بازخوانی جریان های سیاسی «شعله جاوید» و «ساما» و جایگاه عبدالمجید کلکانی
نوشته: حبیب فتاح
این نبشته کوتاه با رویکردی مستند، تحلیلی و انتقادی، به بررسی دو جریان مهم چپگرای افغانستان، «شعلهٔ جاوید» و «ساما» می پردازد و جایگاه عبدالمجید کلکانی را در بستر تاریخی این جنبشها بازخوانی می کند. هدف آن، پرهیز از قهرمان سازی های افراطی و تمرکز بر واقعیتهای تاریخی است؛ روایاتی که گاه در سایه اسطوره سازی، از دقت و انصاف فاصله گرفته اند.
۱ـ از«شعله جاوید» تا «ساما»: سیر تحول یک جنبش
«شعله جاوید» در اواسط دهه ۱۳۴۰ خورشیدی، به رهبری اکرم یاری، به عنوان یک جریان روشنفکری مائوییستی شکل گرفت. این گروه با تمرکز بر آموزش ایدیولوژیک، تبلیغات سیاسی و سازماندهی در میان دانشجویان، معلمان و کارمندان شهری، تلاش داشت تا بذر انقلاب را در میان طبقات متوسط شهری بپراکند. با وجود تأکید بر آرمان «انقلاب دهقانی»، ارتباط عملی این جریان با دهقانان و کارگران محدود و بیشتر نظری بود.
در اواخر دهه ۱۳۵۰، با تشدید فضای سیاسی و دولتی، بخشی از اعضای «شعله جاوید» به مبارزه مسلحانه روی آوردند و «سازمان آزادی بخش مردم افغانستان» (ساما) را بنیان نهادند. داکتر فیض احمد، چهره برجسته نظری و سازمان دهنده اصلی «ساما»، تلاش کرد تا این سازمان را به نیرویی انقلابی تبدیل کند. با این حال، فعالیتهای «ساما» عمدتاً در مناطق شرقی و اطراف کابل محدود ماند و اقدامات آن(از جمله چپاول وسایل نقلیه و ترورهای پراکنده)بیشتر رنگ و بوی ماجراجویی و خشونت محلی داشت تا کنشهای ایدیولوژیک منسجم. این روند، به کاهش مشروعیت عمومی و تضعیف جایگاه سیاسی آن انجامید.
۲ـ عبدالمجید کلکانی: شخصیت عملیاتی با شهرت پس از مرگ
عبدالمجید کلکانی، یکی از چهرههای شناخته شده «ساما»، بیشتر به عنوان یک نیروی عملیاتی و اجرایی شناخته می شود تا یک نظریه پرداز یا استراتیژیست سیاسی. فقدان آثار مکتوب یا تحلیل های نظری از او، نشان دهنده تمرکز او بر اقدامات میدانی است. این رویکرد، گرچه در برخی موارد موثر بود، اما اغلب با ماجراجویی، خودمحوری و خشونت همراه شد.
- و ماجراجوییهای غیرایدیولوژیک
در عمل، بخشی از اقدامات ساما و شعلهای ها رنگ و بوی «ماجراجویی محلی» داشت:
چپق زدن موتر حامل معاش نساجی گلبهار
غارت غند حسین کوت،
ترور مأموران و محصلان عادی،
درگیری های داخلی در شهرها و حذف رقیبان محلی.
این خشونتهای کور، نه رژیم را تضعیف کرد و نه پایگاه مردمی ساخت، بلکه اعتماد عمومی را از میان برد. به همین دلیل، جنبشهای چپ افغانستان پیش از شکست نظامی، دچار شکست اخلاقی و اجتماعی شدند.
شهرت کلکانی عمدتاً پس از اعدامش در سال ۱۳۶۳ شکل گرفت؛ روایاتی که به ویژه توسط محمد شا فرهود در قالب نوشته های تبلیغاتی منتشر شدند، او را بهعنوان یک قهرمان حماسی و رهبر محوری معرفی کردند. با این حال، منابع تاریخی معتبر نشان می دهند که نقش کلکانی بیشتر در حوزه امنیتی و عملیاتی و حملات تروریستی بوده و در تصمیم گیریهای کلان جنبش، جایگاه تعیین کنندهای نداشته است.
۳ـ نقد اسطوره سازی و بازگشت به واقعیت تاریخی
یکی از نقدهای اساسی این مقاله، به روایتهایی است که با اغراق و اسطوره سازی، تاریخ سیاسی افغانستان را به افسانه نزدیک می کنند. تمرکز بیش از حد بر شخصیتهایی چون کلکانی، موجب کم رنگ شدن نقش کادرهای فکری و روشنفکران چپ گرا شده است؛ چهرههایی چون اکرم یاری، داکتر فیض احمد و زندانیان دهمزنگ (از جمله دکتور محمد عظیم محمودی و دکتور محمدکاظم دادگر) که سهمی بنیادین در شکل گیری و تداوم اندیشه چپ در افغانستان داشتند.
بازخوانی مستند و علمی این جریان ها نشان می دهد که جذابیت داستانی و تبلیغاتی، هرچند در ساختن نمادها موثر است، اما نمی تواند جایگزین تحلیل تاریخی دقیق شود.
تنها از رهگذر پژوهشهای بی طرفانه و مستند است که میتوان نقش واقعی افراد و جریانها را روشن ساخت و از تحریف تاریخ و گمراهی نسلهای آینده جلوگیری کرد.
بامـداد ـ دیدگاه ـ ۱/ ۲۵ـ ۱۷۰۹
Copyright ©bamdaad 2025