مارکسیزم درحال و آینده

(بمناسبت دو صدومین سالروز تولد کارل مارکس)

 ( قسمت هفتم )

 

دیپلوم انجینر عمر محسن زاده

 

در روزگار ما کسانی را که از اندیشه ها و آموزه های مارکس پیروی و هواداری میکنند نه تنها به صفت « مارکسیست ها » بلکه بنام « چپ » ها نیز می شناسند و از دیرگاهی میان واژه های « مارکسیزم » و « چپ » چنان درآمیخته گی پدیدار گشته که بسیاری ها هر دو را یکی میدانند وهمه کارنامه های خوب و بد جنبش چپ را به مارکس نسبت میدهند . برخی دیگر با نقد درون مارکسیستی ( کار بُرد آموزه های مارکس درعمل ) بر جهانبینی مارکس می تازند و با انگشت گذاری روی خطا ها ، کژروی ها و ناکامی های چپ در راه بر اندازی سرمایه داری ، ناممکن بودن دگرگونی های اجتماعی فراسوی نظم سرمایه داری را تبلیغ می نمایند . منظور از ذکراین سخن در آغاز این نبشته اینست که « چپ » اگر از یکسو با اتکا بر اندیشه های مارکس ندای آزادی ، دموکراسی  و داد اجتماعی را سر داده و رسالت دگرگون سازی و تعارض اجتماعی را برای خوشبختی و بهزیستی انسان بدوش گرفته ، ولی از سوی دیگر در آزمون زمان در انطباق جهانبینی مارکس در شرایط  معین اجتماعی گاهی  راه درستی را سپری نموده و پیروزمند و گاهی هم راه مانده و شکست خورده بوده است. دردرون این جنبش چپ که آزادی ، عدالت ، همبسته گی ، پیشرفت اجتماعی ، حل مساله اجتماعی ، دموکراسی ، دولت دموکراتیک ، انترناسیونالیزم  و صلح از شعار های اساسی آن بشمار میآید و هراز گاهی عمل پراگماتیک داشته ، تنوع دیدگاه ها و سیاست های گوناگونی دیده شده و میشود. ازهمین جا پرسشی پیش میاید که « چپ » تا چه اندازه ارثیه گرانبهای تیوریک و پراتیکی مارکس را بدرستی شناسایی وتطبیق نموده و در حال حاضر چه درس هایی از تجارب و فعالیت های گذشته خود میگیرد  و برپایه تحلیل درست و شناخت دقیق واقعیت جهان امروزی ما چه راه کرد و دورنمایی را می گزیند. با توجه به کُنش ها و واکُنش های چپ در سالهای پسین دیده میشود که رویکرد نوین کنونی به مارکسیزم ، دید انتقادی و انگیزه جست و جو گرایانه تازه را با خود دارد . در برابر جنبش چپ که بدون شک همچو لیبرالیزم ، و به ویژه نیولیبرالیزم با بحران تکان دهنده

روبرو شد مسایل متعدد  تیوریک و وظایف حل ناشده سازمانی قراردارند . پیش ازهمه چپ ناگزیر است به تغیرهای سرمایه داری جهانی ، به ویژه آنچه که در دوران زنده گی مارکس وجود نداشت  بپردازد و درهمسانی با این دگرگونی ها راهکردهای نوی را پیریزی کند .در زمان ما ساختارهای طبقاتی جامعه درمقایسه با ترکیب اجتماعی سده پیشین تغیر نموده و روند پرولتاریزه شدن طیف های وسیع اجتماعی ، به ویژه اقشارمیانه در نتیجه انتقال مراکز تولید از مناطق قدیم صنعتی به کشورهای پیرامونی به شدت تحقق پذیرفته است واین پروسه ادامه دارد . اما برغم این گرایش جهانشمول و در اثر پیچیده گی کلمه « کارگر » ،کارگران جهان ( کارگران صنعتی ، خدمات ، آموزش و پرورش ، بهداشتی ، کشاورزی ، پژوهشی و ... ) از سازمان یافته گی لازم ، از یکپارچه گی مطلوب ، از همبسته گی فراگیر ، ازعمل مشترک درسطح جهانی  برخوردارنیستند و نقش سازمان های کارگری و احزاب سیاسی چپ گرا در رهبری و بسیج این کتله عظیم بشری بسیار سُست  است .

جهانی سازی ، امکانات دگرگونی های بزرگ در سراسر جهان و زمینه های عینی را برای خیزش های درونی و فرامرزی مردمان مساعد ساخته و به تدریج اندیشه « انقلاب جهانی » مارکس را وارد پهنه گفتمان سیاسی میگرداند . چپ از ارایه پاسخ به این نکات تا اکنون بازمانده است.

موجز اینکه : به گفته برخی از نویسنده گان بورژوایی واژه های امپریالیزم ، استثمار ، سوسیالیزم ، پرولتاریا ، عدالت اجتماعی ، مبارزه طبقاتی ، استعمار  و... آهسته آهسته  از محاوره و مکالمه سیاسی بیرون شده اند . لیبرال ها فروپاشی سیستم سوسیالیستی شوروی را ثبوتی برای این ادعا خود دا نستند که « اقتصاد پلان شده » هرگز به پیروزی نمی رسد و ساختن هر مدل اجتماعی غیرسرمایه داری غیرممکن است . برخی از نقد گران « چپ » هم نقش حاکم حزب کمونیست اتحاد شوروی ، اپارات بوروکراتیک  دولت و امتیازات فعالین حزبی ومدیران دولتی را نشانه گرفته و متذکر میشوند که در سرزمین شوراها مالکیت خصوصی به مالکیت جمعی مبدل گردید ، ولی فابریکه هرگز به کارگران تعلق نگرفت ، و کارگران و زحمتکشان از حق تصمیمگیری در برنامه ریزی تولید و اداره خودی شان محروم بودند . آنها با سقوط حزب خویش اکنون به بدبخت ترین طبقه اجتماعی در روسیه مبدل گردیده اند . با فروپاشی نظام های موجود سوسیالیستی در شوروی و برخی از کشورهای دیگر ،   احزاب « چپ » و جنبش های اجتماعی  نه تنها دژ مستحکمی را از دست دادند  بلکه با تشدید مناظره و اختلاف نظر درباره تجارب مثبت و منفی سوسیالیزم موجود و گزینش روش های سازماندهی ، شعارها و رفتارهای سیاسی نو درشرایط تغیریافته ملی و بین المللی به چند دسته گی و پراگنده گی گراییدند .برخی از احزاب آرمانگرای چپ تغیرهای سرمایه داری را درسال های پسین سده بیستم  و آغاز سده بیست و یکم ترسایی نادیده گرفتند و بر پایه جزمیات معمول از تجلیل شرایط تاریخی دگرگون شده  خودداری کردند . برخی دیگر چنان شیفته این تغیرات گردیدند که بدون چون و چرا به منطق « اجماع جدید » پیوستند و دستان خود را در برابر نظم نیولیبرالی بالا کردند . احزاب کمونیستی  درکشورهای سوسیالیستی وقت ( بدون کوبا و ویتنام ) به احزاب مخالف ( اپوزیسیون ) مبدل شدند و تعدادی از آنها به سازه تیوریک مارکسیزم ـ لینینیزم وفادار باقی ماندند . حزب سوسیالیست کارگران مجارستان به سوسیال دموکراسی روی آورد، و عضویت « انترناسیونال سوسیالیستی » را حاصل نمود .در کشور المان دموکراتیک ، حزب سوسیالیست متحده المان نام خود را به حزب سوسیالیزم دموکراتیک تغیر داد و پس از وحدت با نیرو های چپ المان غرب   نا م « چپ ها » را برگزید . در سویدن نیز حزب نیرومند کمونیست نام « چپ » و طرح  سوسیا لیزم دموکراتیک را پذیرا شد .برخی از احزاب کمونیستی در سایر کشورها چون دنمارک ، بریتانیا و ... با بحران شدید مواجه و سرانجام بنا بر تصمیم خودی منحل گردیدند .

شایان تذکر است که پیش از فروپاشی سیستم سوسیالیستی ، در این احزاب در حدود  بیست میلیون انسان زحمتکش عضویت داشتند و بطور میانگین بیش از یک سوم کار روزانه خویش را به همبستگی بین المللی اختصاص داده بودند .پس از فروپاشی ، در حدود نود درصد از این کمیت قابل توجه از احزاب خویش رویگردان شدند .

حزب کمونیست ایتالیا که همچو احزاب کمونیست فرانسه و اسپانیا روزی نیرومند  و مروج « کمونیزم اروپایی » بود  به تدریج راه زوال را پیمود و سر انجام در اتحاد با کاتولیک ها « حزب دموکراتیک » را بوجود آورد . احزاب « پیشآ هنگ » در برخی از کشورهای رو به توسعه  یا به انحلال کشانیده شدند و یا چنان دچار آشفتگی فکری و سازمانی گردیدند که بقایای شان روی به « ملت گرایی » و « مذهب گرایی » نهادند و راه برگزیده « داد خواهی » و « تحولات اجتماعی » را ترک گفتند .

احزاب سوسیالیست و سوسیال دموکرات نیز پس از انحلال اتحاد شوروی در برابر ظفرمندی های نیولیبرالیزم  پیوسته عقب نشینی کردند و با وجود پیروی همه جانبه از طرح های سیاسی و اقتصادی آن روز تا روز ضعیف تر شدند و نتوانستند در انتخابات پارلمانی و یا کمونی نتایج خوبی بدست آورند .

بروز این همه بحران ها و پدیده های ناپایداری و سر خورده گی های احزاب ، جنبش ها و جریانات « چپ » این پرسش را ببار می آورد که این انکشافات تا چه اندازه با آموزش مارکس رابطه میگیرند و آیا « بحران چپ » ، « بحران مارکس » است ؟

پاسخ روشن است : آموزه های مارکس تقصیری درشکست های « چپ » ندارند چونکه هر گز «دکتورین » ،  « طرح ثابت » و « غیر دیالکتیک »  نبوده و همواره چون بینشی ، شیوه ای ، توضیحی  ای روی به شناخت مقررات و قوانین توسعه اجتماعی داشته اند . هرآنکه این قوانین را نشناسد و یا نادیده گیرد ناگزیر راه خطا می پیماید . هر تشکل سیاسی که راهبرد اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی خود را بر پایه تحلیل دقیق ساختارهای قدرت و سلطه که مناسبات غیرعادلانه اجتماعی را بازتولید می کنند استوار نسازد ، نمی تواند مبارزات خودی و اجتماعی را سمت و سو دهد و شیوه رفتار سیاسی در حال تغیر را درک کند . مارکس با تیوری های درست خود تهداب مستحکم ایدیالوژیک را برای سازه و مبارزه چپ گذاشته و حتا رهنمود های عامی را برای براندازی نظام غیرعادلانه سرمایه داری ارایه داشته است . چپ اگرمی خواهد درشرایط سلطه سرمایه توفیقی داشته باشد و دگرگونی های اجتماعی را رهبری کند باید به اصل خود رجوع کند  و نه اینکه درسایه ایدیالوژی های بورژوایی چون نیولیبرالیزم افراطی ، کانزرواتیزم عقب گرا ، پُست مدرنیزم  ، اراده گرایی تجریدی و دور از واقعیت و ... پناه جوید و چشم به « رحمت فاتح »  داشته باشد . خوشبختانه طیفی از نیروهای آگاه چپ امروزی ایمان خود را به انقلابی بودن مارکسیزم از دست نداده و با ارزیابی کاربست  آن درپراتیک سیاسی و اجتماعی بیش از یک سده  ، و به ویژه نقد گرایش به دگماتیزم ، و با رویکردی جدیدی به توسعه اجتماعی در صدد یافتن پاسخ هایی برای پرسش هایی ناشی از نیازها و خواسته های زمان و بیرون شده از متن بحران چپ  گردیده اند . آنها « پرومته وار » رسالت انتقال مارکسیزم را به نسل های بعدی به عهده گرفته اند و گفتمان سازنده ایی را در باره مفاهیم و مسایلی چون دموکراسی سیاسی و اقتصادی ، نسخه های انقلابی و ریفورمیستی تحولات اجتماعی ، سیاست های هویت گرایانه ، شکل گیری جنبش های نوین ، پیوند مارکسیزم با دانش های نو و چگونگی توضیح  دانش بدست آمده از تجربه پیشین و کاربست نوین آن آغاز کرده اند .برخی از احزاب و جنبش های چپ شجاعانه پای به میدان جدال ایدیالوژیکی و مبارزه سیاسی گذاشته اند . دامنه های این گفتمان « چپ» به برکت دستآورد های تکنالوژی رسانشی ، به ویژه دموکراسی دیجیتال ، در سطح جهان روزتا روز گسترده تر می گردد . متفکران مارکسیستی  سعی میورزند تا اندیشه های مارکس را در این گفتمان با اوضاع و احوال روز انطباق بخشیده  و با تفسیرجدید و موسساتی ساختن آنها نیاز انسانی را در رابطه با ابتکار اجتماعی برآورده سازند .در پژوهش های آنها تغیر تناسب میان اقتصاد و دولت جایگاه ویژه دارد و پی بردن به ماهیت متضاد تکامل اجتماعی درهمه سطوح کار پیگیر آنان را تشکیل میدهد . البته به مسایل تیوریک چون دموکراسی و پیوند آن با سوسیالیزم ، مبارزه اقتصادی در شرایط امروزی ، گونه های مبارزه سیاسی ، سیاست و پوپولیزم ، جهانی سازی و جنبش های اجتماعی که در دستورکار همه نیروهای چپ قرار دارند توجه بیشتر صورت میگیرد . باز نمودن این مسایل در این جستار امر دشوار است ، ولی  تذکر چند در باره گرانیگاه های برخی از آنها برای خواننده گان تحول پسند و داد خواه بی هوده نخواهد بود. این سلسله را با مطلبی در باره « سوسیالیزم دموکراتیک »  ادامه خواهیم داد .

 

ـ   دموکراسی و پیوند آن با سوسیالیزم  ( سوسیالیزم دموکراتیک )

ـ   مبارزه اقتصادی درشرایط امروزی ( دموکراسی اقتصادی )

ـ   ریفورم یا انقلاب ( نسخه انقلابی و یا نسخه ریفورمیستی)

ـ   سیاست و پوپولیزم  ( کار در میان توده ها )

ـ   جهانی سازی و جنبش ها اجتماعی ( همبسته گی بین المللی )

 

بامداد ـ سیاسی ـ ۱/ ۱۸ـ ۱۵۱۲

یادداشت : دیدگاه های ارایه شده اندیشه و نظر نویسنده را بازتاب می دهـد. دیدگاه های حزب  ملی ترقی مردم افغانستان در اسناد و اعلامیه های رسمی آن انعکاس یافته است .

استفاده ازمطالب بامداد با ذکر ماخذ آزاد است.