مارکسیزم در حال و آینده ـ دموکراسی و پیوند آن با سوسیالیزم

بمناسبت دوصدومین سالروز تولد کارل مارکس

 

(بخش هفتم ، قسمت اول)

 دیپلوم انجینرعمرمحسن زاده

 

واژه دموکراسی کهن تر از اندیشه چپ است ، ولی میل ترکیبی آن با سوسیالیزم بنا بر همخوانی ایده های اساسی هر دو ، نسبت به همه مُدل های اجتماعی دیگر بیشتر میباشد. از ترکیب این دو کلمه اصطلاح « سوسیالیزم دموکراتیک » بمیان آمده که از یکسو سخت پسندیده  ، اما از سوی دیگر خیلی ها شِگرف و بحث برانگیز است . این ترمینولوژی از آنروزی که اندیشه های مارکس تدوین شده اند بکار گرفته میشود ولی تا هنوز دارای تعریف  واحد وپذیرفته شده از سوی همه گان نیست . همه آنرا به گمان خویش بیان میدارند . در پایان سده نزدهم ترسایی  « اپورتونیست » ها ، « ریویزیونیست » ها و « مارکسیست » ها در درون انترناسیونال دوم و جنبش سوسیال دموکراسی به گونه های مختلف در باره آن ابراز نظر کردند . اختلاف دید آنها  باعث انشعاب در نهضت کارگری گردید ، و راه کمونیست ها را از سوسیال دموکرات های منحرف جدا ساخت. سوسیال دموکراسی از این واژه مطابق خواست خود بهره گرفت .گاهی آنرا به مثابه « جنگ ابزاری » در مقابل سیستم سوسیالیستی شوروی و احزاب کمونیستی بکار گرفت ، زمانی آنرا وسیله ای برای جلب توجه بورژوازی و توجیه سلطه آن دانست ، گاهی آنرا واژه ناب مارکسیستی  خواند  و زمانی آنرا متعلق به هومانیزم کلاسیک ، نهضت روشنگری و آیین مسحیت دانست . سوسیالیزم دموکراتیک گاهی چون گوشت در استخوان سوسیال دموکراسی چسپیده بود و « ملکیت » بی چون و چرای آن بشمار می آمد ولی  روز گاری چون « جنس کس مَخَر »  بدور افگنده شد. با این پیشینه اینک این واژه دوباره وارد میدان سیاست گردیده و بیشترینه نیروهای فعال چپ از آن در روزگار ما پیروی میکنند و آنرا طرح درست میدانند .میگویند که این واژه برای گفتمان سیاسی خیلی مناسب و سزاوار بکارگیری دوباره در عمل است . بسیاری ها آنرا « راه سوم » می خوانند وباور دارند که تجارب « سده کوتاه » ( از انقلاب اکتوبر تا فروپاشی شوروی ) و آزمون صد ساله سوسیال دموکراسی این راه را به سرمنزل مقصود یعنی براندازی نظام سرمایه داری خواهد کشانید .

درنگاه نخست ، دید تیوریک در بینش » سوسیالیزم دموکراتیک » خیلی روشن است و لی سپس تأویل و تفسیر مفاهیم اساسی آن چالش هایی را ببا ر می آورند . واژه های « دموکراسی » و « سوسیالیزم » که از متداول ترین کلمات فرهنگ سیاسی چپ اند ،درمارکسیزم کمتر توضیح شده اند .  مارکس فر صت نیافته بود تا تیوری جامعی ایرا در باره دموکراسی بنویسد . فریدریش انگلس هم از ابراز نظریات از پیش آماده شده درباره سازمان جامعه آینده ( سوسیالیستی )خودداری میکرد و میگفت : « دراین مورد در نزد ما ( مارکس و انگلس ـ نگارنده ) هیچ چیزی را نخواهید یافت .» ۱  ازهمین رو این کلاسیک ها واژه های سوسیالیزم وکمونیزم را به ندرت از همدیگر تفکیک و وجوه تمایز آنها را بیان می نمودند . البته برغم نبود تیوری های مشخص ، پیوند دموکراسی با سوسیالیزم برای مارکس چنان امر پذیرفته و عادی پنداشته می شد که یکی را لازمه دیگری می دانست . انگلس نخستین کسی بود که واژه « سوسیالیست های دموکرات » را در پیش نویس مانیفست کمونیستی در نوامبر سال ۱۸۴۷ ترسایی بکار گرفت . پس از او رهبران شناخته شده جنبش کارگری چون کارل کائوتسکی ، ویلهلم لیبکنشت ، اوگست بیبل ، روزا لوکزامبورگ و دیگران نیز بر وحدت این دو واژه تاکید داشتند . لیبکنشت میگفت : « سوسیالیزم و دموکراسی عین چیز نیستند ، ولی بیان مختلف اندیشه واحد و اساسی اند . آنها به همدیگر تعلق دارند ، همدیگر را تکمیل می کنند و نمی توانند با همدیگر در تضاد باشند ....دولت دموکراتیک یگانه شکل ممکن جامعه سازمان یافته سوسیالیستی است .... از آنجایی که ما جدایی ناپذیری دموکراسی و سوسیالیزم را درک نموده ایم خود را سوسیال دموکرات می نامیم » ۲  

بیبل نیز می افزود : « سوسیالیزم بدون دموکراسی به سوسیالیزم سربازخانه ایی و دموکراسی بدون سوسیالیزم به سرمایه داری مانچستر ( سرمایه داری اولیه با گرایش تُند لیبرالیزم اقتصادی و سیاسی ـ نگارنده ) مبدل خواهد شد . ۳ البته این مارکسیست ها که در باره حاکمیت سیاسی طبقه کارگر می اندیشیدند واژه دموکراسی را به مفهوم « دیکتاتوری پرولتاریا » و یا شکل دموکراسی سوسیالیستی تلقی میکردند و هدف شان با ترویج این نظم  فروپاشی سیستم سرمایه داری و اعمارجامعه نوین بود.  درآغاز سده بیستم ترسایی که مصادف با اوجگیری جنبش های کارگری و وقوع انقلاب بزرگ اکتوبر روسیه و انقلاب نوامبر المان بود اصلاح طلبان و تجدید نظر خواهان سوسیال دموکراسی المان راه سازش و همکاری با بورژوازی را درپیش گرفتند . حزب سوسیال دموکرات المان به رهبری فریدریش اِبرت سه روز پس از آغاز جنگ جهانی اول به جای اینکه همچون انقلابیون روسیه شعار صلح را سر دهد و خواهان قطع جنگ گردد ، در پارلمان به تصویب قرضه گیری های دولت برای تمویل جنگ پرداخت و با دولت پادشاهی آنکشور « سیاست صلح داخلی » را برای مدت جنگ بر قرار ساخت . پیآمد این سازش فروپاشی « انترناسیونال سوسیالیستی » و انشعاب « سوسیال دموکراسی »بود . انقلاب پیروزمند نوامبرسال ۱۹۱۸ ترسایی که رژیم شاهی را به زباله دان تاریخ سپرده بود در نتیجه همین موضعگیری سوسیال دموکراسی به شکست مواجه گردید و قیام سوسیالیست های انقلابی ( حزب سوسیال دموکرات مستقل المان ) به خاک وخون کشانیده شد . در آنزمان اختلافات درون جنبش کارگری بیشتر روی تعین خط مشی سوسیال دموکراسی و رفتار سیاسی متمرکز بود .جناح بورژوایی حزب سوسیال دموکرات المان خواستار سازگاری با سیستم حاکم بود ، در حالیکه جناح چپ متشکل از ریفورمیست ها ، مارکسیست ها و سوسیالیست های انقلابی « اسپارتاکوس » با قاطعیت علیه آن ها قرار داشتند . دراین تقابل بحث پیرامون دموکراسی پیوسته حادتر میگردید . نبود سازه تیوریک در باره فهم دموکراسی در جامعه سوسیالیستی  سبب شد تا از این پس میان واژه های « دیکتاتوری پرولتاریا » و « دموکراسی »  جدائی ایجاد گردد و گرایش های گوناگون در تفسیر این واژه بنیادی سیاسی پدیدار شوند . دیکتاتوری پرولتاریا از دیدگاه مارکس که هر دولتی را دیکتاتوری طبقه حاکم میدانست هر گز واژه غیردموکراتیک نبود . او این دیکتاتوری را دولت دوران گذار میدانست که میتوانست اشکال گوناگو ن  ( کمونی ، شورایی ، دموکراسی توده یی وغیره ) داشته باشد . البته دراین رابطه مارکس با نتیجه گیری از تجارب « کمون پاریس »همچنان  تصریح نمود که طبقه کارگر نمی تواند ماشین دولتی آماده را به ساده گی تصاحب کند و از آن برای مقاصد خودی استفاده کند ، زیرا « همه دگرگونی های بنیادی ، این ماشین را به جای اینکه تخریب نماید تکمیل میکنند .»۴ پس چه گونه دولتی و چه گونه سازوکار سیاسی لازم است تا « دیکتاتوری پرولتاریا » بر آورده گردد ؟ دراین پهنه هم مارکس نظریات جامع ومُدون را بجا نگذاشته است . پس از انقلاب اکتوبر روسیه ، لنین ناگزیر بود تا به این پرسش پاسخ گوید . او بیان داشت که : طبقه کارگر باید ماشین دولتی نظامی ـ بوروکراتیک  موجود را درهم شکند و نباید به صاحب شدن آن اکتفا نماید . از دید او پرولتاریا به تنهایی قادر به سرنگونی سیستم سرمایه داری و پیریزی جامعه سوسیالیستی  نیست و به یک حزب انقلابی و پیشآهنگ ضرورت دارد و این حزب باید رهبری سیاسی دولت را به عهده داشته باشد .موضوع رهبری دولت توسط حزب انقلابی طبقه کارگر یکی از مسایل بحث بر انگیز تیوریک بود که مسیر مباحثات سیاسی ـ ایدیالوژیک  و سمتگیری عملی نهضت های چپ را تعین نمود و این گفتمان را تا به امروز به درزا کشانید . در آغاز تعدادی از سوسیال دموکرات ها با طرح لنین مخالفت کردند و دیکتاتوری حزبی را مغایر دموکراسی دانستند . از شمار آنها روزا لوکزامبورک که از هواداران سر سخت انقلاب اکتوبر بود از پس میله های زندان  نوشت : « وظیفه تاریخی پرولتاریاست که پس از تصرف قدرت به جای دموکراسی بورژوایی ، دموکراسی سوسیالیستی را ایجاد نماید و نه اینکه دموکراسی را از بین برد ....دموکراسی سوسیالیستی همزمان با تخریب حاکمیت طبقات و اعمار سوسیالیزم شروع میشود  ، این دموکراسی از لحظه تصرف قدرت توسط حزب سوسیالیستی آغازمیگردد و چیز دیگری به غیر از دیکتاتوری پرولتاریا نیست ... این دیکتاتوری باید کار طبقه و نه کار یک اقلیت کوچک رهبری به نماینده گی از طبقه باشد .این بدان معناست که این دموکراسی باید در هر گام خود از سهمگیری فعال توده ها بیرون آید ، در تحت تاثیر مستقیم آنها قرارداشته باشد ، درتحت کنترول همگانی مردم باشد و از آموزش سیاسی رو به افزایش توده های مردم سر چشمه گیرد....»۵

 کارل کائوتسکی هم دامن دموکراسی بورژوازی را قایم گرفت و در مقاله ای بنام « دیکتاتوری پرولتاریا » بر بلشویک ها تاخت که با پاسخ بیدرنگ لنین « انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد » روبرو شد . دریغا که این گفتمان سازنده تیوریسن های مارکسیستی بنا بر سوقصد بر لنین ، قتل دردناک روزا لوکزامبورک ، کارل لیبکنشت و... و رویداد های خشونت باردیگر به خاموشی گرایید و اندیشه « سوسیالیزم دموکراتیک »  مدتی پا در هوا شد . از آن پس از این واژه تنها در تبلیغات سیاسی بدون در نظرداشت « ایده اصلی » آن کارگرفته میشد . و.ا. لنین از سال ۱۹۲۲ ترسایی تا زمان مرگش در سال ۱۹۲۴ ترسایی از کار حزبی و دولتی بدور بود و نمی نوشت . اما از روی تقریراو به سکرترش که می نوشت و این یادداشت ها تا سالهای نود سده پیشن ترسایی از دید همگانی محفوظ بود معلوم میگردد که او خود از پندار و رفتار برخی از فعالین حزبی و انکشاف رویداد ها سخت ناراض بوده است . استالین در سال ۱۹۲۴ ترسایی تیوری های لنین را بمثابه ایدیالوژی دولت شوروی « لنینیزم » خواند و از این طریق حاکمیت تنهایی حزب کمونیست ، دولتی ساختن گام بگام وسایل تولید و اجرای اقتصاد پلان شده را توجیه نمود. سوسیال دموکراسی اروپایی هم گامی به عقب گذاشت و از اندیشه های مارکس فاصله گرفت . اگر آنها در آغاز دموکراسی را وسیله ای برای تثبیت مرز با نظام سوسیالیستی شوروی و تخریب ایدیالوژیک آن میدانستند ، پس از جنگ جهانی دوم  واژه « آزادی » را نیز بر آن افزودند  و با تاکید روی ارزش های بورژوایی  تلاش نمودند تا واژه « سوسیالزم دموکراتیک » را با واژه « دموکراسی اجتماعی » تعویض نمایند و اگاهانه از کلمه  « سوسیالیزم »  خود داری کنند . واژه « سوسیالیزم  دموکراتیک » از این پس از انحصار سوسیال دموکراسی بیرون آمد .

روی آوری نو به سوسیالیزم دموکراتیک

پس از فروپاشی اتحاد شوروی و سقوط  رژیم های سوسیالیستی در کشور های اروپای شرقی و بازنگری تجربه ساختمان سوسیالیزم ، بخش گسترده نیروهای چپ در پی توضیح جدید سوسیالیزم شدند و تصریح نمودند که سیاست سوسیالیستی میتواند و باید مبارزه بخاطر دموکراتیزه ساختن همه جانبه جامعه باشد .دموکراسی در اشکال و محتوای مُدرن آن نه تنها وسیله قاطع در شکل دهی سوسیالیزم ، بل خود سوسیالیزم است .باید  دموکراسی پارلمانی برآورده گردد و بر مبنای امکانات « دموکراسی بنیادی » و «دموکراسی اقتصادی »  با توجه به مسایل مبرم ایکولوژیک ، جهانی سازی و مدرنیزه سازی گسترش یابد .

مارکسیست های امروزی بدین باور اند که اگر فریدریش انگلس در زمانش بنا بر نبود تجربه در باره سازمان آینده سوسیالیستی سخن نمی گفت ولی ما امروز آزموده های فراوانی از تطبیق مارکسیزم را در شرایط اجتماعی متفاوت و به اشکال گوناگون ( سوسیالیزم اتحاد شوروی و کشور های اروپای شرق ، یوگوسلاویا ، سویدن ، کشورهای عربی ، چین ، امریکای لاتین ، ویتنام و ... ) در اختیار داریم و بدون شک این همه تجارب خوب و بد برای تطبیق اندیشه های مارکس در ایجاد جامعه انسانی ، دموکراتیک و عادلانه در سده حاضر خیلی سودمند و آموزنده اند . آنها تیوری های سوسیالیزم دموکراتیک را در سه راستا جمعبندی میکنند : هدف ، جنبش ، ارزش ها .

ـ مرام اساسی سوسیالیزم دموکراتیک بر اندازی نظام سرمایه داری و ایجاد جامعه سوسیالیستی است که در آن  رُشد آزادنه هر شخصی شرطی برای رُشد آزادانه همه گان باشد . این گذار از راه دموکراتیک بدون انقلاب و اِعمال قهر و با تایید دولت قانون صورت میگیرد. ( البته پیش شرط این مرام موجودیت نظام دموکراتیک و حکومت قانون در یک کشور است .)

ـ جنبش سوسیالیستی دموکراتیک  همانا مبارزه ایست در برابر بهره کشی انسان از انسان ، بی عدالتی ، ستم های گوناگون ، نابرابری و تبعیض ،سرکوبی سیاسی ، غارت و نابودی طبیعت . همچنان تلاشی است برای حفظ و شکوفانی فرهنگ انسانی ، تحقق حقوق بشر ، رُشد جامعه شهروندی ، حل مسایل زنده گی اجتماعی توسط خود شهروندان از راه دموکراتیک ، تامین مصوونیت های اجتماعی ، محدودیت مالکیت خصوصی به پیمانه ایکه از نگاه اجتماعی قابل تحمل باشد .

ـ  ارزش های بنیادی سوسیالیزم دموکراتیک را  دموکراسی ، آزادی ، داد اجتماعی ، برابری حقوقی و رهایی از قید وابسته گی ،  همبسته گی ، حفاظت محیط زیست و صلح میدانند .

 سوسیالیزم دموکراتیک با این بینش و برنامه پای به میدان تخلیه شده مبارزه چپ نهاده است تا زمینه های مشارکت دموکراتیک مردم و پیدایش اگاهی زحمتکشان را برای دگرگونی های اجتماعی فراهم سازد . هواداران اندیشه « سوسیالیزم دموکراتیک » راه درازی در پیش دارند و در هر خم و پیچ این راه باید به پرسش های فراوانی پاسخ گویند .به هر پیمانه ایکه  این راه سپری گردد بیگمان جوابگویی ساده تر خواهد گردید . جستار آینده را به دموکراسی اقتصادی که بخشی از دیدگاه سوسیالیزم دموکراتیک است اختصاص داده ایم .

 

پانویس ها:

۱ ـ  مصاحبه فریدریش انگلس با روزنامه له فیگارو ، مورخ ۸ ماه می سال ۱۸۹۳ ترسایی

۲ ـ  بیانیه ویلهلم لیبکنشت در گردهمایی باز اتحادیه کارگران برلین ، مورخ ۱۳ ماه می ۱۸۶۹ترسایی

۳ ـ اوگوست بیبل سخنران آتشین  در پارلمان و رییس حزب سوسیال دموکراسی المان بود که برغم فشار جناح راست آن حزب به مواضع مارکسیستی خود پابند باقی ماند . سخن او در باره سوسیالیزم پیش از وقوع انقلاب بزرگ اکتوبر روسیه گفته شده بود .

۴ ـ  کارل مارکس ، هجدهم برومر لویی بوناپارت ، ماه می  سال ۱۸۵۲ ترسایی

۵ ـ  روزا لوکزامبورگ ، در باره انقلاب روسیه ، سال ۱۹۱۸ ترسایی ، همچنان دیده شود :

کارل کائوتسکی ، دیکتاتوری پرولتاریا ، سال ۱۹۱۸ ترسایی  

 

بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۸ـ ۲۵۱۲

 یادداشت : دیدگاه های ارایه شده اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب  ملی ترقی مردم افغانستان در اسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .

 استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.