بشکـن
زن ای زن بند در زنجیر ظلمت
بشکن این طلسم ظلم و وحشت
تا به کی اسیر دست لاشخوران
ستم ها می کند و رنج و غربت
به پا خیز وبه پا خیز و به پا خیز
بشکن این رسم و رواج پارینه
که مرد است قدرت والا دیرینه
همیشه مرد سردار زمان است
مګر او خلقت تنها مقام است؟
خداوند خلق کردست هردو یکجا
مگر زن در حق خود ناتمام است؟
تو هم موجودی چون جنس مخالف
قوت و قدرت در تو هم نهان است؟
تویی مادر، تویی خواهر، تو یک همسر
سزاوار نیست بر توظلم بیشتر
تویی محروم ز مهر و شادمانی
کجا باشد ز یزدان مهربانی
زن ای موجود هستی ساز دوران
نمایان است شهامتت فراوان
زلیخا طاقت و دیدش چنین است
فروزان باد دایم مشعلت در جهان
به پا خیز و به پا خیز و به پا خیز
بشکن این طلسم ظلم را جاودان
(ذلیخا پوپل)
بامداد ـ فرهنگی ـ ۵ /۱۶ ـ ۱۵۰۳