جامعه افغانستان کنونی در آبستن گذار اجتماعی و فکری
( به ادامه گذشته )
ع. بصیر دهزاد
کارشناس امور اجتماعی و حقوقی حزب مردم افغانستان
در قسمت اول این نبشته که در حقیقت مدخلی برای باز کردن مسائل اصلی و گرهی ملت و جامعه ما در شرایط کنونی بوده است، تلاش صورت گرفت تا تعداد از سوالات را مطرح نماییم و اساس و انگیزه سوالات را در بیان یک تعداد از فاکت های مشهود قابل بررسی و توضیح دانستم ؛ که اعم در سطح اجتماعی یعنی فکتور های تاٌثیر برانگیر داخلی و هم فاکت های که بالاثر سیاست های خارجی یعنی سیاست های جیوپولیتیک و جیواستراتیژیکی دولت های همسایه، قدرت های منطقه وی و بین المللی بر روند های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشور ما تاثیر برانگیر بوده اند و هنوز هم هستند.
قبل از آنکه به ادامه موضوع بپردازم ، میخواهم از یکی از خواننده گان ارجمند و بزرگوار که دو سوال شان را از طریق سایت وزین بامداد مطرح نموده بودند ؛ و طالب توضیح بیشتر شده اند، سپاسگزاری نمایم. البته برای این خواننده گرامی باید متذکر گردم که ممکن ایشان پاسخ های وسیع خویش را در ادامه این سلسله نوشته ها دریافت خواهد کرد؛ ولی با آنهم خدمت شان به یک پاسخ کوتاه میپردازم و آن اینکه :
من خود ترس از آن دارم که در توضیح و برجسته ساختن یکی از خصوصیات و احساس افغانی ما که توصیف از دوست و دشمن در حد مبالغه صورت گرفته و هنوز صورت می گیرد، خود به مبالغه فکری تن در ندهم زیرا که من هم از همان جامعه برخاسته و در آن به رشد فکری و روانی رسیده ام . ما افغان ها با آسانی به دیگران اعتماد « بدون سرحد » میکنیم. با یک دوستی که هنوز برای اعتماد کردن قبل از وقت است، همه احساس، عاطفه و نیت نیک و بی آلایش خود را در قدم های طرف مقابل میگذاریم. برای یک دشمن شیاد و دوست نما، خوشباوری ما نقطه ضعف و آسیب پذیر است که ما در تاریخ بخصوص تاریخ سی و پنج سال اخیر از آن در تمام عرصه ها آسیب دیده و در مجموع ملت ضربات بزرگ را متحمل شده است . این برخورد احساساتی ما چه در تبارز دشمنی و یا تبارز دوستی با دولت های دیگر که در حقیقت برای ما دولت خارجی اند، مبالغه آمیز بوده و است. مثلاٌ کاربرد اصطلاح دولت « برادر » تعداد از سیاسیون ما در شریک ساختن تمام معلومات ها و محرمیات دولتی که امنیت ملی ما در گرو آن بوده است با این دول در حدی بوده که سرحد سیاست و پخته گی سیاسی را عقب زدیم. دولت های خارجی که بر عکس نیت و احساسات خوش باورانه ما تنها روی امنیت ومنافع مقطعی و دراز مدت خود در مسایل افغانستان ذی دخل شده بودند، با تغیر در جو سیاسی و نظامی کشور ما همه آنچه را که یکی از طرف جنگ دوسته به آنها تقدیم نموده بودند، دوباره بر ضد خود آنان استفاده نمودند.
نتیجه گیری در مسائل بغرنج و پیچیده افغانستان چیزی دیگری بوده نمیتواند جز اینکه جنگ در برابر ملت و مردم ما در عین ماهیت و هدف دشمانه ادامه یافته ولی فقط این دول بیگانه در هر مقطع زمانی یک نیروی معین از داخل کشور را به خدمت گرفته اند. اگر مثالی از دولت پاکستان ارایه نمایم، این فاکت کاملاٌ صدق میکند. اگر من از خواننده محترم سوال نمایم که شما در پالیسی دستگاه نظامی پاکستان ، این ژاندارم منطقه چه تغیر را در دوره های سیاسی- نظامی از ریاست جمهوری محمد داود ، دوره های مختلف حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان ، دوره حاکمیت تنظیم های جهادی ، طالبان و بالاخره ۱۴ سال اخیر میبینید. پس من ممکن بر حق باشم نتیجه گیری نمایم که پاکستان یک دشمن تاریخی ملت و مردم افغانستان بوده است، بخاطر منافع حیاتی و منافع نا مشروع خود در سی و پنج سال گذشته بحیث یک « دشمن عنعنوی » جنگ اعلام ناشده را در برابر ملت مظلوم ما آغاز و ادامه میدهد. ادامه جنگ طالبان بر ضد ملت و منافع ملی و در تبانی با دستگاه استخباراتی پاکستا ن همان است که عین عمل سالهای پیشین را در ذهن تداعی مینماید.
مرتبط به سوال دومی خواننده گرامی ؛ عرض گردد که بدون شک انسان جامعه افغانی ما با آن پخته گی و آگاهی رسیده است و خود به درک این واقعیت نایل گردیده است که افغانستان قربانی یک بازی بزرگ سیاست های نامشروع شده است. ما و جامعه ما بدون شک در یک پروسه فرسایشی و کرنشی قرار داده شده ایم که فرصت های معین برای نیل به انکشاف ، ثبات و امنیت با مغلقیت ها و پیچیده گی ها مواجه ساخته شده اند. یعنی از دست دادن آن فرصت های ممکن که میتوانست در نیل به وفاق ملی ، وضاحت در سیاست ها، استقلالیت دولت در تاٌمین منافع ملی اش استفاده می شدند . ما با ایجاد پیچیده گی های معین مواجه وهمه فرصت های ممکن و قابل استفاده ما
ناممکن گردیدند. آیا میتوان دیگر شک و گمانی داشت که ۴۲ کشور که در افغانستان ذیدخل بودند، هرکدام گروه های مخفی مسلح خود ساخته طالب را نداشتند؟ حتا بر اساس گزارشهای دو سال قبل آنها در مواقع حساس این گروه های مخفی شان را با هلیکوپتر ها به ولایات مانند سمنگان، بغلان و کندوز انتقال دادند. آیا ما شک داشته باشیم که امریکا و انگلستان در برخورد با مساٌله صلح افغانستان و موقف و سیاست پاکستان برخورد دوگانه نداشته است. آیا ما شک داشته باشیم که عوامل دستگاه فساد و مافیای قدرت به شکلی خود را در زیر چتر حمایت و حفظ روابط با این دول مصوون نساخته اند؟ . من همچنان هیچ گونه شکی نمی بینم که مردم افغانستان سی و پنج سال گذشته را نه تنها تاریخ نویسی کرده اند ؛ بلکه با آگاهی ، پخته گی وتوانائی و براساس فاکت ها و نتیجه گیری از واقعیت ها بررسی تاریخی را هم از آن خود کرده اند. من به آنچه مردم جامعه افغانی ما از لا بلای واقعیت ها درک نموده و از آنها نتیجه گیری نموده و مینمایند ، اصطلاح « خود آگاهی سیاسی » را به جا بکار میبرم. همین نتیجه گیری ها و قضاوت ها در میان مردم و توسط مردم نه تنها اثرگزار بر روان عامه است؛ بلکه روان اجتماعی را در یک مقطع زمانی تعین می نماید و روان اجتماعی انگیزه تحرکات و جهش های خود جوش میشوند.
در اینجا ما نباید فراموش نماییم که از توضیحات بالا کدام تجارب و درس ها را باید به نسل جوان و بالنده ما ارایه داد:
یکی اینکه: باید نسل سازنده و بالنده ما نسل دراک، باریک بین و آراسته با هنر سیاسی باشد. هر ملتی دا رای حقوق مشروع اند مبنی بر حفظ تمامیت ملی، استقلالیت در تبارز اراده ملی، انکشاف و رفاه ، تاٌمین امنیت و مصوونیت فردی و اجتماعی شهروندان خود را در داخل سرحدات و خارج از آن و این حقوق مشروع در قوانین و کنوانسیون های بین المللی مسجل شده اند، ولی در سیاست های کنونی بین المللی جستجو و تاٌمین منافع ملت ها جایش را به منافع نا مشروع و آزمندانه دولت های بزرگ و وابسته ، دولت مداران و سرمایه های بزرگ داده که عملاٌ آن قوانین و کنوانسیون ها را پشت پا میزنند و نقض صریح و گستاخانه میکنند. جای منافع مشروع « ملت ها » را منافع نا مشروع دولت مداران به تصرف گرفته اند. آنان با در نظر داشت اهداف کوتاه مدت و دراز مدت شان به ایجاد اتحاد های نامقدس در مناطق داغ و پر منفعت جهان مبادرت ورزیده و با استفاده از افراد و گروه های آزمند و ضعیف النفس ستون های پنجم را در کشور های تحت نفوذ شان ایجاد مینمایند . این ستون همان شرکای اهداف آزمندانه در طویل المدت اند که در طول زمان سرمایه گذاری سیاسی شده اند.
پس نسل جوان و آینده ساز ما باید آن درک و درایت سیاسی را که ما بدان « هنر سیاسی » مینامیم، بهتر از گذشته گان شان فرا گیرند و بیشتر به منافع ملی و ملت خود بیاندیشند و به همان ایده ها با استقلال اراده در کارزار سیاست ملی و جهانی وارد شوند. اتکا بر منافع ملی ، حفظ استقلالیت و تمرکز عمل و فکر بر تاٌمین این منافع ملت و مردم خود همان مفهوم « اندیشه ملی » است که در اوضاع کنونی و آینده ما اهمیت بزرگ دارد و خواهد داشت. ملی اندیشی را نمیتوان به مانند گذشته های تلخ و تاریک مارک کفر و الحاد و یا دین ستیزی زد، ولو اگر منافع ما بر منافع کدام کشور هم دین و هم کیش ارجحیت داشته باشد. ما نباید فراموش کنیم که ما ممکن با تعداد از ملت های جهان هم کیش ، ممکن هم زبان و دارای کلتور و فرهنک مشابه باشیم؛ ولی آن در سطح روابط مردمان ملت ها اند ولی هر ملت دارای دولتی است که در کسب منافع خود شان هر گونه زمینه و امکان را جستجو و بکار میگیرند، ولو به ضرر ملت های دیگر باشد.
روی همین ملحوظ و دلیل است که نویسنده در توضیح فوق تاکید بر کسب و تقویه احساس و اندیشه ملی ، ترقی خواهی ملی و وطنپرستی را برای نسل جوان کنونی یکی از شعار های با اهمیت و ضروری برای سمت یابی تحرکات و جهش های خود جوش کنونی میداند.
بر ادامه این موضوع نویسنده میخواهد بحث و بررسی را بر سه سوال زیر متمرکز سارد:
جهش های خودجوش چگونه در روندهای اجتماعی خود را انکشاف خواهند داد؟
با تبارز کدام پدیده ها ی تحریک کننده تغیر ، پذیرش تغیر و حرکت ها خود جوش میتوان سیر شکل گیری و تحرکات سازمان یافته را تشخیص و راه های برون رفت را قابل پیشبینی ساخت؟
با کدام شعار های ممکن و عملی ترقی ، تحول و روشنگری را با در نظر داشت شرایط جامعه و موجودیت پدیده های واقعاٌ موجود جامعه افغانی ما میتوان معین نمود؟
قبل برهمه باید بر پیش زمینه ها ، شکل گیری و خصویات جهش های خود جوش مکثی نمود.
مردم افغانستان در سی و پنج سال گذشته هفت شکل حکومات و ۱۱ رهبر دولتی را از سر گذشتانده است. حکومت ها علاوه بر انبوه معضلات اجتماعی با بحران سیاسی و جنگ مواجه بوده اند . در هر دوره در نتیجه تعویض غیر عادی و خونین رهبران ، این جنگ و بحرانهای اجتماعی از یکی به دیگری تحویل داده شده است. مردم ، بخصوص لایه های شهری در هیچ کدام از این دوره ها ( از زمان محمد داوود الی ختم دوره طالبان ) فرصت های قانونی و حقوق اجتماعی - شهروندی را نداشته اند تا خواست ها خود را در چوکات اجازت های قانونی تبارز دهند. آغاز و ادامه جنگ هم مانع ایجاد زمینه های دموکراتیک در چوکات یک قانون اساسی گردیدند. یکی از این مثال ها قانون اساسی سال ۱۳۶۶ زمان دوکتور نجیب الله است که در آن زمینه های کسب حقوق شهروندی پیشبینی گردیده بود ولی آن روشنفکر اپوزیسیونی که میتوانست از لحاظ سیاسی از آن بهره میبرد، یا در داخل افغانستان نبودند و یا به شکلی مستقیم و یا غیر مستقیم در حمایت از جنگ بر ضد دولت قرار داشت و یا تعداد دیگر به نسبت عدم اعتماد نسبت به سیستم و به انتظار سقوط دولت در یک تخیل سرابی آمدن حکومت تیپ شاه بودند. با سقوط دولت دوکتور نجیب الله ادامه جنگ و وحشت میان تنظیم های جهادی مردم را مصروف تلاش برای زنده ماندن و نجات از کشته شدن ساخت . در زمان طالبان از اثر فشار ها و تظلم پای مردم را در زمین و سر شان را در آسمان جا ومصوونیتی نبود ولی تحرکات زیر زمینی بخاطر بدست آوردن پائین ترین سطح حقوق اپتدائی وجود داشته است. مظاهره زنان بر ضد مظالم طالبان و فعالیت های اجتماعی منجمله کورس های مخفی آموزش تعلیم و تربیت برای دختران جوان در منازل شخصی مثالهای زنده اند.
بعد از سقوط طالبان و تجارب خونین از زنده گی ، وحشت و دهشت جنگ و استبداد طالبان و تنظیم های جهادی ، فرصت های جدید برای کسب آزادی های سیاسی و اجتماعی مساعد گردید که مجموع این ارزش های بشری ، اجتماعی و بشری و حقوق شهروندی در قانون اساسی جدید تسجیل گردیدند. گرچه بخش اعظم محتوای قانون اساسی سال ۱۳۶۶ جمهوری وقت افغانستان دوباره در قانون اساسی فعلی دیده میشود ولی مردم در سالهای اول ایجاد دولت تحت رهبری آقای کرزی به تطبیق و عملی شدن ارزش های قانون اساسی امید پیدا نمودند و آینده خود و حلقات اجتماعی و سیاسی و بلاخره بقای ملت را در آن می دیدند. با گذشت زمان امید ها ، باور و اعتماد به بقای ارزش ها کمتر گردید و اکنون دارد به حد اقل باور میرسد. به مفهوم دیگر پدیده بنام قانون اساسی و تطبیق آن در مسایل کشوری دارد به فراموشی سپرده میشود. من مثال خوبی از یکی دوستان جلیل القدر خود را در اینجا تکرار میکنم که میگوید: « حکومت وحدت ملی بعد از ایجادش منافع و محتوای قانون اساسی را به طاق نیسان گذاشته است. قدرت مداران جدید بیشتر در پی تطبیق مفاد توافقات اند در حالیکه توافقات پیرامون ایجاد حکومت وحدت ملی بخاطر تطبیق بلا انحراف قانون اساسی و ارزش های مندرج آن به وجود آمد تا تضمین های تطبیقی قانون اساسی حفظ و به خطر مواجه نگردند» .
هدف جهش های خودجوش کنونی هم در واقعیت حفظ ارزش های قانون اساسی است نه کدام دین ستیزی و حرکت در جهت انارشی و یا کشانیدن جامعه بطرف انحراف اخلاقی ، زیر پا کردن سنت های پسندیده بلکه تلاش برای حفظ و بقای ارزش های که جامعه افغانی در سی و پنج سال گذشته در پی بدست آوردن آن بودند.
این ارزش ها کدام ها اند:
تاٌمین عدالت ، حاکمیت قانون، نظم و امنیت اجتماعی ، آزادی های اساسی حقوق بشری، حق انتخاب در یک پروسه کاملاٌ عادلانه و عاری از تقلب و فریب ، حق آزادی زبان و قلم ، تاٌمین حقوق شهروندی انسان جامعه افغانی بدون در نظرداشت تعلقیت جنسی، زبانی و اتنیکی و مذهبی و دها مسائل دیگر که انسان برای یک زنده گی مصوون و آبروندانه بدانها نیاز دارد.
در اینجا میتوان جهش های خود جوش را ناشی از عدم اعتماد به سیستم سیاسی ، در معرض خطر قرارگرفتن ارزش ها و بی باوری به آینده دانست. نباید از این انکار نمود که تنها روشنفکران ، نسل جوان تحصیل کرده و زنان و سازمانهای سیاسی و اجتماعی در عین موقعیت روانی ( روان اجتماعی ) قرار دارند ؛ بلکه شاخه های از تنظیم های جهادی و نسل جوان موسسات دینی در شهر ها هم نیز در بخش زیاد مسایل خود را در این این جهش شریک میدانند. پس در اینجا موضوع نباید بالا کشیدن افسانه راست و چپ و یا مدافعین اسلام و دین ستیزان ، غرب پرستان و طرفداران سنت های جامعه باشند بلکه موجودیت دو جریان است که یکی دفاع ار روشنگری ، تحول و حفظ ارزش شهروندی و اسلامی که در قانون اساسی پیش بینی گردیده اند ، با هم در یک خط هدفمندانه کنار میآیند و در جهت دیگر مافیای قدرت ، ناقضین حقوق انسانی ، وحشت طالبی و داعشی ، مجال دهنده گان به خرافات مانند جادو و فالبینی و دها عوامل تاریکی و جهل قرار دارند که خود را تیکه داران دین میدانند ، نیز با هم کنار میآیند . در واقعیت گروه دومی بعد از واقعه شهادت فرخنده در اعمال و گفتار شان دین ستیزی و انسانیت ستیزی اصلی شان را نمایان ساخته به صف آرائی جدید مبادرت میورزند و از عقب میکروفون ها با ترقی و تحول که نیاز زمان است، در جنگ و خصومت میبرآیند.
یکی از عوامل دیگری که بی باوری و خطر از دست رفته ارزش های قانون اساسی را بزرگتر میسازد ، موجودیت ستون پنجم یعنی موجودیت تعداد حلقات و چهره های جهادی و عوامل فساد و مافیای غضب زمین و مداد مخدر اند که " به اصطلاح عامیانه " در کناره های آب پا تر میکنند و گهی در آب و گهی در خشکه میلولند، ، گهی با لنگی و پیراهن و تنبان دست به دعا شده از نجات اسلام حرف میزند و روز دیگر با دریشی ونکتائی اکت شهری بودن نموده و ناز قشر جدید اشرافیت تنظیمی را از پشت میکروفونها میفروشند و خود را صاحبان ملت میدانند در حالیکه جفا های شان با ملت ، در محاسبه به دیگران در یک ترازو نمی گنجد.
جهش های خود جوش چه میخواهند؟
ادامه دارد
بامداد ـ دیدگاه ـ ۱۵/۳ ـ ۱۳۰۴