خاورمیانه آبستن رخدادهای سیاسی خطرناکی است
طرح خاورمیانه جدید را واشنگتن و تلآویو با این امید تنظیم کردند که لبنان نقطه فشار برای تغییر دادن سمت وسوی سیاسی کل خاورمیانه و در نتیجه رها کردن نیروهای «هرج ومرج سازنده » در منطقه شود.
یتارام یچوری، عضو هیات سیاسی سی پی ای ( ام ) ، مسوول شعبه امور بینالمللی آن حزب و عضو مجلس سنای هند در گفت و گوی ویژه با « نامه مردم » دیدگاه های ارزشمندی را در باره انکشافات منطقه ، شرق میانه و جهان طرح نموده است که خواندن آن خالی از دلچسپی نیست. ( بامداد )
پرسش : متشکریم که بار دیگر گفت و گو با نامه مردم، ارگان مرکزی حزب توده ایران را پذیرفتید. در سخنرانی امروزتان به مناسبت « روز همبسته گی جهانی با مردم فلسطین» به چالشهای عمدهای که جنبشهای چپ و ترقیخواه با آنها روبرو هستند، از جمله سیاستهای امریکا در منطقه، اشاره کردید. برای شروع، لطفاً برای خواننده گان ما توضیح دهید که سیاستهای چند سال اخیر امریکا درخاورمیانه و رخدادهای این منطقه را چگونه ارزیابی میکنید.
پاسخ: پس از تغییری که در ارتباط با توازن جهانی نیروهای طبقاتی به سود امپریالیسم رخ داد، امریکا در صدد برآمده است تا با رسیدن به سه هدف عمدهای که دارد، سرکرده گی جهانی خود را تحکیم کند.
نخستین هدف امریکا، از هم پاشاندن کشورهای سوسیالیستی باقی مانده درجهان است. دومین هدف، ناکار و ناتوان کردن ملی گرایی در جهان سوم از راه مغلوب کردن یا کشاندن آن به سوی خود است. این همان ملیگرایی است که پس از دوره استعمارزدایی، منجر به تشکیل جنبش غیرمتعهدها شد. و بالاخره اینکه سومین هدف امریکا، کسب برتری بی چونوچرا و آشکار نظامی و اقتصادی بر جهان به طورکلی، و به ویژه برکشورهایی است که رقیب خود می داند.
این « نظم نوین جهانی » در همه عرصهها عمل میکند. از یک سو، به راه انداختن جنگهای یک جانبه و اشغال نظامی عراق، و از سوی دیگر، به تقویت ماشین نظامی امریکا منجر شد. هم زمان، ناتو ، که با پایان یافتن « جنگ سرد » قاعدتاً وجود آن دیگر ضرورتی نداشت و میبایست برچیده میشد، در وضعیت تازه، به عنوان ماشین جنگی جهانی امپریالیسم بیش از پیش تقویت شد.
پرسش: این وضعیت تازه در سیاستهای امریکا، چگونه خود را در غرب آسیا و خاورمیانه نشان میدهد؟
پاسخ : امپریالیسم امریکا برای برقراری و ادامهه برتری بی چون وچرا و بلامنازع خود بر جهان، نیاز دارد که منابع اقتصادی جهان و به ویژه منابع انرژی، و از همه مهم تر نفت را زیر کنترول بیش از پیش خود بگیرد. توجه بیش از حد امریکا به غرب آسیا هم به همین دلیل است. در استراتژی امریکا به منظور کنترول اقتصادی منابع نفت و گاز درغرب و مرکز آسیا، افغانستان نقش و موقعیت مرکزی را به عهده دارد. تقویت نظامی اسراییل و ادامه بحران در غرب آسیا، نتیجه مستقیم همین نیاز به کنترول رژیمها و سیاستها در این منطقه است، که یکی از پیامدهای آن، گنجاندن و پیشبُرد سیاستِ « تغییر رژیم » به عنوان حق مشروع امپریالیسم است تا از این راه بتواند کنترول خود بر منابع این منطقه را برقرار سازد.
پرسش: گفته میشود که رخدادهای جاری در واقع به نوعی ترسیم دوباره نقشه سیاسی منطقه است که تقریباً یک قرن پیش و طبق پیمان « سایکس- پیکو » در پایان جنگ جهانی اول، مرزهای کشورهای
منطقه را ترسیم کرد و کشورهای تازهای به وجود آورد. نظر شما در این مورد چیست؟ شما نقش نیروهای اسلام سیاسی را در این تحولات چگونه ارزیابی میکنید؟
پاسخ: بخشی از رخدادهای اخیر در دنیای عرب، و در غرب آسیا و شمال افریقا، در واقع بازتاب تلاش قدرتهای امپریالیستی برای تقسیم دوباره دایره نفوذ و کنترول شان است. دایره یا مناطق نفوذی که تا اکنون وجود داشته است، به طور عمده پس از شکست دادن امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اول، میان بریتانیا و فرانسه و با موافقت روسیه تزاری شکل گرفته بود. پیمان ننگین « سایکس- پیکو» که روز ۱۶ ماه می سال ۱۹۱۶ترسایی نهایی شد، کنترول قدرتهای گوناگون بر ناحیههایی را که پیش از آن زیر کنترول امپراتوری عثمانی بود، رسمی و تثبیت کرد. بعد از این پیمان، اعلامیه ننگین بالفور (به نام وزیر امور خارجه وقت بریتانیا ) در نوامبر سال ۱۹۱۷ ترسایی خطاب به جامعه یهودیان صهیونیست بریتانیا صادر شد که چیزی نبود جز تعهد آشکار و رسمی دولت بریتانیا به اسکان یهودیان در سرزمین فلسطین و ایجاد کشور اسراییل. پس از جنگ جهانی دوم، دولت امریکا از وجود اسراییل برای گسترش و افزایش دایره نفوذش در این منطقه استفاده کرده است. مناقشههای این منطقه تا حد زیادی به همان دورهای باز میگردد که قدرتهای امپریالیستی به رقابت با یکدیگر پرداختند. همین چند سال پیش، در سال ۲۰۰۲ ترسایی بود که جک استراو، وزیر امور خارجه بریتانیا گفت که اعلامیه بالفور، و تضمینهای متناقضی که به طور خصوصی و جداگانه از یک سو به فلسطینیها و از طرفِ دیگر به اسراییلیها داده شده بود، منشأ اصلی مخمصهها و مناقشههای امروز بوده است. او حتا گفت که آن اعلامیه « یک اعلامیه کاملاً شرافتمندانه » نبود. پس از پیروزی انقلاب روسیه، لنین که سردبیر روزنامه پراودا بود، متن پیمان سایکس- پیکو را منتشر و تمام مذاکرات پنهانی آن روزها میان قدرتهای امپریالیستی را افشا کرد. درگیریهای کنونی در این منطقه، چنین تاریخچهای دارد.
به همین ترتیب، تلاش امریکا برای سرنگون کردن حاکمیت نیروهای ترقیخواه در افغانستان، که در آن زمان دهه ۱۳۶۰ مورد حمایت اتحاد شوروی بودند، به ایجاد اتحاد و پیوند مجاهدین- طالبان-اسامه بنلادن منجر شد، که شاید بشود گفت که فرانکشتاین امپریالیسم امریکا شده است و حالا به روی خود او پنجه میکشد. در تحولات کنونی «بهار عربی» و نیز تحولات سیاسی- اجتماعی در خیلی از کشورهای دیگر، چنین خطرهای مشابهی، قریبالوقوع و حتمی به نظر میرسد.
گفته میشود که اخوانالمسلمین مصر که در سال ۱۹۲۷ پایهگذاری شد، نحله عمده اسلام سیاسی است. در دوره « جنگ سرد » ، در خیلی از کشورهای این منطقه، مبارزه عمدهای که جریان داشت، مبارزه اسلام سیاسی با نیروهای ملیگرای عرب بود که به طور عمده غیرمذهبی (سکولار) بودند. از یک طرف، ملّیگرایی عرب « ناصری » در مصر، و « سوسیالیسم بعثی » درعراق و سوریه به نیروی عمدهای تبدیل شدند، و در سوی دیگر، رژیمهای پادشاهی فیودالی عربستان سعودی و کشورهای حوزه خلیج فارس قرار داشتند. آنها مورد حمایت اتحاد شوروی بودند و اینها از سوی کشورهای امپریالیستی حمایت میشدند.
اما از اوایل دهه ترسایی اوضاع به تدریج تغییر کرد. به ویژه پس از شکست نیروی هوایی و ارتش مصر و سوریه به دست نیروهای اسراییلی در سال ۱۹۶۷ نحلهها و گروههای راست گرای اسلام سیاسی رشد زیادی کردند. چند دهه بعد، جهاد اسلامی ضدشوروی با پشتوانه مالی امریکا و عربستان سعودی و پاکستان در دهه ۱۹۸۰ در افغانستان به راه افتاد که عاملی شد برای اینکه سمت وسوی نفوذ سیاسی و اجتماعی در بسیاری از کشورهای مسلمان نشین، از اسلام سیاسی « چپ » به راست گرا ترین نحله آن تغییر کند.
«جهاد افغانستان» به بعد تهاجمی تری به اسلام سیاسی راست گرا داد. در اواخر دهه ۱۹۸۰ ترسایی که درگیریها در افغانستان به بنبست رسید و نیروهای شوروی در افغانستان از آن کشور خارج شدند، «جهاد افغانستان» به مرز رکود رسید. در اوایل دهه ۱۹۹۰ترسایی نحلههای جنگجوی ایدیولوژی اسلامی به تدریج خود را از زیر چتر حمایت پشتیبانان سابق خود (امریکا، عربستان سعودی و پاکستان) بیرون کشیدند و سعی کردند در کشورهای اسلامی گونه گون « انقلاب اسلامی» به راه اندازند. این انقلابها هرگز تحقق نیافتند، ولی بمباران ها و بمب گذاریها ادامه یافت. جنگ جویان اسلامی که ناامید شده بودند، کم کم به سوی کشتار و عملیات خرابکارانه بیهدفی کشیده شدند که موجب کشته شدن هزاران غیرنظامی در کشورهایی مثل پاکستان، اندونزیا، یمن، عراق، نیجریه، سومالی و حتا ترکیه شد.
نحلههای کلاسیک تر اسلام سیاسی راست گرا سعی کردهاند با مشارکت در روندهای دموکراتیک در کشورهایی مثل پاکستان، مصر، تونس، اندونزیا، سودان و ترکیه، موقعیت و وجهه خود را ترمیم کنند. اما در بیشتر موارد (همان طور که مدتهاست در پاکستان، و اخیراً در مصر شاهد بودهایم) نحلههای راست گرای دموکراتیک « میانه رو » اسلام سیاسی به طور عمده در جبهه اجتماعی موفق تر بودهاند، ولی دانش و فراست و برنامه لازم برای تنظیم و اجرای سیاستهای اقتصادی منسجم، یا گرفتن موضع قاطع در برابر برادران خشن تر و نابودگرای خود را نداشتهاند. بهعلاوه، همان طور که در کشورهایی مانند تونس، مصر و ترکیه دیده شد، یعنی در کشورهایی که تظاهرات عظیمی برضد تلاش دولت برای « اسلامی کردن قانون اساسی » صورت گرفت، به نظر میآید که پیروزیهای اجتماعی اسلامی سیاسی نیز اکنون با چالش و مانع روبرو شده است. موضع گیریهای منفی اسلام سیاسی را نیز نباید دست کم گرفت. اکنون کاملاً روشن شده است که امریکا و متحدان غربی و عرب آن ( به ویژه عربستان سعودی) بسیاری از جنبشهای اولیه اسلامگرا را حمایت (مالی وغیره) کردند تا با قرار دادن آنها در برابر دولتها و نیروهای چپ گرا در کشورهای مسلمان نشین، نیروهای ترقیخواه را ضعیف و دچار مشکل کنند. اخوانالمسلمین و جماعت اسلامی از این دست جنبشهای اسلام گرا هستند.
واشنگتن پس از تلاش اولیه اش برای جذب جمال عبدالناصر و محمد مصدق (شخصیت ملیگرای غیرمذهبی ایرانی) به سوی خود، که با شکست روبرو شد، « راهبرد اسلامی» را تدوین کرد و در پیش گرفت. در این راهبرد، به کمک عربستان سعودی، گروههای اسلام گرا را به عنوان سنگ رهایی در برابر کمونیسم و ملّی گرایی رادیکال رشد دادند. در دهه ۱۹۵۰ ، امریکا در مصر اخوانالمسلمین را در برابر ناصر، و در ایران گروهی از روحانیها را در برابر مصدق قرار داد و تقویت کرد، و همانطور که میدانید، بالاخره هم مصدق را در یک کودتای سیا ساخته سرنگون کرد.
اخوانالمسلمین مصر اگرچه در آغاز با پول شرکت بریتانیایی کانال سویز شکل گرفت، اما به لطف حمایت امریکا و پول عربستان سعودی بود که توانست رشد کند و گسترش یابد. عربستان سعودی از این گروه در برابر رژیمهای غیرمذهبی (سکولار) در مصر، سوریه و عراق استفاده کرد، و به ایجاد پایگاههایش در سودان نیز کمک کرد. عربستان اخوانالمسلمین را در افغانستان و پاکستان نیز وارد کرد و پروراند. در پاکستان بود که اخوانالمسلمین با جماعت اسلامی به رهبری ابوالاعلی « مولانا » مودودی متحد شد. به گفته یکی از مقامهای ارشد سیا: «همه چیز را از دریچه جنگ سرد میدیدند. مشخصه روشن آن زمان، جنگ سرد بود. ما ناصر را سوسیالیست، ضد غرب، و ضد پیمان بغداد میدیدیم، و دنبال بدلی برای او میگشتیم... تلاشهای سعودی برای اسلامی کردن منطقه را روند موثر و کارآیی میدیدیم که احتمال موفقیت داشت. عالی بود. ما حالا متحدی در برابر کمونیسم داشتیم.»
امریکا ترویج اسلام در صحنه سیاسی را در دهه ۱۹۵۰ شروع کرد. ایزنهاور در یادداشتی به یکی از مشاوران مورد اعتمادش نوشته بود: « میخواستیم امکان تقویت ملک سعود بن عبدالعزیز به عنوان وزنه تعادل در برابر ناصر را بررسی کنیم. از این لحاظ ملک سعود انتخابی منطقی بود؛ دستکم او ضدکمونیست قسم خوردهای بود، و در زمینه مذهبی هم مقام بالایی در میان ملتهای عرب داشت.» گمان میکنم این گفتهها و نوشتهها به روشنی نشان میدهند که امپریالیسم و نیروهای بنیادگرای مذهبی در کنار یکدیگر برای ضعیف کردن نیروهای چپ عمل میکنند.
پرسش: ارزیابی شما از بازنویسی کنونی سیاستهای امریکا در خاورمیانه چیست؟ این دگردیسی درسیاستهای امریکا چه ارتباطی با « طرح خاورمیانه جدید » پیدا میکند؟
پاسخ : طرح خاورمیانه جدید را واشنگتن و تلآویو با این امید تنظیم کردند که لبنان نقطه فشار برای تغییر دادن سمت وسوی سیاسی کل خاورمیانه و در نتیجه رها کردن نیروهای «هرج ومرج سازنده » در منطقه بشود. این «هرج ومرج سازنده » ، که اوضاعی متلاطم و پر از کشمکش و زد وخورد در منطقه ایجاد میکند، در عین حال شرایطی را برای امریکا ، بریتانیا و اسراییل فراهم میکند که بتوانند نقشه جدید خاورمیانه را مطابق با هدفها و نیازهای جغرافیایی- راهبردی خود بازترسیم کنند. از این گذشته، به نظر میآید که نقشه راه نظامی امریکا- بریتانیا پیگیرانه به دنبال آن است که از طریق خاورمیانه، راهی برای خود به آسیای مرکزی بازکند. خاورمیانه، افغانستان و پاکستان پلههایی هستند برای گسترش نفوذ امریکا در سرزمین اتحاد شوروی سابق و جمهوریهای آسیای میانه شوروی سابق.
پرسش: اگر ممکن است، در مورد پیوند میان مبارزه در راه صلح و پیشرفت با مبارزه برای دموکراسی و حقوق دموکراتیک در صحنه خاورمیانه توضیح دهید.
پاسخ: به نظر ما، میان خشم تودههای مردم نسبت به اسرائیل و امریکا، و دشواریهای اقتصادی ناشی از سیاستهای حکومتهایی که ملّتهای کشورهای غرب آسیا و شرق آفریقا برضد آنها به پا خاستند و قیام کردند، پیوند و رابطه مشخصی وجود دارد. مبارزههایی که در راه معاش و صلح و دموکراسی صورت میگیرد، ارتباط تنگاتنگی با یکدیگر دارند. خیزشهای مردمی در این منطقه، که انگیزه اصلی آنها پیامدهای ویرانگر بحران اقتصادی جهان سرمایه داری بوده است، در سراسر منطقه اوج گرفته و گسترش یافته و منجر به سرنگون شدن شماری از حکومتهای طرفدار امریکا شده است. بهعلاوه، این موج خیزشهای مردمی در کشورهای گوناگون غرب آسیا، این پیشبینی کلیشهای امپریالیسم را که هر خیزشی در کشورهای اسلامی به بنیادگرایی و بنابراین تروریسم منجر میشود، نفی کرد. مردم کشورهای مسلماننشین، مثل مردمِ دیگر کشورهای جهان، خواهان زنده گی بهتر، حقوق بشر، صلح و آزادی هستند. در کشورهایی که قرنها زیرستم و سرکوب، و حکومتهای خودکامه مورد حمایت امپریالیسم بودهاند، این خواست و اشتیاق مردم بسیار شدیدتر میشود. در این پس زمینه است که مساله بازیابی وطنِ برحق فلسطینیها، که شش دهه است از آنها گرفته شده است، اهمیت هرچه بیشتری پیدا میکند. مساله فقط انجام مذاکرات چندجانبه صلح با شرکت این گروه یا آن چند کشور (مثلاً اسراییل- سازمان آزادیبخش فلسطین- امریکا، یا اسراییل- ساف، امریکا، اتحادیه اروپا ... وغیره) نیست. مساله خیلی گسترده تر از این هاست و با مبارزه علیه امپریالیسم ارتباط دارد. سرزمینهای عربی تصرف شده توسط اسراییل باید بیدرنگ به صاحبان آنها بازگردانده شود، و کشور فلسطین در درون مرزهای پیش از جنگ شش روزه ۱۹۶۷ با پایتختی بیت المقدس شرقی تشکیل شود. در این روند، قطعنامههای سازمان ملل متحد را باید به طور کامل اجرا کرد.
در هند این مساله برای ما بسیار اهمیت دارد. ما همیشه در کنار فلسطینیها بودهایم و از آرمان عادلانه آنها حمایت کردهایم. در واقع باید بگویم که حمایت ما از فلسطین، از لحاظ تاریخی به سالهای مبارزه خود ملّت ما برای استقلال از اشغالگران استعماری (بریتانیایی) باز میگردد و ریشه در آن مبارزه دارد. امروزه، ما در برابر تلاشهای دولت هند برای وارونه کردن این میراث تاریخی مقاومت میکنیم.
اکنون که یک حزب دست راستی درهند دولت را در اختیار گرفته است، تلاشهایی برای نزدیک تر شدن به اسراییل صورت میگیرد. در همین مدت کوتاه، شاهد یک تغییر جهت عمده در سیاست خارجی کشورمان بودهایم. در حال حاضر هند یکی از بزرگ ترین خریداران تسلیحات اسراییلی است. ما نمیخوانیم که پول مردم هند به صندوقهای دولت اسراییل برود که با استفاده از این درآمد، به آزار و اذیت فلسطینیها و اشغال سرزمینهای آنها ادامه می دهد. به همین دلیل، جنبش صلح درهند، همراه با حزبهای کمونیست و دیگر حزبهای ترقیخواه از دولت هند میخواهد که خرید تسلیحات از اسراییل را متوقف کند. ما قاطعانه اعلام کردهایم که تا زمانی که اسراییل به اشغال سرزمینهای فلسطین و ارتکاب « تروریسم دولتی » ادامه میدهد، ادعای آن مبنی بر دفاع از خود، استدلال قابل قبولی و بهاصطلاح محکمه پسندی نیست. ما نخستین کسانی هستیم که تروریسم را، از هر طرف که باشد، محکوم میکنیم، حتا اگر پس از تخلیه سرزمینهای اشغالی فلسطین حمله ای صورت بگیرد.
به اعتقاد ما، پیکار ما برای دفاع از آرمان فلسطین، مبارزه ما علیه همکاری راهبردی با امپریالیسم، و مبارزه ما در راه تامین حقوق دموکراتیک مان و پاسداری از آنها، مبارزاتی مرتبط با یکدیگر و به هم پیوستهاند.
بامداد ـ دیدگاه ـ۱۵/۲ـ ۲۳۰۱
.