در بند فتنه
می رباید افعی جنگ ،طعمه اش را زین دیار
زانکه اینجا کینه است ونفرت است وانزجار
مالک قدرت شدند ناخــــوانده بر دوش وطن
بر شدند بهر بقا با غیض در جنگ و شـرار
غاصب ثروت و ملک و مسکنت گردیده اند
بهر حفظ ناروا انـــدر ستیــــز و گیـــر ودار
عشرت شــــان در بهای ذلـــــت مـــردم بود
فتنه انگیزند،بــــه نام مــــذهب و قوم و تبار
رفعت و آسایش خلق را نمی خواهند از آنک
چون شونداگاه دریابنــــد ، خصــم نا بکار
با جهالت می زیند در بنــــد اوهام و فریب
عافیت سوز است وعظ زاهـــــدو شیخ مکار
تاریک اندیشان ستیزند با رهء فـــــرزانگان
پر کشیده جغد ظلمــــــت سال ها براین دیار
برستیز،با فتنه وجهل ای وطندارزانکه است
بینش و علــــم و معـــارف رحمت پروردگار
ابر ظلمت محــــــو میگردد زنور معـــرفت
صبح نور افشان شگافد سینه شبهـای تار
جهد می بایــــد «بری» بهر صفا و همـــــدلی
زیست می بایــد چو انسان شریف و با وقار.
( ف. بری)
بامـداد ـ فرهنگی ـ ۱/ ۱۵ /۰۸۰۲