خـانـه یی کنـار دریاچــه
نیـلاب مـوج سـلام
پیتر فوکس ، هنرمند چهل و پنج ساله، آهنگ سرایی را در گونه های موسیقی « رگی » و « هیپ هاپ » تجربه نموده است. آهنگ « خانه یی کنار دریاچه » یکی از شگردهای « رگی » اوست. چاشنی تصنیف، طنزگونه است. از رویای یک مرد جوان می گوید و زن را در دو قالب دلخواه مرد ارایه می نماید. این دو نقش متفاوت زن حتا برای شماری از مردان اروپایی دوستداشتنی است: موفق، ثروتمند، شیک پوش و زیبا. همزمان آشپز و مادر خوب و خوش سلیقه. اگر زن دارای تمامی این برجسته گی ها نباشد یا برای مرد داشتن چنین زنی میسر نگردد، پس مرد در صورت امکان، کنار زنش، یک معشوقه برمی گزیند. گیریم زن تمامی این برازنده گی ها را دارد، مرد راه گمک می شود و نیز با چنین حالتی به مشکل جور می آید. یعنی درهرصورت برای خود دشواری می تراشد. چون خلاف چشمداشتش است. زیرا مردان و در کل آدمان تابوها را دوست دارند. آدمان دوست دارند، تابوها را برای خودشان بشکناند و آنها را برای دیگران همچنان ممنوع بگذارند.
از غلط بودن و جنبه های غیرمورالی و ضربه شخصیتی پرورش روابط ناسالم که بگذریم تمنای داشتن چندین زنی و به عمل پوشی آن، چیز نو در جامعه اروپا نیست. یعنی این تنها ویژه جوامع اسلامی و شرقی نبوده است.
نیز زنان اروپایی تصوراتی ازاین دست دارند و تمناهای درونی شان را پرورده اند. می توان ادعا نمود که فانتزی سازی تنها به مردان برنمیگردد. به گونه نمونه، شماری از زنان چندین مرد را همزمان دوست داشته اند. یا ترکیبی از چندین مرد دلخواه را در قالب یک مرد در خیال های شان بافته اند. مردی را به خاطر موقعیت اجتماعی، موفقیت و ثروت اش، دیگری را به سبب کرکترش یکی دیگر را برای برآوردن نیازهای جنسی پسندیده اند.
واما تصویر آینده از زبان پیتر فوکس در این آهنگ دو بعد دارد: یکی سمت خودخواهانه آن است که ایگوی مرد را به زبان ساده بیان می کند ؛ و دیگر نگاره شادمان کننده و آشتی آمیزش است. نیز آوردن سمبولیک نام ترکیبی « برگ های درخت نارنج » چیز قشنگی است.
او خواب خانه کنار دریاچه را می بیند. می خواهد تجربه هایش را بکند. سرزمین های ناآشنا را گشت بزند. شیفته زنان شود. ولی در فرجام به خانه و کاشانه اش بازگردد. نزد زن و بچه اش. وقتی گوش هایش ناشنوا و ریشش سپید می شوند، می خواهد بازی نواسه هایش را بپاید. و سرانجام در زادگاهش به خاک سپرده شود.
تصنیف آهنگ « خانه کنار دریاچه » از پیتر فوکس
برگردان از المانی به فارسی دری: نیلاب موج سلام
خانه یی کنار دریاچه
این جا به دنیا آمده ام و خیابان ها را میروم
چهره ها را میشناسم، هر خانه و هر دکان را
نام هر کبوتر را می دانم، باید از این جا بروم
شانس خوب برایم تمنا کنید، چشم بر راه یک زن شیک با موتر تیزرفتار استم
آفتاب چشمم را می زند، همه چیز به عقب رفته می رود
و دنیای پشت سرم، آرام آرام خورد می شود
اما جهان پیش رو، برای من جورشده است
می دانم که او (زن ) چشم برراهم است و من با خود می گیرمش
روز جانبدار من است و نسیمی که از عقب می وزد، با من است
زنان ِ کورَس خوان، در حاشیه خیابان برای من می خوانند
به عقب تکیه می زنم و به آبی شفاف می بینم
چشمهایم را می بندم و مستقیم می روم:
و در آخر خیابان خانه یی کنار دریاچه است
برگ های درخت نارنج سرراه افتاده اند
بیست فرزند دارم، زنم زیباست
همه به دیدنم می آیند هرگز نیاز به بیرون رفتن ندارم
من سرزمین نو با جاده های ناآشنا را می پالم
صورت های بیگانه یی که نامم را نمی دانند
همه چیز را بردن، در بازی قطعه های آهنی
همه چیز را باختن، خدا یک چنگک کژ و محکم دارد
من گنج را از برف و ریگ بیرون می آورم
و زنان عقلم را می ربایند
اما باری، خوشبختی به من روی می آورد
و من با دو خورجین پراز طلا برمی گردم
و پرنده گان و خویشاوندان قدیمی را مهمان می کنم
و همه از خوشی زیاد به گریستن می آغازند
کباب می کنیم، مادران (زنان ) می پزند و ما شراب می نوشیم
و یک هفته هر شب جشن برپا میسازیم
و مهتاب، روشن بر خانه کنار دریاچه ام می تابد
برگ های درخت نارنج سر راه افتاده اند
بیست فرزند دارم، زنم زیباست
همه به دیدنم می آیند، هرگز نیاز به بیرون رفتن ندارم
و در آخر خیابان خانه یی کنار دریاچه است
برگ های نارنجی و قهوه یی سر راه افتاده اند
بیست فرزند دارم، زنم زیباست
همه به دیدنم می آیند، هرگز نیاز به بیرون رفتن ندارم
این جا تولد شده ام، این جا به خاکم می سپارند
گوش های ناشنوا دارم ریش سپید و در باغچه نشسته ام
۱۰۰ نواسه ام در چمن، کرکت بازی می کنند
وقتی این همه را می بینم، بیش از این نمی توانم منتظر بمانم.
HAUS AM SEE SONGTEXT
VON PETER FOX
Hier bin ich gebor'n und laufe durch die Straßen
Kenn' die Gesichter, jedes Haus und jeden Laden.
Ich muss mal weg, kenn jede Taube hier beim Namen.
Daumen raus, ich warte auf 'ne schicke Frau mit schnellem Wagen.
Die Sonne blendet, alles fliegt vorbei.
Und die Welt hinter mir wird langsam klein.
Doch die Welt vor mir ist für mich gemacht!
Ich weiß, sie wartet und ich hol sie ab!
Ich hab den Tag auf meiner Seite, ich hab Rückenwind!
Ein Frauenchor am Straßenrand, der für mich singt!
Ich lehne mich zurück und guck ins tiefe Blau
schließ' die Augen und lauf einfach geradeaus.
Und am Ende der Straße steht ein Haus am See.
Orangenbaumblätter liegen auf dem Weg.
Ich hab 20 Kinder, meine Frau ist schön.
Alle komm'n vorbei, ich brauch nie rauszugehen.
Ich suche neues Land mit unbekannten Straßen
Fremde Gesichter und keiner kennt mein'n Namen!
Alles gewinnen beim Spiel mit gezinkten Karten.
Alles verlieren, Gott hat einen harten linken Haken.
Ich grabe Schätze aus im Schnee und Sand
Und Frauen rauben mir jeden Verstand!
Doch irgendwann werd ich vom Glück verfolgt
Und komm zurück mit beiden Taschen voll Gold.
Ich lad' die alten Vögel und Verwandten ein.
Und alle fang'n vor Freude an zu wein'n.
Wir grillen, die Mamas kochen und wir saufen Schnaps.
Und feiern eine Woche jede Nacht.
Und der Mond scheint hell auf mein Haus am See.
Orangenbaumblätter liegen auf dem Weg.
Ich hab 20 Kinder, meine Frau ist schön.
Alle komm'n vorbei, ich brauch nie rauszugehen.
Und am Ende der Straße steht ein Haus am See.
Orangen-braune Blätter liegen auf dem Weg.
Ich hab 20 Kinder, meine Frau ist schön.
Alle komm'n vorbei, ich brauch nie rauszugehen.
Hier bin ich gebor'n, hier werd ich begraben.
Hab taube Ohr'n, 'nen weißen Bart und sitz im Garten.
Meine 100 Enkel spielen Cricket auf'm Rasen.
Wenn ich so daran denke, kann ich's eigentlich kaum erwarten
بامداد ـ فرهنگی واجتماعی ـ ۱ /۱۶ ـ ۰۸۰۸