یاد از فرزند مبارز رفیق صدیقی
زبیر شیرزاد
تا هنوز نمیتوانم باورکنم که رفیق عزیز ومبارزنستوه ، شخصت اگاه ، دانشور ، با ایمان ود لسوزما رفیق نصیر احمد صدیقی زیرخاک خفته باشد. ولی چاره نیست. باید بپذیرم که ان عزیزرا که هر روز ساعت ۱۲ که تفریح کارم بوده یا زنگ تیلفون من به صدا در می امد ویا زنگ تیلفون او.
رفیق صدیقی خیلی شیفته سیاست ومبارزه بوده ودرفصاعت وبلاغت کلام دست بالا داشت او درمدتی که با هم همکار بودیم سرسخت میکوشید در برابر انحراف قد علم کنند، او خسته گی ناپذیر بود درکار حزبی. ساعتها با یک مسله حزبی صحبت میکرد تا جانب مقابل را قناعت دهد یا خودش قناعت کند. رفیق صدیقی همکار عزیز وخوبم در کار هایی حزبی بود .سعی وتلاش اش در پروسه وحدت بین نیروهایی ترقیخواه ستودنی است وبا دیدگاه من همنوا بود. او همیشه تاکید میکرد. نبایید اصول را زیرپا کرد . از حق نمیگذرم چند سبا فکر میکردم که او در سعی وتلاش خود است. مدتی بعد وجدانآ به اشتباه خود پی بردم که نه خیر . بلکه او عاشق سیاست و مبارزه در راه زحمتکشان و شگوفایی بوده؛ و اگر راست بگویم بگذار کسی خرسند میشود ویا خشمگین از اینکه حوصله فراوان داشت وبه مسایل حیاتی درون حزبی عمیق فکر میکرد .در حضور عده یی رفقا برایش گفتم من یاغی برایت بعیت میکنم . واین حرف را به رهبری حزب نیز گفتم مدتیکه من مسوولیت مالی داشتم من را رهنمایی کرد، روزیکه مسوولیت تفاهم دارم هر روز من را رهنمایی کرد . او خواب نداشت اگر در جلسات تفاهم چه در جلسه ایتلاف چه در کمیسیون وحدت هامبورگ تا نیمه شب ادامه میافت او بیدار بوده تا برایش گذارش بدهم. رفیق صد یقی زنده یاد درچند سال چه به صفت مسوول وچه به صفت عضو در کمیته ایتلاف خارج از کشور از توان بالاتر کار کرد که یکی از علل بیعت ام مبارزه خسته گی ناپذیرش در ایتلاف خارج از کشور بود.
زنده یاد صدیقی ازلحظ اقتصای کم بغل بوده ولی ایمانش خیلی قوی بود. من به مثابه شاهد دیدم . پول را چند بار قرض کرد .ولی به جلسات حزبی به کابل رفت .که این عمل اش دلالت به مردانه گی ، مسوولیت پذیری وهمت والایش میباشد. واین اوصاف در وجود اش بارز بود وحتا دیگران را نیز تشویق میکرد. یکی از خصوصیات دیگر بزرگ اش که دروجودش دیده میشد تحمل و حوصله مندی حزبی بود. او دربرابر ناسزا گویان که نازیبا میگفت ، به با یک تبسم به جوابش میپرداخت. روزی برایش گفتم رفیق صدیقی چرا ؟ جوابش یک حرف ساده وپر معنی بوده و ان اینکه: او میگفت فردا زیر یک سقف حزبی باهم مینشینیم ومبارزه میکنیم، رفیق صدیقی روح ات شاد باد ویادت جاویدان!
سرورانم باورکنید ، روزیکه به کابل رفت من ورفیق رشاد با خداحافظی اش رفتیم وفرزندش سلیمان نیز حضور داشت . خیلی خرسند به نظر میرسید وگفت به آغوش بزرگ وطن ، حزب وکار هایی حزبی می روم .او دیگر از ناحیه فامیل تشویش نداشت برای من و رفیق رشاد گفت حال سلیمان جان نصیر احمد است ومیتواند از فامیل وارسی کند. او دیوانه وار عاشق مبارزه در وطن بود. او برایم گفت : دوبکس لباس را با خود میبرم وسومی اش را با خود ت بیاور گفتم خوب وبه چشم. رفیق رشاد عزیز ازاینکه نزدیک شهر شمااست. سلیمان جان انرا به منزل او رسانده، من باخود میا ورم وتکرار گفت من برنمیگردم . و در امورات حزبی هرآنچه در توان دارم در وطن دریغ نمیکنم ودر پروسه وحدت با ترقی وطن و با رفقا همکاری میکنم .
رفقا داخل کشور از آن زنده یاد خیلی استقبال کردند ، سرپرست حزب رفیق کامجو برایش با مهربانی خوش آمدید گفت. وبرایش یاد اور شد رفیق صدیقی عزیز هرجایی که خواسته باشی به شما فرزند شفته سیاست ومبارزه تعلق دارد و در اختیار شما است . صدیقی عزیز در چند روزی که در کابل بوده صدیقی عزیز بوده عزیزتر شد .چون دو روز نسبت مصروفیت ها نتوانستم برایش تیلفون کنم واحوالش را بگیرم روز جمعه برایش زنگ زدم او یکجا با رفقا در دره پغمان رفته بود . ودر باغ رفیق اوریاخیل رفقا باهم جمع شده بودند تا نان چاشت را در باغ رفیق اوریا خیل نوش جان کنند . باصدیقی زنده یاد طولانی صحبت داشتم او از خوشی گوشی را به رییس حزب مردم رفیق راوش عزیز وبعد از ان به رفیق کامجو داد . صدیقی خوشنام از محبت رفقا یاد آورشد و گفت از رفیق کامجو خیلی خرسندم ودر کنارم ایستاده . من نیز خوش شدم او از صمیمیت، کار ، مبارزه ودست اوردها رفقا خرسندی خود نشان داد. او به صدایی بلند هورا کشید. ومن مژده یی خوب برایش دادم که برای مدت شش ماه اپارتمان من که خالی شده در خدمت ات است . متاسفانه وجایی خیلی افسوس برایم است. روز یکشنبه باید کلید برایش داده میشد. از اینکه روز شنبه در سفر بودم و او در بستر بیماری در حال جان دادن بوده ومن بیخبر از آن ، صبح وقت یکشنبه به محل اقامت ام رسیدم. فیسبوک ام را باز نمودم که خبرجان گداز وناباور کردنی تحت عنوان « رفیق نصیر احمد صدیقی دیگر دربین ما نیست » به چشم من خورد. دیگر هیچ را ندانستم. دیوانه وار به رفقا در کابل والمان تماس گرفتم . مرگ آن عزیز را که هر روز احوالت را بگیرد. آن رفیق که درباره حزب و رفقا فکر کند . خیلی مشکل و درد اور است. رفیق صدیقی عزیز! نجات از مرگ ناممکن است خودت به زبان خود گفتی که من رفتم و بر نمیگردم . توعزیزغرق درحب الوطن بودی ، در کنار رفقا همیشه خود را راحت احساس میکردی وحال در حالت مرگ نیز در کنار رادمردان، انجا که بهترین هایی وطن وحزب محبوبت زیر خاک خفته است. توهم زیر خاک با دستان پاک وعشق والا به وطن وحزبت با خود خانه ساختی وبرنگشتی. باور کن صدیقی عزیزم درنبودت شرکت در جلسات حزبی وجلسه ایتلاف و کمیسیون وحدت هامبورگ برایم خیلی دشوار تمام خواهد شد . ولی یک چیز من را وادار میسازد که آن آرزوهای شریفانه ات که داشتی وبا من روزمره انرا شریک میساختی . بخاطر تحقق ان آرزو های شریفانه ات حضور خواهم یافت. صدیقی خوشنام وعزیز، خیلی زود رفتی وما را تنها گذاشتی ولی باشرف زیستی وباعزت رفتی ، زود رفتی ولی یارانت را به مرگ ات سخت تکان دادی ودر فامیل همرزمانت به یقین که ماتم است. چه زیبا رفیق راوش عزیز رییس حزب مردم در روز مرگ ات برایم گفت : رفیق شیرزاد ببینید با زنده گی باور نکنید. رفقا باید از ته دل یکی دیگر را در آغوش بگیرند.
صدیقی عزیز!
ارام در کنارهمرزمان ات بخواب .تو درافکارات و دراندیشه انسانی ات و دروطندوستی ات که داشتی، جاویدان هستی رفقا در نبودت در ماتم به سر میبرد.
روحت یکجا با مبارزین وهمرزمان ات آرام میخواهم.
بامداد ـ دیدگاه ـ۱۴/۲ـ ۰۳۰۹