گـلـی مــن
داکتر آرین
هشتم مارچ روز جهانی زن را به تمام زنان و دختران آزاده، نجیب، سزاوار و قابل سپاس و ستایش افغانستان، تبریک و تهنیت می گویم و برای همگان میمنت، نیکبختی، شادکامی، تندرستی، پیروزی و آزادی آرزومندم.
زنان، دختران، مادران و خواهران پیام آوران عشق، زیبایی، خرد و مهرورزی در جهان آند. زنان بخشاینده ای عشق است و عشق بایسته زنده گی که بدون آن نمی توان زنده بود، زنان گل های معطر اند دربهشت و فرشته های خوش رنگ و آراسته اند درجهان، نهایت گرانبها که با هیچ گنجی، ثروتی و گوهری نمی توان آنرا خرید، مگربا احترام، دوستی و محبت، با لبخند، نوازش، دلجویی و شفقت، با هدیه، مهربانی، توجه و حرمت، بلی! این شکوهمندی و جلال، طرب و نشاط ، تسکین و آرامش تنها در قدرت و آفرینش زن وجود دارد.
زن یعنی گل و گل یعنی زیبایی، خوبی و ظرافت، یعنی رایحه، شمیم و نگهت، یعنی بهار، طراوت و تازه گی. زن یعنی همسر و همسر یعنی همسفر و شریک و نیمی از زنده گی، یعنی همتراز، هم ارزش، برابر وهمسان، یعنی رفیق، همدم و همراه، یعنی قرین، یاروهمتا.
زن یعنی الهه، الهه ای قابل پرستش و ستایش، الهه ای مهر و روشنی، تکمیل کننده ای زنده گی، نماد بی گناهی و پاکی، مظهر شادی و خوشحالی است، زن عاطفه، شایسته و خجسته است که از ناز و دلبری جامه به تن دارد و قامتش به مهربانی، لطف و لطافت آراسته شده است.
زن یعنی محبوبه، محبوبه ای دلبر، دل نواز، دلربا و دوست داشتنی، جلوه گاه خوش زبانی، خوش قلبی و خوشبویی است، زن یعنی مونث که می سوزد و می سازد، پاکدامن و با صفا، با استقامت و با وفا، دلستان و دل آرام است.
زن یعنی افتخار، عظمت، بزرگواری و سرافرازی است، زن چشم و چراغ خانه و جامعه، قریحه و آفرینگر است، زن مظهر نبرد و پیکار، راهگشای زنده گی نو، ذوق نو، درک نو و افق های نو است.
زن موهبت، سعادت، صداقت، عطوفت، صمیمیت، موفقیت، خجسته گی و خوشبختی است وشالوده ای تمام این موهبات، خانواده ای است که اساس زنده گی آنان را احترام، ایثار، همزبانی، انعطاف،عشق، علاقه و محبت نسبت به همدیگر تشکیل داده باشد و هردو برای حفظ و نگداری و بزرگداشتی چنین موهبتی همواره بکوشند.
بعد از این مدیحه که در ثنا و سپاس از زن و جایگاه او ارایه گردید باید وارد اصل موضوع شویم که: چرا عنوان این نوشته « گل من » است؟ پاسخ آن بسیار ساده است، بازهم به خاطر ستایش زن و روز جهانی زن است:
تنها زنده گی می نمودم، همیشه با گل های خیالم صحبت کرده و به گل دوست داشتنی خود دو بیتی ها می نوشتم، شب ها به بوستان اندیشه های خویش نشسته و فکر می کردم که در پای کدام گل پناه گاه و آشیانه ام خواهد شد، هنوز گلم را نمی شناختم که با خیالبافی در غربت دور از میهنم می گفتم و می نوشتم:
ســلام مـن به تـو ای نازنینم
بـه تــو ای گل نـگار نازنینم
دل من دیده من فرش راهـت
بـیـا ای دخـتر افـغـان زمینم
زمان طولانی و زنده گی بالایم دیر می گذشت، غربت غم انگیز بود و همزبانی نداشتم از سعادت و مصاحبت کسانی که زبان، دل و احساساتم را بدانند محروم بوده و از آنانی که اندیشه و تفکرم را با آنها شریک ساخته و در میان بگذارم بی بهره و بی نصیب، روزگار می گذشت و دلم تنگ می شد:
چو تنگ آید دلم شعر است فغانم
بـرایــش مـی گــویــم راز نهانم
از ایـن بهتر که من همدم ندارم
فـقط شعر است دوای درد جانم
به همین ترتیب چیزهای نوشته و کاغذ را سیاه می نمودم. بدون تردید هر کس یک گل را از میان گل ها انتخاب می کند، با آن گلی که من معرفی شدم اتفاقا اسمش« گل مکی » بود و آنچه نوشته بودم بیجا نبود، بی هوده و به هدر نرفت، سال گذشته « رساله » از دوبیتی های خود را ترتیب و آماده نشر نمودم که عنوان آن « گلی من » است. و این هم چند بیت از همین رساله:
گــلی دارم، گــلی مســتــانـــه دارم
دلـــی دارم، دلـــی دیــــوانــه دارم
از این مست و از این دیوانه یاران
هـــزاران قــصــه و افســانـه دارم
***
خـدا کــرده ز ازل نـام او گل
نصیبش همسری از اهل کابل
خـداونـدا نگـهـدارش ز آفـات
بـه حـق نـالـه هـای زار بلبل
***
گـــل نـــازم، گـــل نـــازدانـــه من
به قلبم هست و هم در خانه ای من
گـــل عشــق مـنست و گشــته زیبا
از او شـعـر مـن و افسـانـه ای من
***
بـه پـرواز آ، فـراز گلستانم
ببـین انـدر بهاران مهرگانم
منم تنهای تنها، بی وجودت
بـــود خـالی، خـالی آشـیانم
***
گلی دارم و در راهست انتظارم
همان روزیکه آیـد هسـت بهارم
بــهـــار زنده گی آغـــاز گــردد
خـدا را صـد هزار شکر گذارم
***
گلـم امـشـب بیـادت شـعــر گویم
ز ایــامی کـه گـشـتـه تـیـر گویم
تـرا در جـنـگل و دریـا و ساحل
به شب ماه و سحرگه مهر گویم
***
به هجرت من گلم هم روز و هم شب
غــمـیـن و بـیـقـرارم، ســوزم از تب
دوای درد مــن تــنــهــا تــو هســتـی
تـرا خـواهـم ترا خـواهـم مـن از رب
***
گلم هرچـه نـویـسـم کـم باشد
ز هجرت بر دیده ام نم باشد
اگـر کـه تـو نـیـایـی نازنیـنم
تــمـام زنده گی ام غــم باشد
***
گلم یادم ، به یادت هر لحظه
دو چشم من برایت هر لحظه
بـیـایـی زر بـپـاشم بر قـدمها
ببوسم سر و پایت هر لحظه
***
گـل گلاب، گـل مریـم یا یاسمیـن گویمت
گل ریحان یا ارغوان من کدامین گویمت
نـگـویـمـت گـل مـن، زیـب گلستان کسی
گـل بـهـشـت جمالی و بـهتـریــن گویمت
***
تـو گل افروز، گل انـدام ، گل زیبای منی
گل دلـسـوز، تــو گل فــام، دل آسای منی
مــه گل نـــواز گل نــاز و هــمـنـام گلــم
که همه روز بی گلم شام، گل یکتای منی
***
مــن از روز ازل گلـباز بودم
به بلـبل هـمدم و هـمراز بودم
به ساقی و گل و پیمـانه و می
رفیق و مونس و دمساز بودم
***
گشتم همه ترکستان خوارزم و بخار را
دیـدم بـه سمـرقـنـدش، گلهای پریسا را
نـامـد به نظر هرگز مانند " گل نازم "
آذر همه را گشتم، هم بلخ و هریوا را
***
از آن روزی که دیدم نازنینم
گل تاجـیک گل آریــن زمینم
دگر چشمم نبیند هیچ گلی را
بـبـاغ حسن او مسکن گزینم
***
گـهی جـنگ و گه آشـتیـست گل من
گهی قـهـرو گــه رازیــسـت گل من
گـهـی سـجــده و گــه آتــش پرسـتـد
گهی خاموش و گه مستیست گل من
که گل گـویی و هـم بـوستان برنجـد
زگل بـهــتـر نـدانـم چـیسـت گل من
به دل باز و به رخ ناز و به قد ساز
اگر که نیست قبولش کیست گل من
گلم هـــمــدم و هـــم راز" آریــن "
بـرایـم جـان و هم هستیست گل من.
چون روز همبسته گی زنان سراسر جهان است، از یک طرف روز پیکار برای آزادی از اسارت و از جانب دیگر جشن همبسته گی زنان است و طبیعی است که توام با شادی و مسرت نیز برگذار می شود، بیشتر بالای نکات مثبت، عاطفی و امید بخش آن تاکید نمودم و گرنه وصاف، مخافت ها، ماتم ها، درد ها و رنج های ناگفتنی و اشعار ناسرودنی فراوان است.
خانم های گرانقدر!
جشن تان با شکوه، خانه های تان چراغان و سر شار از شادی و تندرستی باشد.
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۱۱/ ۱۷ـ ۰۷۰۳