بمناسبت دو صدومین سالروز تولد کارل مارکس:
مارکسیسم و نقد بورژوایی
بخش ششم ( قسمت اول )
دیپلوم انجینر عمر محسن زاده
پیش از آنکه سر سخن بگشایم قابل یاد آوری میدانم که نقد و نقد پذیری در بینش مارکس به ویژه بنا بردواصل امر بسیاربدیهی و مسلم است : یکی اینکه ایده ها نیروهای محرکه تاریخ نیستند و سرچشمه آنها مادی و تاریخی است .هرگاه این سرچشمه ها تغیر نمایند ایده های ناشی از آنها هم تغیر می کنند .آموزش مارکس به هیچ وجه دترمینیسم ( جبر گرایی ) مادی را تعریف نمی کند بلکه تاثیرمتقابل دیالکتیک میان هستی و اگاهی را مد نظر میگیرد و نقد را برای حل تضاد ها ضرور میداند .دو دیگر، این خصلت دانشمندانه و فرهنگ سیاسی خود مارکس است که با بزرگ منشی بی مانند و تواضع علمی خود را « مار کسیست » نمیداند و در مقد مه نشر اول کتاب « سرمایه »
میگوید : « برای من هر داوری نقد علمی قابل پذیرش است » .
با دریغ که بیشترینه بخش مخالفان سیاسی و ایدیالوژیک مارکس به اخلاق و اصول علمی پابندی نشان ندادند و کار به اصطلاح « نقد » مارکس را به جایی رسانیدند که انگلس همرزم فداکار وی ناگزیر شد تا بنویسد : « اگر حریف ناتوان و رسواِیی بخواهد برای خود اشهارنماید پس برمارکس میتازد » . ارزش تبلیغاتی نقد مارکس ، خواست اگاهانه درجهت تحریف تیوری های مارکس ، و یا کم از کم مخدوش ساختن افکار عامه و تعرضات ابلهانه کار را بدانجا کشانیده است که ردیه های بی پایه اندیشه های مارکس کتابخانه ها را پُرنموده است و درجهان کمتراندیشمندی پیدامیشود که با این شدت در محراق توجه قرار داشته باشد .پرداختن به این همه نقد ها که بیشتر ادعا های بی اساس ، اتهامات و پیشداوری های غرض آلود و تخریب اگاهانه شخصیت و اندیشه ها اند، کار بی اثر و بی نتیجه است . هرآنچه که با فهم شرایط اجتماعی پیرامون ما رابطه نداشته باشد و « نقد » خوانده شود سرانجام به یک غبار متراکم فکری مبدل خواهد شد و گذار ازاین انبوهه سیاه کار بی هوده و امر دشوارخواهدبود.البته از زمان انتشار نخستین نوشته های مارکس به بعد نظریات بی شمار انتقادی دانشمندان راستین و هواداران فکری او نیز وجود داشته اند که مارکس در زمان حیات خود با پیشانی بازازآنها استقبال نموده و درتکامل اندیشه های خود ازآنها سود برده است . دید انتقادی و جدال فکری افراد ، گروه ها وطیف های گوناگون سیاسی ـ اجتماعی ، اعم از انقلابیون و ریفورمیست ها ، جنبش های کارگری و سندیکایی ، سوسیال دموکرات ها ، لیبرال های چپ ، ایروکمونیست ها ، جریانات حفاظت محیط زیست ، نیومارکسیست ها تا پسامارکسیست ها ، همه وهمه بمثابه نمادی از « انتقاد از خود « دارای اهمیت اند و بایست در گفتمان بخاطر تکامل مارکسیسم مطرح شوند ، ولی از آنجایی که سخن دراین جا از نقد بورژوازی است نمی توان بحث بی پیرایه نقد درون مارکسیستی را بنا برمحدود بودن این نوشته و به امید باز نمودن آن در جای دیگر دنبال نمود .
هواداران ایدیالوژی های غیرمارکسیستی و به ویژه اندیشه پردازان بورژوازی از پذیرش تزهای اساسی تیوریهای مارکس ابا میورزند و تا حد دشمنی آشکار از هر وسیله ای برای بی اعتبار ساختن اندیشه های مارکس استفاده میکنند. آنها برغم تفاوت های فکری و عقیده ای باز هم درضدیت با مارکس متحد اند و همه از یک یخن سرمیکشند . انارشیست ها سخنان متفکرین مسیحی را تایید میکنند ، ایدیالوگ های مسیحی همفکر و هم نظر اندیشه پردازان بورژوایی اند ، از نیولیبرال ها تا محافظه کاران ، از اراده گرایان اکزیستنسیالیست تا پُست مدرنیست ها ، از بنیادگرایان تا راست گرایان افراطی همه دروجود مارکس خطری بزرگی را احساس میکنند و او را مردود میشمارند .
نقد بورژوایی تیوری های مارکس وظیفه اساسی را درویران ساختن و به چالش کشاندن بنیان فکری مارکس به عهده دارد و از همان روزهای نخست در نیمه دوم سده نزدهم به طور سیستماتیک و پیگیر با ایجاد مکاتب اقتصادی و سیستم های بینشی فلسفی ، اجتماعی و تاریخی آغازگردید ، و تا به امروز با همان شدت کم و بیش خود ادامه دارد. درپیشاپیش این همه نهادهای فکری «مکتب اتریشی اقتصاد ملی » یا « مکتب ویانا » قراردارد که در سه نسل پیاپی ، طی مدت بیش از یکصد وسی سال از بورژوازی و نظام سرمایه داری دفا ع نموده و همه مکاتب مشهور ضد مارکسیستی چون « مکتب اقتصادی لندن » ، «مکتب شیکاگو » ، « مکتب فرانکفورت « ، « انجمن مونت پلرین » و درحدود پنجصد بنیاد فکری کنونی و شبکه گسترده جهانی وابسته به آنها یا از آن
( مکتب ویانا ) زاییده شده اند و یا ادامه دهنده راه آن اند .اساسگذارمکتب ویانا کارل مِنگر در سالهای ۱۸۴۰ تا ۱۹۲۱ ترسایی زنده گی میکرد.او در رشته حقوق و علوم دولتی در ویانا و پراگ درس خوانده بود و سپس سمت استادی را در فاکولته نو تاسیس « اقتصاد سیاسی » دانشگاه ویانا بدست آورد .شاگردانش اویگن فُن بوئیم ـ باورک ( ۱۸۵۱ تا ۱۹۴۱ ترسایی ) و فریدریش فُن ویزر( ۱۹۵۱ تا ۱۹۲۶ ترسایی ) او را در کارتاسیس مکتب ویانا همراهی کردند .این سه تن یا نسل اساس گذارکتاب های « خطوط اساسی آموزش اقتصاد ملی » ، « مطالعات میتودعلوم اجتماعی » ، « تیوری مثبت سرمایه « ، « قدرت قانون اقتصادی» ، « ارزش طبیعی « و ـ تیوری اقتصاد اجتماعی « را نوشتند .جوزف الویس شوم پیتر ( ۱۸۸۳ تا ۱۹۵۰ ترسایی ) و لودویک فُن میزس ( ۱۸۸۰ تا ۱۹۷۳ترسایی ) نماینده گان نسل دوم این مکتب بودند که بنوبه خود « تیوری رشد اقتصادی "» ، « سرمایه داری ، سوسیالیزم و دموکراسی » را نوشتند .سه تن دیگر فریدریش اوگوست فُن های ئیک ( ۱۸۹۹ تا ۱۹۹۲ ترسایی ) ، فریتش ماخ لوپ ( ۱۹۰۲ تا ۱۹۸۳ ترسایی ) و گوتفرید فُن هابرلر ( ۱۹۰۰ تا ۱۹۹۵ ترسایی ) را ادامه دهنده گان مکتب ویانا درنسل سوم میدانند. اینها هم کتابهای بنام های « اقتصاد و شناخت ها » ، « راه بسوی برده گی » ، « اقتصاد سیاسی انحصار» ، « تجارت بین المللی » و« شگوفانی و افسرده گی » را نگاشتند .
در سال هایی که کارل مارکس بکار خبرنگاری برای روزنامه نیویارکی مصروف بود در بسا مواقع حتا توان خرید کاغذ برای نوشتن را نداشت .اما نمایندهگان مکتب اتریشی به این مشکل مواجه نبودند . کارل مِنگر آموزگار ولیعد اتریش و عضو « کمیسیون تحقیق ارز » بود که ماهوارافزون بر درآمد رسمی ، یکهزار و دو صد گلدن تنها از این کمیسیون بدست میآورد . اجداد بزرگ مالکش نیز چیزی برای او به ارث گذاشته بود . اویگن فُن بوئیم ـ باورک وزیر مالیه اتریش بود و تا همین چند سال پیش تصویرش روی بانک نوت های اتریش دیده میشد . لودویک فُن میزس و دیگر پیروان مکتب ویانا چنان مست باده لطف نهاد های سرمایه داری بودند که بی هراس در کنفرانسی در سال ۱۹۳۸ ترسایی در پاریس واژه « نیو لیبرالیزم » را بمثابه سرخط دکتورین خود برگزیدند و عزم راسخ خود را برای نابودی « دولت اجتماعی » اعلام کردند .فریدریش فُن های ئیک در ماه اپریل ۱۹۴۷ ترسایی با پول بانک های سویس تعدادی از نخبه گان ، سرمایه داران و سیاسیون را جمع نمود و « انجمن مونت پلرین » را در ژنیو تاسیس نمود .در جمع اساسگذاران این انجمن یکی هم فیلسوف مشهور کارل رایموند پوپراست که از چپ بریده و به لیبرالیزم روی آورده بود .بانک رایش سویدن پیوسته به نهاد الفرید نوبل کمک مالی مینمود و این نهاد هم به اعضای انجمن مونت پلرین چون فریدریش فُن های ئیک، کارل پوپر، میلتن فریمن و دیگرا ن جایزه نوبل را تقدیم میداشت . مونت پلرین امروزدر نود و پنج کشورجهان فعالیت داشته و درهمه جا شبکه تیوریسن های ضد مارکسیستی را رهبری میکند.در باره کارستان آنها باید درجای دیگرو با جزییات بیشتر سخن گفته شود. تیوری های ظریفانه و با نمای بسیارعالمانه آنها چنان نشان میدهند که گویی کار مارکس تمام است و اندیشه هایش در آزمون زمان مُهر شکست را خورده اند. نخستین پهنه جدال فکری آنها با مارکس عرصه اقتصاد است و در این راستا مساله مرکزی اقتصاد سیاسی سرمایه داری یا « تیوری ارزش» جولانگاه تقابل ایدیالوژیک با مارکس بشمار می آید .اقتصاددان های کلاسیک بورژوازی به نقش کارانسانی در آفرینش ارزش واقف بودند و حتا میدانستند که همه درآمدهای جامعه سرمایه داری ، چه مزد ، چه سود و چه بهره زمین همه در نتیجه کار زحمتکشان مزدبگیر پدیدار میگردند. کارل مِنگروهمه پیروان فکری اش که بنام « نیو کلاسیک » ها شهرت یافته اند متوجه شدند که اگر آنها راه اقتصاددان های کلاسیک را ادامه دهند ناگزیربه همان نتاییجی خواهند رسید که کارل مارکس بدان دست یافته است.از این رو آنها کوچه عوض کردند و کار را با نقد « تیوری کاری ارزش » مارکس ( ارزش هرکالا را کار لازم اجتماعی تعین میکند) آغازکردند و در رد آن گفتند : ارزش خاصیت کالا نیست و چیزی نیست که با کالا چسپیده باشد .ارزش کالا از روی ارزیابی ذهنی و حالت روانی مصرف کننده و یا به اصطلاح مطلوبیت کالا ها برای مصرف کننده گان تعین میشود و برای تعین ارزش و قیمت این ام درخورتوجه است که کالای تولید شده تا چه اندازه در تناسب با نیازمندی ها ( تقاضا ) قراردارد. زمانیکه دیده شد که نیازمندی های اساسی انسان چون آب و نان همیشه مطلوبیت حیاتی ، رو به افزایش و دایمی دارند ولی قیمت آنها همواره نسبت به اشیا لوکس ارزان تر است « تیوری مطلوبیت نهایی» را به وجود آوردند.دراین تیوری مِنگرمدعی شد که اگر نیازمندی ها مرفوع شوند و کاهش یابند پس قیمت کالا ها بر اساس سطح اخری نیازها تعین میشود و درنتیجه اشباع ( سیرشدن وکمبود تقاضا ) قدر کالا درنظر انسان پایین میآید و قیمت نازل میگردد. هواداران تیوری روانی ارزش که همواره نقش تقاضا را بلند میشمردند بعد ها متوجه شدند که در مبادله ، عرضه و عوامل دیگر نیز اهمیت دارند .آنها تیوری خود را با نظر دیگری تکمیل نموده و این بار گفتند که تنها مطلوبیت نهایی و حالت روانی خریدار تعین کننده ارزش نیست بلکه « هزینه نهایی تولید » و حالت روانی فروشنده هم تعین کننده است و مبادله در نقطه تلاقی این دو انجام میشود. بدین گونه اندیشه پردازان «نیو کلاسیک » خاک در چشم مردم پاشیدند و زیرکانه پای ازعرصه اصلی تحقیق اقتصادی یعنی عرصه تولید پس کشیدند .آنها به این امر که مصرفی جدا از تولید وجود ندارد و برای بررسی تقاضای بازار بایست روند تولید و مناسبات تولیدی درنظرگرفته شوند توجهی نکردند.برخی از اقتصاد دان های عامی گرا در انکار « تیوری کاری ارزش » مارکس و جانشین کردن آن با نظریات مکتب اتریشی چنان نمونه هایی را پیشکش نمودند که پذیرش انها حتا برای عامی ترین انسان هم در خور تامل است .
به گونه مثال : زمینی که رویش کارنشود بازهم دارای ارزش است ، آب ارزش دارد بدون اینکه بالای آن کاری صورت گیرد ، اگر کار انسان معیارارزش باشد پس باید خاویار ارزان تر از تخم ماهی هیرنگ (ماهی ارزان بها ) باشد ، ویا تابلوی نقاش معروفی چون پیکاسو با اثر یک نقاش معمولی باید دارای قیمت مساوی باشد ، و از همه مهمتر، قیمت در واقعیت یگانه ارزش واقعی یک شیی را تشکیل میدهد. اگر اندکی تعمق صورت گیرد دیده میشود که بخش بیشترچنین مثال ها با تولید ، خرید و فروش کالا در بازار سرو کار ندارد و همه میدانند که زمین و آب تا زمانی که روی آنها کار نشود دارای ارزش مبادله نیستند و اگر خرید و فروش هم شوند این امر مربوط به مساله مالکیت و حق استفاده از آن میگردد . کار از دیدگاه مارکس تعریف دقیق دارد و بنا بر خصوصیات خود به کار مشخص و مجرد ، انفرادی و اجتماعی ، ساده و بغرنج تعریف شده است .تنها این عامی گرایان اند که کار بکر و بغرنج پیکاسو را با اثر ساده و معمولی یک نقاش عادی یکی می بینند .
اویگن فُن بو ئیم ـ باورک در سال ۱۸۹۷ ترسایی ادعا نمود که در میان تیوری های « سرمایه » مارکس در جلد اول و سوم تناقض دیده میشود .مارکس در جلد اول میگوید که کالا ها بر اساس ارزش کار شان مبادله میگردند و در جلد سوم توضیح میدهد که چگونه « نرخ عمومی سود » به وجود می آید .از دیدگاه باورک تیوری « نرخ عمومی سود » و تیوری « قیمت های تولید » در تناقض با قانون ارزش درجلد اول قرار دارد. باورک نمی پذیرد که اضافه ارزش از سرمایه متغیر( نیروی کار انسانی) سرچشمه میگیرد و پا فشاری دارد که سود سرمایه باید در تناسب با کل سرمایه ( سرمایه متغیر و ثابت ) قرار داشته باشد. ردولف هیلفردینگ یکی از دانشمندان مارکسیستی پاسخ مناسبی درهمان سال ها ارایه داشته است که بنا برحجم مطلب و تنگی چارچوب این نوشته نمیتوان آنرا در این جا بازکرد. اما کم از کم باید گفته شود که انگیزه خاص اقتصاددان های بورژوازی در توجه به « تیوری کاری ارزش » ، « نرخ عمومی سود » و « تیوری قیمت های تولید » مارکس درچیست و چرا همه گفتمان را از اینجا آغازکرده اند ؟ مساله روشن است زیرا اضافه ارزش منبع سود است ودر بیان منبع واقعی ارزش باید « نرخ اضافه ارزش » مد نظر گرفته شود ورنه « نرخ سود » چنان می نمایاند که گویی سرمایه از خودش تکثر میکند و در آن نقش نیروی کارانسانی در آفرینش ارزش پوشیده و پنهان میگردد. مارکس بارها توضیح داده است که « اضافه ارزش » و نرخ آن بطور نسبی نامریی و ناپیدا است ولی شکل اضافه ارزش بمثابه سود درسطح پدیده ها همیشه ظاهر و آشکار می باشد. اضافه ارزش در نرخ سود از سرمایه کل ( سرمایه متغیرو ثابت) محاسبه میگردد و بمثابه ارزشی نمایان میگردد که گویا از همه بخش های سرمایه کل به طور مساوی سرچشمه گرفته باشد .در چنین محاسبه و طرزدید تفاوت ارگانیک میان سرمایه متغیر و سرمایه ثابت در مفهوم سود منحل و ناپدید میگردد. اضافه ارزش دراین شکل تغیریافته ( سود) اصل خود را انکار میکند ، خصلت خود را از دست میدهد و ناشناخته می ماند .اینکه کار مساوی در زمان مساوی ارزش های متفاوت می آفریند و ارزش مبادله بر خلاف ارزش مصرف در خود کالا نیست شناخت ارزش را دشوارمیسازد. نقد گران تیوری ارزش ادعا می نمایند که ارزش کالاهای جداگانه باید مانند ارزش تولید مجموعی همه کالا ها قابل اندازه گیری و اشکار باشد درحالی که این قیمت ها اند که میتوانند اندازه شوند و با چشم سر مشاهده گردند . اقتصاد دان های بورژوازی که حاضر نیستند تفاوت میان ارزش و قیمت را ببینند برای هر دو هویت واحد قایل اند . این وجه تفاوت مارکس با آنها است که همچو شاعرژرف نگری که بو را در برگ گل توصیف میکند ارزش را در کالا میشناسد و تعریف دقیق می نماید . کارنقد بر بینش اقتصادی مارکس دراین مبحث خلاصه نمیشود و در ادامه این مناظره حرف های بیشتری گفته میشود. از آنجمله در آثار بی شمار میخوانیم :
ـ کتاب « سرمایه » مارکس غیرعلمی ، جزمی و درهرجهت قابل تاویل است .نامش را مارکس « نقد اقتصاد سیاسی » گذاشته تا از اصل « اقتصاد ملی » فرار کرده باشد .
« سرمایه » اقتصاد مردم نیست بلکه اقتصاد یک اقلیت ممتاز، یک خانواده سیاسی است.
ـ اندازه کار موجود فکری در یک کالا اندازه شده نمیتواند ، پس ارزش واقعی یک کالا را « قیمت » بیان مینماید .
ـ اضافه ارزش بی معناست چونکه امروز ثابت شده که پاداش کار سرمایه دار ، واگذاری سرمایه و قبول ریسک میباشد و از این رو مشروع است .
ـ تیوری های فروپاشی سرمایه داری مارکس چون « تیوری فقر » و « تیوری تمرکز و گردآیی » سرمایه نادرست اند .مارکس باور داشت که با افزایش فقر تضاد های سرمایه داری تشدید میگردند و زمینه های فروپاشی سرمایه داری مساعد میشوند .اما او دیده نتوانست که سرمایه داری وسایل موثری را در اختیار دارد تا هر گاه خطری برایش ایجاد شود آنرا دفع نماید .روی آوری به جنگ یکی از این وسایل است .
ـ تیوری تمرکز سرمایه در دستان اندک ( سرمایه داران اندک ) و اینکه اقشار میانه آهسته آهسته ناپدید میشوند نادرست است. عکس این تیوری ها درعمل مشاهده میگردد. طبقه متوسط و سرمایه داران بیشترمیگردند .
ـ مارکس در تحقیقات خود کشاورزی را نادیده گرفته ، در حالیکه سرمایه صنعتی یک پدیده ثانی و تولید زراعتی شکل هرگونه تولید است .
ـ اخرین بخش تیوری فروپاشی سرمایه داری یعنی تیوری بحران های سرمایه داری نیز نادرست اند .بحران ها سیستم سرمایه داری را ضعیف نساخته و نمی سازد ، زیرا مناسبات تولید سرمایه داری نو سازی میشوند .
از اینگونه نقد ها میتوان چندین صفحه دیگر را نیز پُر نمود و این طومار را طولانی تر ساخت .ولی کار بسیار با هوده نخواهد بود زیرا بسا از این دیدگاه ها را جهان ما از سالها بدینسو میشناسد و کمتر رسانه و دستگاه تبلیغات سیاسی وجود خواهند داشت که در باره انها سخن نگفته باشد . برغم همه پیچیده گی ها دیده میشود که مخالفان عقیدتی مارکس تا چه اندازه غیرمنصفانه قضاوت کرده اند .اثر گرانسنگ مارکس « سرمایه » اگرازهرجهت قابل تأویل می بود پس اشکالی وجود نمی داشت زیرا هرکس می توانست به زعم خود و مطابق به منافع خود تعبیر کند. « سرمایه » نقد اقتصاد سیاسی سرمایه داری است و این شیوه تولید را در مقیاس جهانی بررسی میکند ، از همین رو در چارچوب ملی یا اقتصاد ملی کشورهای جداگانه نمی گنجد .اقتصاد جهان غرب همان اقتصاد سرمایه داری است که همه شئون زنده گی مردم یک کشور را در تحت نفوذ خویش دارد وتنها به یک اقلیت ممتاز تعلق ندارد. اگر اضافه ارزش با اهمیت و منبع سود و انباشت سرمایه نیست پس این همه سرمایه های تراکم یافته در سطح جهان از کدام آسمان فرود آمده اند و می آیند ؟ کدام ماشین به تنهایی خود سرمایه آفرین است ؟ آیا گردش کالا جدا از تولید آن بوده میتواند ؟ اگر تیوری های فروپاشی سرمایه داری نادرست اند پس این همه فقر، بیکاری و پرابلم های اجتماعی درجهان سرمایه داری از کجا سرچشمه میگیرند ؟ جنبش اشغال وال استریت در سال ۲۰۱۱ ترسایی شعار میداد : « ما نود و نُه در صدیم ! » آیا تمرکز سرمایه و ثروت دردست سرمایه داران بزرگ که یک در صد نفوس ایالات متحده امریکا را تشکیل میدهد همان تمرکزسرمایه دردستان اندک نیست که مارکس گفته بود ؟ آیا طبقه متوسط در حال فروپاشی و نزدیک شدن به طبقات پایینی جامعه درایالات متحده نیست ؟ آیا فقر درکشورهای پیشرفته روز تا روز بیشتر نمی گردد ؟ آیا میتوان سرمایه داری را بدون بحران تصور کرد ؟ آیا بحران سال ۲۰۰۸ ترسایی به اشکال بحران مالی ، بحران قرضه های دولتی ( بیست هزار میلیارد دالر تنها درایالات متحده ) ، بیکاری فراگیر، بحران سیاسی و اجتماعی تا اکنون ادامه ندارد ؟ آیا جنگ و خشونت در روابط بین المللی، تقابل و استخوان شکنی درروابط تجارتی ، تهدید های نظامی و زورگویی ها و ... نتایج این بحران نیستند ؟ آیا همین بحران مارکس و کاپیتال او را بار دیگر مطرح نساخته است ؟ اگر چنین است پس اندیشه های مارکس را واقعیت زنده گی تایید نموده و مینماید .
دانشمندان بورژوایی نظریات مارکس را در عرصه علوم جامعه شناسی و تاریخ نیز نقد نموده و سفسطه های گوناگونی را بیان نموده اند. در قسمت دوم این نوشته در باره برخی از آنها سخن خواهیم گفت .