چهارپاره هایی از مختارتاجزی
غزل هستی ! بهار چامه هایم
دهی جوهر گلوی خامه هایم
دوبیتی ها ز تو ساغر ربایند
رباعی ها شوی در نامه هایم
***
سحر در دام ما هرگز نیاید
قمر در شام ما هرگز نیاید
قدح فتوا دهد شور غزا را
ثمر در کام ما هرگز نیاید
***
به عــزم گلشن نازت بیایم
به بزم دکــمهٔ بازت بیـــایم
به جزم غارت گلبوسه هایت
به رزم لشکر رازت بیایم
***
الهی سجده ات باطل بگـردد
به افطارت شرر نازل بگردد
نیابد روزه ات پایان به دوزخ
لبـانـم بر لبـــت قاتل بگــردد
***
برفتی و به دل داغـــی نشــــاندی
سراب و شعله را باغی نشاندیدی
دلم مجمــر ، شـــرر بر دیده کردی
همـا را بَــرده ی زاغـــی نشانــدی
***
شرابم کن روا از لب به لبها
به روز روشن و هم قعر شبها
فــراز تربتم مـــو را بکن فرش
به کفر بــوســـه و در دین تبها
***
سرشتم با می و ساغر نمودی
به حور میکده چاکــــر نمودی
تمرد کی نمودم من ز امرت ؟
جزا از چی مرا آخر نمودی ؟
***
سرشتم با می و ساغر نمودی
به حور میکـده چاکر نمودی
تمرد کی نمودم من ز امرت ؟
جزا از چی مرا آخر نمودی ؟
بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۳ /۱۶ ـ ۱۰۱۰