مولانا جلال الدین محمد بلخی ازافتخارات تارخی افغانستان است
عبدالوکیل کوچی
خورشید بادوانگشت پنهان نمیشود
تحریف هم پذیره اذهان نمیشود
جهانیان می دانند که مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی آزاده مرد عرفان ، پیشوای متصوفین جهان ، زادگاهش بلخ باستان واز تبار شریف خراسان قدیم وافغانستان امروزی است . مولوی پیش از تولد وتعلقیت ها انسان بود وبه سرزمین پهناورانسانیت متعلق است. مولانا این شیخ کبیر، صوفی وارسته آزاده مرد بزرگوار از همان دوره طفولیت با روح عظیم شان مرزها را پشت سرگذاشته پله های بلند علم ودانش را طی نموده وبه مثابه خورشید علم وادب جهان را به نور دانش خود منور ساخت وکاروان خرد واندیشه را به قله های معرفت رساند.
در رابطه به تعلقیت مکانی چنین شخصیت بزرگ بسا جای تعجب است که اولاً انسا نی همچون خورشید معرفت را به یکی دومنطقه وسر زمین معین نسبت دادن و بحر بی پایان را بدریا چه روان قرار دادن وازموضوع بنیاد اصلی اجداد ، زاد گاه والدین و محل پرورش ودوران دانش آموزی آنحضرت بشکل سر سري گذشتن سوال بر انگیز است چنانچه
درین اواخر به نقل از منابع خبری کشورهای ایران وترکیه متفقاً مولانای بلخی این شخصیت تاریخی خراسان دیروزی و افغانستان امروزی را بنام کشورهای شان در یونسکو ثبت می کنند، در حالیکه همه میدانند که زادگاه ، محل آموزش وپرورش آن حضرت شهر بلخ بوده است وبه نام مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی یاد میشود ودر ترکیه به بزرگی رسیده ودرآنجا به حق پیوسته وآرامگاهش در قونیه میباشد. بآنهم بدون آنکه دررابطه به تعلقیت آن حضرت نامی ازافغانستان تذکررفته باشد با استفاده از شرایط کنونی وطن ما وعدم مراعات مشترکات فرهنگی وهمسایه داری با استفاده ازفر صت ها نام بلخ را اغلباً مسکوت گذاشته یا اگر تذکری هم رفته باشد شاید گذشته جغرافیه این مناطق را به نفع خویش زیر سوال برده باشند.
مولانا جلال الدین محمد بلخی مشهور به مولای روم فرزند بها ولد، ملقب به سلطان العلما در ششم ماه ربیع الاول در سال ۶۰۴ هجری قمری در قبت الاسلام بلخ یکی از چهار شهر بزرگ خراسان آنوقت متولد شده ودر سال ۶۹۹ به معیت پدر بزرگوارش از خراسان به آسیای صغیر مهاجرت گزید وهم آنجا در پنجم جمادی الاخر در سال ۶۷۳ بریاض خلد خرامید وپهلوی ضریع پدرش مدفون شد . بلخ یکی از مراکزمهم تمدن خراسان بزرگ واز قدیم ترین شهرهای افغانستان و کهن ترین بلاد تاریخی جهان است که پیشینه آن به هزار سال قبل از میلاد می رسد بقول مورخین افغانستان علامه غبار واکادمیسن سیستانی ودیگر مورخین پیشتاز جهان بلخ را بنام های باختر ،باختریا ،باختریانا ،بلخ بامی ، ام البلاد ، ام القرا، وسرزمین تمدن آریایی ها مینامند که جایگاه زرتشت را قسماً به آن شهر نسبت داده اند .
بلخ قدیمترین شاهرای تمدن شرق وغرب ، شمال وجنوب ونخستین پایتخت شاهان آریایی و خراسان بود. هدف از خراسان همین افغانستان دیروزی نی ایران ، بقول آقای کاظم زاده ایرانشهر ، جد مولانا از خاندان علم وعرفان وپدر در پدر از مشایح کبار بلخ بوده وبروایت افلاکی پدر مولانا سلطان العلما در نتیجه دسته بندی علمای معقول ومنقول ومکدر ساختن صفای آیینه خا طر خوارزمشاه نسبت بوی از سلطان ومردم بلخ رنجید تصمیم به مهاجرت داد واز راه نیشاپور وبلاد عربی عازم ترکیه شد .بروایت همین قلم سلطان العلما پس از چهار سال اقامت در ملاطیه وهفت سال در لارنده به خواهش علاالدین کیقباد دواز دهمین پادشاه سلجوقی روم شهر قونیه که دارالملک بود رفت شاه ومردم به زیارتش آمدند واز صدق دست ارادت در دامانش زدند در مراعات وجایب او اهتمام بعمل آوردند .
اما سلسله خاندان مولای بلخ بزمان امپراتوری خوارزمشاهیان برمی گردد ناگزیریم دررابطه به سرزمین خوارزم اندک مکثی داشته باشیم . خوارزم ، خوارسمیه یا خوارسمیا سرزمین کهن در قلمرو ازبکستان و کنار دریای آمو ودریاچه خوارزم یکی از قدیمترین استان های تاریخی خراسان می باشد شهر اورگنج پایتخت خوارزمشاهیان بوده که در خوارزم موقعیت دارد .خوارزم در زمان ساما نیان وپس از آن سلطان محمود غزنوی مورد توجه بیشتر قرار داشت سلطان غزنوی شخصی بنام التونتا ش را بحیث پادشاه خوارزم برگماشت ولقب خوارزمشاه به آن داده شد .
تاریخ سیستان ۴۴۵ قمری سر زمین خوارزم را یکی از ولایات خراسان معرفی کرده است . پس بدانیم که خراسان کدام سرزمین بوده است . به قول اکادمیسین سیستانی سر زمینی که امروز بنام افغانستان یاد می شود بخش مهمی از سرزمین خراسان قرون وسطی بوده وبه قول مورخین کشور ما علامه غبار ، کهزاد وحبیبی ودیگر مورخین متقدم عربی در عهد اسلام وپیش از آن نگارشات سفر نامه ستون ربی این حقیقت را بدرستی به اثبات میرساند که طول خراسان از دامغان تا مجاری جیحون وعرض آن از سیستان تا کرمان ذکر شده است .
سیاح عربی دوسال قبل از هجوم چنگیز منوشت خراسان دارای چهار ربع است ربع اول مشتمل است بر نیشاپور، قهستان ، طبس ، هرات ، فوشنج ،بادغیس ،طوس وطابران ربع دومش روشاهیان ، سرخس ،ابیورت ،مرو، رود تالقان ،خوارزم وبالای جیحون ربع سوم فاریاب ، جوزجان ،تخارستان ،علی دشت ،اندراب ،لامان ،بغلان ،رستاق وبدخشان ربع چهارم ما وراالنهر، از بخارا تا تاشکند ، سعد ،فرغانه وسمر قند درین جا کدام جای از فارس قدیم یاد نشده اما تمام این سرزمین ها دارای جغرافیای ثابت نبوده بلکه سرزمین خراسان گاهگاهی دستخوش تاخت وتاز جهان کشایان قرار گرفته یک منطقه گاهی متصرف وگاهی مشترک بین فارس وخراسان باقی می ماند که این معنای قلم رو راندارد چنانچه در زمان سلجوقیان سامانیان غزنویان حتا تا زمان ابدالی ها بخش اعظم سرزمین فارس قدیم از طرف دولتهای اداره میشد که پایتخت شان خوارزم ، بلخ ،غزنی وقندهار بود به همین ترتیب بالعکس زمانهای قبل بعضاً از دوسه کشور یک قلمرو بزرگ تشکیل داده میشد اگر ایرانیان از نگاه تسلط شاهان بر قلمرو را مورد محاسبه قرار میدهند پس در زمان شاهان غزنوی و هوتکی ،سلجوقی وخوارزمی فارس جز کدام قلمرو به حساب می آمد . بنده مورخ وتاریخ دان نیستم ونمی خواهم روی این مسله پیچیده تاریخی وجغرافیایی تبصره کنم ولی منحیث ضرورت آنچه به کشور عزیز ما افغانستان تعلق دارد بحث ما روی آن متمرکز است .
مولانا چنانچه از نامش پیداست خورشید فرهنگ تصوف وعرفان جهان است که یکی از رابطه مهم فرهنگی افغانستان وترکیه را تشکیل میدهد که علامه محمود طرزی یک قرن قبل آن روابط علمی ومشعل فرهنگی وتاریخی را با خرد، اندیشه ودانش خود تازه وفروزانتر ساخت . بنا بر آن هرقدر برادران ایرانی ما تلاش کنند مولانا را به خود نسبت دهند ولی نخواهند توانست آفتاب را به دو انگشت پنهان کرد وحقایق را تحریف، زیرا مولانا حقیقت ناب است که تعلقیت اش را از لابلای آثارش میتوان دریافت چنانچه معنا و مفاهیم آثار گرانبهایش ملهم از عشق سرشار واسرار وزیور نوشتاری آثار آن شخصیت بزرگ اکثراً واژه ها ی ناب دری ، سنتها وارزشهای فرهنگی خراسان وفرهنگ سرزمین افغانستان است زیرا در سز زمین مولای بلخ ابو ریحان البیرونی ابن سینای بلخی شیر نوایی رابعه بلخی عنصری وبلاخره آرامگاه خلیفه چهارم مسلمین میباشد . اگر با تسلط موقت کشور ها بر یک منطقه وقرار داشتن سرزمینهای مشترک موقتاً بین دوکشور تنها معیار تعلقیت باشد پس تمام علما وگنجینه های فرهنگی میتواند بر پایه افتخارات مشترک مسجل گردد.
در حالیکه زبان مادری مولانا زبان شیرین دری است ومثنوی معنوی را به همین زبان شیوا وشیرین سروده است از کاربرد کلمات در آثار مولانا بخوبی مشاهده میشود که بزبان دری نگارش یافته وسنن فرهنگی افغانستان در آن انعکاس داشته است ولی نمیتوان مشترکات زبانی وسایر وجوهات مولانا با زبان فارسی وفرهنگ فارس را نادیده گرفت اما با توجه به تفاوت لهجه وادای کلمات وکاربردی واژه های متعدد در ادبیات مولانا بخوبی میرساند که مولف آن به خراسان قدیم وافغانستان امروز متعلق بوده است نه از روی تسلط بر مناطق چنانچه اگر به طور مثال شاهنامه را در نظر بگیریم گفته میشود که شاهنامه فردوسی به فرمان سلطان غزنه نگارش یافته بود آیا در حال حاضرمی توان این اثر گرانبهای حکیم طوس را متعلق بیک کشورغیر از ایران دانست.
بآنکه در گذشته بعضی از قلمروها قسماً مشترک بوده وبروایت تاریخ شاه غزنه بنام شاه خراسان یاد شده وپایتختش شهر غزنه بود . هرچند دررابطه به پیشنهاد مشترک ایران ترکیه راجع به مولانای بلخی رومی بقول آقای صالحی امیر میگویند که در نشست خبری سازمان اسناد وکتابخانه ملی گفته می شود که مولا نا در ۸ سالگی از بلخ به قونیه رفت ومدرس ومکتب او قونیه بود ودر جای دیگری فرموده اند که .....ما به زبان فارسی مواجه هستیم وعلاوه کرده می گوید هیچکس نمی تواند ادعا کند که مولانا ومثنوی مربوط به جامعه بزرگ فارسی زبانان نیست . ما می گوییم که بسیار خوب وبجا فرموده است.درین رابطه ایشان وجه زبانی را مهم تر از همه وجوهات دانسته اند پس زبان بلخی ها هم زبان دری فارسی هست که مولانای بلخی بزبان مادری در آنجا هم خواند وهم نوشت .پس اگر بنا به فرموده خود ایشان جامعه فارسی زبانان را معیار وملاک قرار بدهیم پس معلوم است که مولانای بلخی رومی به خراسان دیروزی وافغانستان امروزی که جامعه فارسی زبانان است تعلقیت دارد پس چرا در رویکرد اولی نامی ازخراسان ویا افغانستان امروزی برده نمیشود.
در حالیکه زادگاه مولانا بلخ ، پدر ومادر ، پرورش ومکتب ایشان شهر بلخ ، امامت وتدریس وعظ و مرقد قونیه امید واریم برادران ایرانی ترکی وسازمان محترم یونسکو موقف وافتخارات افغانستان را درابطه با مسایل بزرگ فرهنگی وتاریخی وبه خصوص در باره شخصیت مولای بلخ در نظر گرفته با تکیه بر مشترکات فرهنگی دینی و زبانی مسایل فوق را همه جانبه در نظر بگیرند زیرا کشور افغانستان با کشورهای دوست ایران وترکیه مشترکات نژادی ، دینی وفرهنگی وحوزه جغرافیای وبا ایران پیوند همسایه گی نیز داریم امید واریم هرسه کشور دوست وبرادر بر بنیاد زیست باهمی همکاری واحترام متقابل بر پایه علایق وافتخارات مشترک وتاریخی شاهد افتخارات مشترک ،تاریخی وجاودانی باشیم وحضرت مولانا پل فولادین روابط فرهنگی وتاریخی هرسه کشور دوست وبرادر باشد آنها که به افتخارات افغانستان فخر میکنند ،بگزار روابط دوستانه افتخارات مشترک همه ما میباشد .