اشـک يتيــم
دى يتيمى به من شكايت كرد
درد دل يك به يك حكايت كرد
سيل اشكش ز ديده جارى بود
ناله و گريه بى نهايت كرد
گفت كه در سال هفتم عمرم
پدرم چشم بست و رحلت كرد
مادر من اگر چه دوستم داشت
شويک ديگـرى به رغبت كرد
شوهرش مردكى كثيفى بود
كتك ام داده هـم اهانت كرد
مردك هرزه ، روز و شب با من
ز در كينه صد لجاجت كرد
بعد چند روز و هفته و ماهى
مرا از خانه راند و رخصت كرد
من بيچاره ، در بدر گشتم
روزگار رنج من ضمانت كرد
نه دگر مام ، كه مادرى مى كرد
نه پدر تا ز من حمايت كرد
نه برادر و خواهر و نه كس
تا به من اندكى رفاقت كرد
دور گردون ز كينه توزى خويش
بر سرم صد بلا و آفت كرد
زندگى خوار گشت و حالم زار
هيچكس لطف ازين جماعت كرد
شكم خالى و اين تن عريان
خنده بر اين حيات نكبت كرد
اين سپهر سبيل و سركش و دون
خوشى ام را ز ريشه غارت كرد
تاپه رنج و ظلم و ذلت خـــويش
ثبت بر صفحه يى ز قسمت كرد
من چه كردم كه چرخ نا هنجار
رخ من زرد و گردنم پت كـرد
روز ها فـاقــه بودم و محتـــاج
كس نه پرسيد و نه عدالت كرد
آن امير عياش و مير و وزير
بر سرم هر دمى تجارت كرد
منعمان پول و ثروت خود را
صرف در راه عيش و عشرت كرد
هر يكى خون من چو باده بخورد
با چنين رسم و شيـوه عادت كرد
چون شنيدم شكايت بچه را
زندگى بر سرم قيامت كرد
بس گريست آن يتيم و عقده گشود
درد و آه اش به مـن سرايت كرد
از غم و درد و رنج و اندوهش
شعله از آه مــن شــرارت كرد
گفتم اين زنده گى يك آزمونست
كه در آن ترك شر و ذلت كرد
بايدش دست بى نوا بگرفت
بر يتيمان چنـان محبت كرد
كه نه كمبود از پدر در خود
و نه از مادر و ولايـت كرد
نـزد خـلـق جهـان شـــود مقبول
آن كه در زنده گى صداقت كرد
اندرين عصر قحط جــود و كرم
مگر احسان كسى به ندرت كرد
واعظى نيك بــزى كه اين دنيـــا
نه به كس رحم و نه مروت كرد
( زبير واعظى )
بامداد ـ فرهنگی ـ ۳ /۱۶ ـ ۱۱۰۴