دموکراسی و کشورهای در حال رشد
شیــراحمـد صمیم
واژه دموکراسی که امروز بیشتر در ادبیات دنیای پر از آشوب ما مورد استفاده است تقریباً همه با این کلمه چه از لحاظ تیوریک و یا پراتیک به آن آشنایی دارند، بناً تصور میشود که نیازی برای باز توضیح معنا و مفهوم تکراری آن وجود داشته باشد زیرا قلم به دستان بیشتری پیرامون این واژه تحلیل های فراوانی داشته اند.
با وصف آن مروری براینکه چگونه دموکراسی میتواند درکشورهای در حال رشد آنهم از نقطه نظر تحکم بالای جامعه تحمیل شده و درعمل پیاده گردد امریست که بایست شهروندان همچو جوامع به ویژه قشر روشن اعم از جوانان ازآن درک مکفی داشته باشند هرآن گاهی به بحث گرفته شود.
دموکراسی بعد از پایان جنگ سرد، همراه با اقتصاد بازار سرمایه داری به یک کالای غربی تبدیل شده و با این امید که بتواند پیچیده گی راه رشد را هم در جهت ایجاد یک بازار پویا و هم درجهت تثبیت جامعه با استفاده از رژیم های قانونی و دارای ثبات به راه حل نهایی سوق دهـد.
این مدل دموکراسی که برپایه تجارت کشورهای اروپای غربی اساس گذاشته شده، به ازای این وعده ها و وعید ها کوشش می نماید همکاری و پشتیبانی کشورهای جهان سوم و اروپای شرقی را به سوی خود جلب نماید و با استفاده از ابزارهای فشار اقتصادی موسسات بزرگ مالی جهانی، سازمان های نظامی ـ سیاسی و بکارگیری سازمان ملل متحد بر پایه روابط چند جانبه دموکراسی خود را تحمیل نماید.
این پدیده باعث گردیده که امواج دموکراسی در جهان در ارتعاش درآید.
ولی به این شکل ایجاد دموکراسی قبل از همه با این دلایل مورد انتقاد روز افزون قرار می گیرد.
۱ ـ جنبه اروپا محوری آن، که این گونه دموکراسی در آسیا نتوانسته کوچک ترین رشد و پیشرفتی داشته باشد.
۲ ـ جنبه محلی، جایی که رشد این دموکراسی پیشکش شده است و انتظاری که شهروندان از آن داشته اند، مانند اروپای شرقی و افریقا، برآورده نشده است.
این کادرهای صادراتی « دموکراسی» مسلماً شکل و ساختار بنیاد های فرهنگی کشوری که به آن وارد میشود را با تغیرات رو برو میسازد و میتوان ملاحظه نمود که چگونه گروه های اجتماعی در سطوح گوناگون با جدیت تمام کوشش می نمایند که از مفهوم دموکراسی برای اهداف سیاسی خویش بهره برداری کنند.
در اکثر نقاط جهان زمامداران در جهت متقاعد کردن سازمان های بین المللی مفهوم دموکراسی را به بی ارزش ترین شکل بکار می بندند بدون اینکه مردم کشور خود را به صورت دموکراتیک در پروسه تصمیم گیری آن دخیل سازند. در عین حال مردم عام به ندرت موفق شده اند که با دست یابی به دموکراسی شرایط زنده گی خود را بهبود بخشند.
زمانیکه پیش تازان دموکراسی ( درشرایط بین المللی نامطمین ) از زوایای گوناگون ازاغلب اصول اولیه دموکراسی چشم پوشی می کنند، مساله دفاع از دموکراسی بار دیگر با وضوح تمام مطرح می گردد.
برخورد های نظامی در برخی از کشورها فقط به طورحاشیه ای و بسیار سطحی تدارک میان صندوق بین المللی پول و اتحادیه اروپا از یک سو؛ و کشورهای که تعهد دموکراسی سپرده اند از سوی دیگر خدشه وارد میکند و علی الرغم نقض خشن دموکراسی و آزادی، کوچکترین نوری از دموکراسی به زینت ظاهر آراسته نمی گردد.
بنابرین ملاحظه میشود که دموکراسی غربی با وجود اینکه با حدت و شدت به مثابه یک نظام اجتماعی سیاسی با ویژه گی برتر معرفی میشود، هنگام انتقال نمی تواند همواره بر بستر اجتماع تداوم بیابد، و اصولاً همانگونه که در کشور خود تا آن درجه به مثابه یک اسیر تلقی می شود، نمی تواند زمینه محلی پیدا کرده وعملی گردد.
لذا این نقد از دموکراسی مطرح میگردد که آیا دموکراسی به هر قیمتی باید مورد استفاده قرار بگیرد یا شاید بیشتر آنکه زمان و اصولی که دموکراسی مسجل می نماید می بایست مورد حمایت و پشتیبانی باشد.
یک بررسی سطحی و کوتاه نشان می دهد علی الرغم اینکه دموکراسی غربی به صورت مدام به عنوان یک سیستم برتر سیاسی ارایه میشود، ولی آن طوری که در بالا اشاره نمودیم این پرنسیپ ها در خود غرب به طور کامل رعایت و عمل نمی شود ( مثال بارز وضعیت پناهنده ها در این کشورهاست) وهمچنین بدلیل این که به طور مشخص یک تجربه جامعه غرب است که با تکامل اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی آن تکامل و همگونی پیدا کرده با مذهب و فرهنگ محیط خود تطابق داشته و همچنان توسعه یافته، می بایست به این مساله و معضله به شکل انتقادی برخورد صورت گیرد.
یعنی اینکه دموکراسی خود بخودی و کاپی کردن از آن نیست که می بایست حمایت شده و یا به عنوان الگوی کارقرارگیرد بلکه باالعکس آن پرنسیپ های انسانی و ایده ال هایی که اصول دموکراسی و نظام دموکراتیک را ارایه میدارد باید به عنوان مدل قرارگیرد.
بدین ترتیب دموکراسی غربی نمی تواند یک نهاد پویا و دینامیک بومی باشد مگر اینکه این اجتماع چنین تحول را به شکلی از اشکال از سر گذرانده باشد. سوال اینجاست که آیا لازم است از دموکراسی تحت هر شرایطی به عنوان نظام مطلوب دفاع شود؟
دراین جا مسایل سنتگرایی و مدرنیسم و اشکال آن اهمیت اساسی پیدا میکند که خود مساله دیگریست و بحث پیرامون آن زمان گیر میباشد.
مساله دیگری که باید مورد توجه قرارگیرد همانا کمبود و یا نبود دانش و آگاهی لازم در باره تغیر و تحولات اقتصادی ـ سیاسی، فرهنگی و همچنین ضعف و یا نبود سازمان های سیاسی ـ صنفی محلی در بازار جهان سوم و عدم شناخت از ارگان های قدرت دراین مناطق است که خود درعدم تطبیق و اشکال پیاده کردن دموکراسی مساعدت می نماید.
هرگاه نیاز به رشد دموکراتیک جوامع سوم باشد که هست و آنهم از طریق رشد اقتصادی توام با رشد سیاسی آن میسر خواهد بود، نیاز به بحث و دیالوگ سازنده و مفید بین ارگان های دموکراتیک و مردمی جهان صنعتی و مرفه و نیروهای فعال، آگاه و مردمی جوامع غیرتوسعه یافته شکل خواهد گرفت و نقش غرب می بایست به حد اقل خود برسد و این خود این کشورها هستند که ارگان های اساسی را برای برون رفت از بحران های موجود انتخاب نمایند. ولی مهمترین سوال این است که با چه روش ها، توسط چه نیروهایی و چه وسایل و ابزاری می بایست این تحول شکل گیرد!
برای این منظور ضروری است که واژه دموکراسی و پروسه تکاملی آن:
۱ ـ به اجزای قابل شناخت و بررسی آن تجزیه شود.
۲ ـ این پروژه با توجه به نسبی بودن آن دو باره بازسازی شده و متکامل گردد. و در نهایت دانش لازم که ازین طریق کسب شده بایست پایه تکامل ساختار هایی باشد که به حقوق پایه ای و اساسی انسان ها، جوامع و همچنین ارگانهائی که اجراکننده آن نظام ها باشند منجر شود.
تاکید درین مرحله روی دموکراتیزه کردن فی نفسه نیست بلکه از آن به عنوان یک اهرم وسیله تغیر و تحول استفاده شود. بدین عنوان که اشکال دموکراتیک مبارزه چگونه میتواند به رشد یک سیستم پویا و سازنده که هدفش توسعه جامعه و تلاش برای احقاق حقوق بشر وانسان باشد کمک نماید.
آنچه را که کشورهای عقب مانده و رو به رشد منجمله کشورمان افغانستان به آن نیازمند است و راه های دیگر و تجارب دیگر درعمل در سرزمین ما نشان داد که با تورید دموکراسی آنهم از دید تحکم به داخل کشورهیچ نوع نتیجه مثبتی بدست نیآمده و مشکل را حل نکرده است بلکه برعکس جامعه ما را ازهرلحاظ به عقب کشانده است.
به آرزوی تطبیق این آرمانهای انسانی در زوایای تاریک جهان متلاطم !
منبع: دموکراسی و حقوق بشر
بامداد ـ دیدگاه ـ ۲ /۱۵ ـ ۱۹۱۰