تاج انسانیت ما کجاست؟
الهه افتخار
من اینجا مطلب دردانگیزی را به عرض می رسانم که امید مورد تدبیر و توجه شما قرار گیرد. این موضوع از همان طفولیت روان من را درگیر خود کرده است. در اول یک تعریف دارم البته من خیلی کم دان و ناتوان از ان استم که یک چنین کلمه را تعریف کنم. اینجا داشته هایم را شریک میسازم.
انسانیت کلمه ایست که همه ی مردم دنیا با هر زبان و ملت و نژادی این لغت (یا برابر آن) را می شناسند . و این لغت در ظاهر برای همه خیلی گرامی، با کرامت و سرامد همه دیگر کلمه های دنیا است.
به نظر من انسانیت شبیه تاج است، که گویی از گرانترین و پربهاترین فلزات و سنگ های قیمت بهای دنیا ساخته شده است.
و خداوند این تاج را با محبت و لطف اش ساخته است . البته به خیال من مراد از این فلزات و سنگ های پربها درین تاج همان بهترین صفات خود خداست که شامل بزرگی ، زیبایی، رخم و شفقت، شرافت ، عقل، عدالت، محبت، عشق، صداقت، حرمت، سازنده گی، خلاقیت... و هزاران صفت برازنده ی دیگرش می شود. پس اینکه در خیلی از مذهب ها گفته می شود خداوند انسان را به مانند خودش ساخته است همین است که خداوند صفاتش را مانند همان تاج بر سر موجودی به اسم بشرگذاشته است و او را بر دیگر جانداران عالم برتری داده است. و به این حساب این موجود چنان آراسته شده است که شایسته هیچ پلیدی و شرارت و رذالت نیست و نباید باشد. چون وی به دلایل بالا اشرف مخلوقات است . اما نمی توان منکر شد که همیشه و همه جا این طور نبوده و نیست. آیا نتیجه آن می شود که تعریف من از انسان و انسانیت غلط است؟
من سخت متاسف استم و متاثر استم که درعالم واقعیت، این موجود، دنیا را به چنان جنگلی مبدل کرده است؛ که گویی خود درنده ای بوده و از بزرگترین درنده گان خلق شده باشد. بلکه به مرتبه ها بدترهم است یعنی که همین موجود صاحب آن تاج «کرمنا» خودش و هم جنس خودش را می درد و می بلعد که هیچ جانور درنده دیگر این کار را نمی کند.
دانشمندان می گویند: انسان اولین موجود است که نسبت به سایر موجوادت هستی فرق به دنیا آمدن دارد، سایر موجودات را اولا ماهیت شان تشکیل می شود ؛ و بعد خودشان یا شکل و اندام شان.
اما انسان اولا خودش به دنیا می آید و بعد ماهیت اش ساخته می شود یعنی که این موجود به کشف و خلق ماهیت اش که همان انسانیت است در درون جهان و جامعه می پردازد . شاید از همین لجاظ است که نابغه ای گفته است که اگرانسان در جامعه ساخته می شود پس باید جامعه را انسانی ساخت !
و شاید به همین دلیل است که در هزاران سال تاریخ پیامبران و دانشمندان بزرگ چون سقراط ، افلاطون، ارسطو ، زردشت وغیره قسم معلم برای بشر به این دنیا آمده اند و رفته اند تا انسان ها را با گوهر آدمی و تاج کرامت خداوندی شان آشنا و مجهز بگردانند و آن ها را با تمیز خوب از بد و حق و عدالت از باطل و شقاوت... با خود حقیقی انسان آشنا سازند. انسانیت که مبنای خلقت بشر و هدف خلقت آن است را ترویج کنند.
اما برخلاف این همه به باور دانشمندان تعلیم و تربیه و روان شناسی فقط 2 فیصد ازنوع بشرتا اکنون توانسته که به کمالش برسد یا کمی به آن نزدیک شود بقیه افراد این نوع به کمال نرسیده یعنی که دیگران همه انسان کامل نه که انسان خوب هم به بار نیامده اند.
چرا ، چرا و چرا... ؟
من سرزمین خودم را دیده ام و می بینم که غالب مردمان اش چه گونه آن تاج انسانیت را به لجن جهل و نادانی پایمال می کنند. نگاه می کنم به این مردمان که جهل و بربریت را مانند بیرق بر بام دنیا نهاده اند ، و حقیقت و عدالت را به شیطانی و نفاق و برابری را به نا برابری تقلیل داده اند و عوض نموده اند. با این درک گویی بال هایم شکسته و وجودم یخ بسته کرده است. روان ام در زندان مخوف و تاریک پر درد و شکنجه می تپد ؛ و آه و فریادش قلبم را در سینه پاره پاره می کند. می گوید بیزارم از همنوعی با این موجود بد و شوم کار و شوم اندیشه که دنیا و وطن زیبا را با دست خود به شهر مرده گان و به بیشه گرگان درنده بدل کرده هر روزش بدتر از روز پیش تر می شود.
آخر چرا اینجا هر روز خود انسان و انسانیت را به صلیب می کشند، تیغ و تیر بارانش می کنند، می سوزانند و خاکستر می کنند؟
اینحا هرسو تن های انسانی را پاره پاره و بریان شده بینی و سرهای همنوع و هموطن را به نیزه کشیده و به خاک و به گنداب افتاده. از یکسو زن را سنگسار می کنند و اتش می زنند ؛ و از سوی دیگر آنرا بازیچه هوا و هوس خود ساخته و حتا کودکان را قربانی نفس و شهوت خویش می کنند.
اینجا شبیه ی جنگلی بزرگ و مخوفی است که همه درندگان به جان همدیگر افتیده اند و هلاک خون همدیگر استند. همه گویی با انسان و انسانیت یا بزرگترین خلقت و هنر خداوند عالم دشمن شده اند. گویی در کدام مقامی رگ ها و قلب های اینها را خالی نموده و واپس با خون شیطان پر نموده اند.
به هر گوشه این جنگل وقتی پا می گذارم هر کجا جویباری از خون انسانیت روان است . آن سو مادران و پدران را می بینی که به ماتم فرزندان تباه شده خویش یخن پاره می کنند و روی می خراشند.
این سو تر دختران و زنان یا مادران نسل فردا را می بینی که در بند مردان حقیر و قبیج این جامعه تاریک اندیش، خرافاتی مرد سالار، از زن بودن خود بیزار گشته اند.
شخصاً به من (زن) مردان به چشم نفرت نگاه می کنند، به اندامم نگاهی شهوت می بندند، برایم ناسزا و سخنان ضد اخلاق و ادب و شرف می گویند. من نگاه هایم را پنهان می کنم می گذرم. چرا که وضع طوریست که اگر زن سخن گوید و حق جوید، وی را محکمه ی صحرایی می کنند. سنگسار می شود. یا برهنه اش می کنند و حرمت اش را پایمال اهانت و شرافتش را داغ دار لئامت می سازند. گویی در این دیار نا مردی و نامردمی و نا انسانی را به جان و به زر و سیم خریده و قباله شرعی کرده اند.
زمانی کودک بودم فکر می کردم آنان که دریشی و لباس منظمی به تن دارند و صاحب موتر و جاه و جلال استند از همه اگاهتر و محترم تراند. وقتی به منبر و مسجد به ملا و اهل دین نگاه می کردم اینان چون پیراهن و تنبان پاکیزه و سفید به تن و دستار های مخصوص به سر داشتند یا با همه مردم یکسان لباس به تن می کردند می گفتم با خود ؛ اینها از همه بهتر استند. اهل درایت و منبع ترویج حق ، عدالت و انسانیت هستند. شاید اینان پرچم داران هدایت و روشن سازی دماغ ها و روح و روان اعضای جامعه اند. اینان برادری و برابری را به جامعه می آورند و خلق را اگاه می سازند.
اما رفته رفته در یافتم که من اشتباه اندیشیده بودم . اینان اغلب زیر این لباس ها تن را از انسانیت بریده اند و سر را بر سجده جهل و شیطانیت و ناانسانی گذاشته اند. برادر را با برادر و پسر و دختر را با مادر و پدر دشمن کرده اند و تشنه خون و جان همدیگر ساخته می روند. و از دست آنان وطن را نابرابری و ستم و نا عدالتی و قتال و بکش بکش فراگرفته است. این است که جامعه انسانیت یعنی محبت، عقل و درایت و دوستی و خواهری و برادری و دیگر صفات اعلای خداوند گاری را گم کرده و سرگردان دوزخ و برزخ شده است. ناتوانان و اسیران و در بندان به خلاف زور داران و حاکمان بر دین و دنیا در مرداب نااگاهی غرق و از ادرس حقیقت بی اطلاع اند. همه پریشان و گمراه گویی در مزار انسانیت نشسته اند و ماتم گرفته اند.
ما چرا حقیقت و دانایی را گم کرده ایم؟
ما چرا از انسانیت و مصداق های آن بی خبر و نااگاه گردیده ایم؟
آیا جامعه و فرهنگ و کانون های خانواده ما انسانی است؟
خیر چرا این همه موجودات نا انسان درآنها ساخته می شود؟
آیا راست نیست که گفته شده: گندم از گندم بروید جو زجو!
یاد مان باشد:
اگر انسان در جامعه ساخته می شود یعنی نه مانند حیوانات پیش از تولد بلکه بعد از آن ماهیت اش به وجود می آید پس باید جامعه را انسانی ساخت و از تمام چیزها که نا انسانی و غیر انسانی است پاک اش کرد!
بامداد ـ دیدگاه ـ ۳ /۱۶ ـ ۱۲۰۷