرودا را برای خود برگزید .

 

 

 

**  بیت‌های آخرشعر معروفی از جنگ داخلی هسپانیا  بنام  «  بعضی چیز ها را بیان میدارم   explico algunas cosas »

 

 

 

***  فردریکو گارسیا لورکا یکی از نویسندگان مشهور هسپانیا است.  او را کلاسیکی میخوانند که به مدرن می پردازد و آثارش بیشترین نمایشنامه های تیاترهای مشهور جهان را درسده بیستم تشکیل میداد .او از جمهوری خواهان هسپانیا بود و فلانژیست ها  او را در اگست 1936 به سن سی و هشت سالگی در گرینادا تیر باران کردند .لورکا درعمر کوتاه خود تیاتر مردمی هسپانیا را به اوج شهرت رسانیده بود .

 

 

 

**** به نقل از مقاله ایریش هاکل , « چگونه پابلو نرودای شاعر بمرد  »

 

روزنامه استناندرد  چاپ اتریش ، مورخ اول دسامبر 2012 ترسایی