مــرغــان مهاجــر
هـــر کجا که آتـــشی افروختند
کوچه و باغ و چمن را سوختند
مرغ ها از بسکه بیچاره شدند
بال بگشودند و آواره شــدند
هر کجایی کوه ودشت و جنگلـی
صید و صیاد است وهردام و ددی
دشت و کوه ها پر ز مار و اژدها
شاخ ، خار آورده جایی برگ ها
نیست امکان نشستن بــر طیور
بر دمیده در جهان گویا که صور
روزها در رنج و زحمت تا غروب
نیست چشم انداز فردا های خـوب
تا که صیاد است مکر جال ودام
روز روشن تیره تر گــردد زشام
تا که باشد اژدها و دد منان
کی بو جان بشر انـــدر امان
خیز تا همدست یکدیگر شویم
گــام انـدر قله ای خیــبر زنیم
(عبدالو کیل کوچی)
بامداد ـ فرهنگی ـ ۳ /۱۵ ـ ۱۸۱۱