بحران سیاسی کنونی افغانستان و دیدگاه ما

 

بصیر دهزاد

 جامعه و دولت افغانستان عملاٌ  در عمق بحران سیاسی  و بی اعتمادی نسبت به آینده با ثبات قرار دارد. جامعه ما در چندین دهه در تداوم این بحران به آسیب های بزرگ مواجه بوده است ولی بحران کنونی با مشخصات ، محتوای جدید و عوامل جدید خطرات را چنان بر جامعه آسیب پذیر ما تحمیل نموده است که  دارند درزهای شکنند را بر روان اجتماعی  جامعه  در پهنا و عمق به وجود آورد.

در شرایط کنونی مردم عامه افغانستان یعنی آنان را که ما توده های مردم میگفتیم، در میان تضاد ها، قطب بندی ها ، صف آرایی ها و تهدید ها ی که ملت را یکبار دیگر در ته ترین درجه  بحران فرو برده است، قرار دارند.  این تضاد ها و صف آرایی ها را در چند بعد می توان تشخیص داد.

تبلور تضاد های دو تنظیم حزب اسلامی و جمعیت اسلامی در دورن نظام  از یک جانب؛  و رقابت هر دو با دولت مداران تکنوکرات از جانب دیگر.  سایه افگنی این  تضادها و مخاصمت ها در انکشاف تضاد های زبانی و قومی شکل گرفته و حتا بعض حلقات روشنفکری را در عمق عقب گرایی فکری و در جبهه گیری های داخل نظام و دو تنظیم اسلامی مستقیم و غیرمستقیم پیچانیده ، در آب های گندیده شده آن شنا میکنند. این حلقه راه گم به ظاهر روشنفکر، به گمراه کننده گان  نسل جوان نیز مبدل گردیده  اند، نسلی که در  پی شناخت خود، راه ها ، وسایل و زمینه های کسب  جا و نقش اجتماعی خویش در جامعه  می باشند. این روشنفکران گمراه شده اند که با سابقه ، تاریخ و ریشه های مشترک اکنون به  ذوق و ها و سلیقه های سمتی و زبانی تکیه زده  اند و نمونه نادرست برای نسل جوان اند که در مرحله پویایی و انتخاب قرار دارند.

تبلور تضاد و رقابت میان گروه های تکنوکرات  وابسته به کشورهای غربی و همسایه افغانستان که با وعده ها و پیش شرط های معین در داخل نظام جابجا گردیده اند. این گروه ها  درمرکز قدرت یعنی دستگاه ریاست جمهوری بخاطر کسب میدان برای اثرگذاری  برسیاست و اقتصاد کشور ابرضخیم و سیاه بحران را بر چتر نظام ومجموع سیستم سیاسی کشور حفظ و در تداوم نگهمیدارند.

تبلور رقابت های خطرناک میان اربابان سلاح و قدرت ، متشکل از قوماندانان جهادی سابق که  سلسله زنجیری مافیای قدرت، غضب زمین های مردم عامه و ملکیت های دولت،  ارگان های محلی قدرت و اداره دولتی ، پارلمان و ارگان های پولیس محلی را در گروگان حفظ نموده و به شخصیت های کاذب و عوامفریب مبدل گردیده اند.

زاده و عامل تسلط هر سه فکتور تضاد و رقابت همین  دولت در عمق فساد، تسلط مافیای قدرت و جباران صاحب زور و زر اند که از خون رنگین مظلومان وطن بر آرگاه ها و بارگاه ها تکیه زده و اکت دموکراسی ، حقوق بشر و جامعه مدنی میکنند.

ولی خطر چهارمی موقف تعداد از روشنفکران چپ سابق است که  در واقعیت امر میخواهند « چپ اشاره دهند و راست حرکت کنند » . آنچه من میاندیشم این است که این تعداد از روشنفکران در نتیجه پروسه های فرسایشی و طولانی نتوانستند به ایجاد یک هدف و نظر واحد نایل آیند. اگر تعداد  از چپ اندیشان سابق خود را به کوبیدن حریفان گذشته و چنگ زدن به نهاد های حقوق بشر و جامعه مدنی مصروف ساختند و متکی به  انجو بازی ها شدند؛  در جهت دیگر نیروی بزرگ و توانمند و صاحب اندیشه ملت و مردم و  صاحب تجربه و درس های بزرگ گذشته ، به جزایر کوچک تبدیل و به گروپ های غیر فعال و غیرقابل حساب در روندهای سیاسی و اجتماعی پرتنش کنونی مبدل گردیده اند. ممکن است مبالغه نباشد که این گروه ها در راه گمی های  قرار دارند و به این سوال پاسخ ندارند که آیا راه گذشته را احیا و ادامه دهند ؛ و یا با گذشته کاملا وداع نمایند. این بذات خود بیان یک راه گمی سیاسی و اندیشه ایی است که  ما را در تعین و فرمولبندی اهداف عمومی و شعارهای منطقی روز نا توان نشان داده و بعضاٌ با وزش  بادهای ناشی از  رقابت ها، تضاد ها و قطب بندی های که در بالا از آن تذکر داده شده است ، دارد میلان و کشش پیدا می نماییم. جالب هم نیست که این نیروی از هم پاشیده درانتخاب ارزش ها ( مانند، انکشاف، ترقی خواهی، عدالت خواهی، استقلال ملی، دولت محصول اقتدار ملی، صلح ، ثبات و امنیت ملی، وفاق ملی، فرهنگ ، کلتور و دیگر داشته های ملی و در نهایت  ارزش به انسان جامعه بدون در نظر داشت تعلقیت های قومی، زبانی، مذهبی و منطقه وی) و انتخاب افراد و حلقات زور دار و یا دولتمداران فاسد ، « بین کشتی و ساحل در آببازی اند».

من بدین باور هستم که ما ارزش های بزرگ و قابل افتخار را از گذشته های سیاسی خویش به ارث گرفته که می توان بدان با سربلند و با غرور و افتخار به خود بالید ولی نباید از اشباهات گذشته و درس های تاریخی آن یکبار چشم بست. ما باید بحیث انسان های متعهد و صاحب اندیشه به اشتباهات  خویش شجاعانه اعتراف  نماییم و توانایی خویش را در ارایه بدیل ها و الترناتیف های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جدید و مطابق خصوصیات جدید به نمایش بگذاریم. ما میتوانیم با استفاده از تجارب و درس های گذشته با حفظ موقعیت مستقل سیاسی ، بحیث یک نیروی سیاسی دولت را نقد نماییم و در یک وزنه بلند سیاسی طرح و بدیل ارایه نماییم.

من در مورد چند مثال را ارایه مینمایم:

در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان اهداف عمومی و اعتقاد اعضای حزب و اثر بخشی آن بر دولت و ارگان های آن چنان حاکمیت داشت که کسی جراات طرح مسایل مربوط به تمائلات قومی و زبانی را در پالیسی رسانشی و تبلیغی آن حزب نداشت. چونکه هر قوم و گروه های اتنیکی حضور خویش را در نظام سیاسی کشور احساس میکردند و بحث اقوام بزرگ و کوچک محور مناظرات و کشکمش ها نبود. برای اولین بار در نشریه رسمی حزب در سال های بعدی و آنهم برای یکبار ارقام غرض آلود از اقوام  ارایه گردید که یک هوشدار جدید ازشکل گرفتن و « زمینه دادن »  برای  تمایلات سمتی و زبانی را بیان مینمود.

روان حاکم بر حزب و دولت  اتخاذ هدف و  سیاست واحد در برابر گروه های تنظیمی و حمایت گران ارتجاع عرب و پاکستانی آنها و دول غرب بود و اعضای حزب و ارگانهای دولت با قوت خود و سرنوشت خویش را به همین اهداف ملی و وطنی و ارزش های بزرگ  مانند  دفاع مسلحانه از سرحدات ، حاکمیت دولتی و خدمت به اکثریت جامعه گره زده بودند.

حزب در آن موقع برنامه عملی خویش را بر « خدمت برای آسیب پذیرترین  لایه های اجتماعی » متمرکز ساخته بود  و توانسته بود در محدوده همان امکانات سیاسی و جنگی بخش های از دهاقین ، کارگران ، جوانان، زنان ،روشنفکران، هنرمندان،صاحبان صنایع کوچک، روحانیون را از طریق اتحادیه ها در جنب خویش حفظ و حمایت نماید و از آن وسیله هم سیاست خویش را تطبیق و از همان طریق سیاست قوی رسانشی و تبلیغی را در عمل پیاد مینمود.

حزب و دولت با ایجاد شورای های تمام اقوام ساکن کشور یک رابطه نسبی را بین دولت و تمام اقوام کشور ایجاد نموده بود.

وقتی سیاست دولت بر مبنی صلح و مذاکره با مخالفان مطرح گردید، سیاست دولت و حزب در گام اول در چوکات تیزس های ده گانه شاد روان ببرک کارمل مطرح شد و حزب و سازمانهای اجتماعی و ارگان های مسوول در داخل دولت این سیاست دولت و حزب را وسیعا در بین جامعه تبلیغ و تشریح نمودند. بدون شک ادامه این پالیسی در زمان شهید دوکتور نجیب الله یعنی مشی مصالحه ملی سیاست رسمی دولت و رهبران سیاسی را بخود کسب نمود.

پس درشرایط کنونی میتوان این سوال را از همه کسان که خویش را وارثان سیاست آن وقته تلقی می نمایند ، مطرح نمود که آیا ما نمی توانیم از یک موضع مستقلاته و شجاعانه این تقابلات، تضاد ها و رقابت ها را که روپوش سمتی ، قومی و زبانی داده شده اند، افشا و آسیب های ناشی از پالیسی پشت پرده، سیاست خموش و بدون عکس العمل تیم اشرف غنی به سوالات ملت را به انتقاد جدی بگیریم و با تحلیل ها و نتیجه گیری ها بر بنیاد ارزش های بزرگ  بدیل های جدید را ارایه بداریم؟

چند مثال زنده:

- در حزب که من اولین درس سیاسی را آموختم ، وطن و وطنپرستی بود.هدف خدمت به محروم ترین بخش جامعه فقیر افغانستان بود که فقط با یک تحول عمیق اجتماعی و اقتصادی به نفع این اکثریت جامعه میتوان به هدف اصلی رسید. سیاست حزب چنان بود که با برآمد های سیاسی روز و به موقع  جو تحولات را تحت تاثیر قرار میداد، صرف نظر از اینکه در زمان «  دموکراسی تاجدار» ، فعالیت های مخفی ، نیمه مخفی و یا در قدرت سیاسی بود. ولی در سیاست های کنونی احزاب سیاسی خود را متمرکز به این میسازند که  چگونه راه های شراکت در نظام را از دیدگاه های ( سمتی و قومی و حتا چسپیدن به چربی امکانات در کانال های بزرگتر ) جست وجو نمایند.  این یک واقعیت است که تعداد از رهبران و شخصیت  کنونی سیاسی سیاست اپوزسیونی خویش را تنها در انتقاد از حریفان متبارز می سازند ولی طرح های که بدیل باشند، از خود نمی توانند ارایه نمایند. اگر بدیل هم ارایه گردد، با روپوش مخاصمات قومی و زبانی مطرح میگردند.

- در آن حزب که من بودم، همه اقوام کشور در ترکیب آن خود را در می یافتند و همه به دید و هدف واحد یعنی خدمت به ملت می اندیشیدند . هر کسی بر دیگری افتخار میکردند . اگر کسی هم با احساسات منفی و ضد ملی مبنی بر تفوق و یا منطقه و زبان پرستی فکر می کرد ، اولاٌ جراات بیان این احساسات منفی گرایانه را نداشت، زیرا حزب در برابر این گرایش ها جدی و قاطع بود. اگر چند فردی می خواستند این مطالب را بالا کشند، اولتر از همه عرق شرم و خجالت در پیشانی شان  وجدان های شانر را تحت فشار قرار میداد. ولی اکنون در برآمد ها و گفتار های سیاسی عملاٌ موضوع زبان ، فیصدی ها و گرایش های قوم گرایانه دارد به سیاست مسلط روز تبدیل گردد. شجره کشی ها و ایجاد شک به هویت های قومی باشنده گان اصیل این سرزمین گستاخانه از زبان ها برون می شوند. آنجا شرم وجود داشت و اینجا بی شرمی و گستاخی مسلط است.

- آن حزب سیاسی که من در آن پرورده شدم، در زمان حاکمیت سیاسی حرف هایش روش و سیاست اش هم واضح و مفهوم بود. صرف نظر از این که منتقدین سیاسی کم نبودند، ولی هیچ گاهی بخاطر ندارم که دولتمداران در قضایای مهم ملی خموشی اختیار نموده باشند. اعضای رهبری بنا بر اهمیت سیاسی یک موضوع روز در جلسات بزرگ شرکت میکردند و موقف حزب و دولت را به وضاحت توضیح می نمودند تا شفافیت در سیاست ودرعمل واضح باشد. ولی در این جا بیش ترین سیاست ها در عقب درهای بسته و پشت پرده عملی میگردند که در نتیجه  معاملات و جورآمد های غیرقابل پیشبینی اعتماد به ثبات سیاسی را در حد اقل قرار داده است. رهبران و دولتمداران کنونی در موارد جدی و حایز اهمیت  لب از لب شور نمیدهند. آن وقت از خطرات سیاست های زور به موقع جلوگیری میگردید ولی حالا خطرات و عدم اعتماد نسبت به آینده یکی بالای دیگر تراکم کرده میروند.

- در آن وقت سیاست و شیوه برخورد با اقوام چنان بود که هفته وار رهبران دولت و حزب با سران و موسفیدان اقوام مختلف کشور ملاقات می کردند ولی حالا رهبری کنونی دولت از این توانایی سیاسی و هنر رهبری خیلی ها عاجز به نظر میرسند و تنها با نشست ها با سران تنظیمی  و حلقات منشا فساد و مافیا ناز سیاست و قدرت میفروشند.

نویسنده بدین امر باورمند است  که نیروی های ترقی خواه و عدالت خواه که  بر ارزش ها هنوز باورمند اند، در جامعه افغانی ما کم نیستند ومیتواند برای جامعه و روند های پیش رو ،خود یک الترناتیف بی بدیل باشند و آن در صورتی خواهد بود که  با آینده نگری، مثبت اندیشی  وکنار گذاشتن تقابلات، رقابت ها و تضاد های  گذشته که برای هر یک ما دردناک بوده اند، در شعارهای روز و نقد سیاست های کنونی و صف آرایی مشترک برای حفظ ارزش ها با هم بر مذاکره و تفاهم و ایجاد خطوط عملی مشترک مقطعی خوشبینی و چراغ سبز نشان دهند.

 

بامداد ـ دیدگاه ـ ۱/ ۱۸ـ ۲۶۰۳

دیدگاه های ارایه شده اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب متحد ملی ترقی مردم افغانستان در اسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .

استفاده از مطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.

Copyright ©bamdaad 2018