سنگ می بارید و ناهموار می بارید سنگ
ننگ ها بر دست ها! بیزار می بارید سنگ
مرد ها در لا الا و دست ها در بی خــــودی
بی صفت، بی عاطفه، بیمار می بارید سنگ
زن میان ناله هایش آب می شد می چکید
سینه هــا بی مهر آتشبار می بارید سنگ
عشق را در گوشه های چادرش بو کرده اند
کاش براین دید و این پندار مـی بارید سنگ
جامه اش از خون و چشمانش به امید نجات
بر امیـد وبــاورش هـر بار می بارید سنگ
چشم هـــای پـــرفــروغ نو جــوانش باز بود
تا مگر نوری ... ولیکن نار می بارید سنگ
چشم هایش خسته می شد تلخ درخود می شکست
یــاس درخــوابــش ولــی بیدار مــی باریــد سنگ
باز با الله و اکبـر دست هــــا و سنگ هـــا
باز با فرمان یک سنگسار می بارید سنگ
حمیرا نکهت دستگیرزاده
بامداد ـ اجتماعی ـ ۳ /۱۶ ـ ۰۶۰۳