زمین من!

چرا یکباره امواج شرارت بار درد و خون

به قلب پر ز مهرت، شعله کابوس مرگ افروخت؟

زمین من!

چرا طوفان نا آشنای اوقیانوس ز دور دست ها

به شستشوی اندام بلورینت، غریو سرکش چعنتای قرن اندوخت؟

زمین من!

چرا تو رنج بی پایان تاریخ و شقاوت را

با اندا م ضعیفت حمل بنمایی؟

گناهت چیست؟

همینکه قلب پر دردت، هما نند انار مملو از در هاست؟

همینکه بر سر راه، مانع اهداف شوم دیگران هستی؟

همینکه ثروت بی حد و حصرت، چشم دشمن را به تو معطوف گردانده؟

و یا اینکه!

زسوز انتقام بر جسم مهجورت، به تاخت و تاز پرداختند؟

زمین من!

گناهت چیست؟

همینکه مردمان سلحشورت  پامیرت را، از سپاهیان هرزه شستشو کردند؟

همینکه سالیان دور همچو، دشمن چشم آبییان ماورای مرزها بودی؟

و یا اینکه!

شکست خویشرا، در سیر تاریخ باز میجویند؟

زمین من!

گناهت چیست؟

 

( حکیم  کرنزی )