چه برسر آینده رهبری جهان می ‌آید؟

 

المان به تنهایی کوچک ‌تر از آن است که بتواند در قامــت یک نیروی هژمــونی عمــل کند و

جایگاه این کشور در منطقه یورو همچنان در سایه بحران مالی ٢٠٠٨ ترسایی متزلزل است.

 

هارولد جیمز، استاد روابط بین‌المللی دانشگاه پرینستون

درحالی‌ که سوالات زیادی درباره رهبری جهان وجود دارد، نشست گروه ٢٠ در هامبورگ با وجود داغ‌ بودن دیدارهای دوجانبه و چند جانبه، زیر سایه سنگین اختلاف به پایان رسید. از زمان برگزاری اولین نشست گروه ٢٠ در سال ١٩٩١ ترسایی زمان زیادی می ‌گذرد. ایده برگزاری چنین نشستی برای اولین ‌بار در سال ١٩٧٠ ترسایی  و با هدف همسوکردن سیاست‌های داخلی اقتصادهای بزرگ مطرح شد تا از بی‌ ثباتی و عدم قطعیت بکاهد، اما سیاست داخلی کشورها امروز خود به شکل جدیدی از عدم قطعیت و بی ‌ثباتی انجامیده است.

در جایی که در نشست گروه ٢٠ در شهر بریزبن در سال ٢٠١٤ ترسایی روسیه در انزوا قرار داشت، در نشست اخیر روسیه جای خود را به ایالات متحده  داد. ترامپ بعد از حضور بحث‌ برانگیزش در نشست گروه هفت در تایورمینا در ماه می، اعلام کرد که از توافق آب ‌وهوایی پاریس کنار خواهد کشید. در واکنش به این تصمیم، رهبران گروه هفت البته به استثنای ترزا می، نخست ‌وزیر بریتانیا، بیانیه‌ ای در محکوم‌ کردن این اقدام ترامپ امضا کردند. ایالات متحده و بریتانیا که در نظم بین‌المللی در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم حکم معماران اصلی نهادهایی جهانی مانند سازمان ملل متحد را داشتند، حال به نظر در یک چرخش ١٨٠درجه، در تلاش برای واژگون ‌کردن این میراث‌ هستند. از زمان انتخاب ترامپ و برگزاری ریفراندوم برگزیت در سال گذشته، هر دو کشور مسیر سیاسی مناقشه‌ برانگیزی را خلاف جهت گشوده گی و پیمان‌های چند جانبه و اتحاد گرایی در پیش گرفته‌ اند. مسیر این دو کشور با وجود برخی فراز ونشیب‌ها،  شباهت‌ های بسیاری با هم دارد. در واقع، از نظر بسیاری افراد، همه‌ پرسی برگزیت پیش‌  درآمدی بر انتخاب ترامپ بود. درست مانند کمپین «ترک » [اتحادیه اروپا]دربریتانیا، ترامپ نیز بر ترس رای ‌دهنده گان از مهاجران سوار شد و مانند دولت پسا ریفراندوم می، دولت ترامپ نیز بسیار گیج و سرگردان است. علاوه بر این، در هر دو مورد، کمپاین‌های ضعیفی که امید چندانی به پیروزی‌شان وجود نداشت، به پیروزی رسیدند. البته هرچه بیش تر این فاتحان رقابت‌ های انتخاباتی در قامت بازندهگانی سیاسی ظاهر می‌ شوند، بر محبوبیت پوپولیسم  چپ‌گرایانه سیاست‌مداران موجه‌ تری مانند برنی سندرز در ایالات متحده و جرمی کوربين، رهبر حزب کارگر در بریتانیا، افزوده می‌ شود. دولت‌های می‌ و ترامپ از لحاظ  نگرش بین‌المللی نیز شباهت‌هایی دارند. هر دوی این دولت‌ها خواهان بازنگری در قراردادهای بین‌المللی از قبیل پیمان‌ های تجاری یا در مورد بریتانیا، بازنگری در رابطه با اروپا هستند. اما بنیان این بازنگری متناقض و نامشخص است. از آنجا که برای کارگران امریکایی و بریتانیایی، جهانی‌ شدن با بی‌ کاری و نابرابری تداعی می ‌شود، آنها خواهان محافظت بیش تر در برابر آسیب‌ های جهانی‌شدن‌ هستند. بااین ‌حال، حمایت از تولید ملی نیز معمولا هزینه سنگینی را بر مصرف ‌کننده گان و به‌ ویژه اقشار کم‌ درآمد تحمیل می‌ کند. در واقع، حجم زیادی از شواهد آماری حاکی از آن است که اقشار کم‌ درآمدتر از آزاد سازی تجارت بیش ترین منفعت را می ‌برند.
در چنین بستری، هرگونه تلاش برای تغییر آرایش ‌های موجود احتمالا به معنای محدود شدن معاملات و جریمه‌ بستن بر واردات برخی کالاها خواهد بود. این مساله با خطر اقدامات تلافی ‌جویانه از سوی دیگر کشورها نیز مواجه است که به نوبه خود چرخه‌ ای باطل از تاکید بر تولید داخلی و مقابله با جهانی ‌شدن را پدید می ‌آورد. در دوران پس از جنگ‌ های جهانی، کشورها بیش تر از طریق دولت‌ها، سازمان ‌های اجرایی، شرکت‌ های بین ‌المللی و موسسات مالی با هم ارتباط برقرار می ‌کردند. این وضعیت محیطی را پدید می ‌آورد که مساعد همکاری بود. این در حالی است که امروزه سازوکارهای جهانی ‌شدن در مسیر اضمحلال قرار گرفته؛ بیروکراسی‌ های حرفه ‌ای رو به تحلیل‌ هستند؛ شرکت‌ها و رسانه ‌ها به جهت‌ گیری‌های میهن‌پرستانه روی می ‌آورند. از دیگر سو، صنعت مالی تکه ‌تکه شده و از آن منطق ‌زدایی می ‌شود. نهادهای قدرت نرم مانند هالیوود و دانشگاه‌ها نیز در منجلاب جنگ‌ های فرهنگی فرو می ‌روند. دانشگاه‌ های امریکایی و انگلیسی برای سالیان سال در صدر رتبه‌ بندی دانشگاه‌های جهان قرار داشتند و خود را به چشم موسساتی جهانی با مسوولیتی جهانی می ‌دیدند. درو فاوست، رییس دانشگاه هاروارد، اغلب درباره نقش بین‌المللی دانشگاه متبوع خود با اشتیاق سخن می‌ گوید و دانشگاه پرینستون نیز اخیرا شعار خود را از « در خدمت ملت و خدمتگزار تمامی ملل» به « در خدمت ملت و خدمتگزار انسانیت» تغییر داده است. با این ‌حال، در سال‌ های اخیر، جهانی‌ گرایی رو به افول گذاشته است. جملات به ‌یادماندنی  تراز می ‌ را قبل از کنفرانس حزب محافظه‌ کار در اکتوبر گذشته به یاد آورید وقتی که گفت: « اگر اعتقاد دارید شهروند جهان هستید، شما شهروند هیچ کجا نیستید. شما معنای واژه شهروند را نمی ‌دانید».با توجه به افول روحیه جهانی ‌گرایی  پساجنگ، فرایند جهانی ‌شدن به یک رهبری جدید و همچنین نگرشی تازه به همکاری‌های چند جانبه و قدرت نرم نیاز دارد.
این واقعیت به شکلی اجتناب ‌ناپذیر چین و اروپا به ‌ویژه المان را به این سمت سوق داده تا خود را به‌ عنوان مدافعان جدید نظم جهانی ببینند. در واقع مواضع چین و المان بیش ‌ازپیش درباره بسیاری از مسایل مهم و کلیدی به هم نزدیک شده است. هر دو کشور بر حفظ تعهد خود به کاهش انتشار گازهای گلخانه‌ ای تحت توافق  پاریس پایبند بوده  و دست رد به نگرش ترامپ به بهانه  دفاع از صنعت زغال‌ سنگ می ‌زنند. همچنین امروز شاهد شکل‌ گیری یک ایتلاف آشکار میان چین و المان در مقابل حمایت از تولید ملی هستیم. اخیرا بعد از این که  شی جینپینگ، رویکرد حمایت از تولید ملی را به « زندانی ‌کردن خود در اتاق » تشبیه کرد، آنگلا میرکل لب به تحسين این سخنان گشود. المانی‌ ها که ریاست نشست اخیر گروه ٢٠ را نیز برعهده داشتند، کوشیدند از این فرصت برای پرکردن جای خالی امریکا  در ترویج  و پیش برد روند جهانی‌ شدن استفاده کنند. البته المان به تنهایی کوچک ‌تر از آن است که بتواند در قامت یک نیروی هژمونی عمل کند و جایگاه این کشور در منطقه یورو همچنان در سایه بحران مالی ٢٠٠٨ ترسایی متزلزل است. چین نیز برای به ‌دست‌ گرفتن رهبری جهان، موانعی را پیش ‌روی خود می‌ بیند. بخش مالی این کشور هنوز نسبتا توسعه‌ نیافته باقی مانده و مستعد بحران است.  طرح زیرساختی عظیم چین تحت عنوان « یک کمربند، یک جاده »، این کشور را با مشکلات جدیدی مواجه کرده و بر آتش رقابت‌های موجود در آسیا می ‌دمد و دست آخر این که افق رهبری چین با هراس‌هایی درباره سرنوشت  دموکراسی همراه است. در بطن و مرکز نقدهای ضد جهانی‌ شدن در کشورهای ثروتمند همواره خواست آزادی و دموکراسی نهفته  بوده است.
بدون شک، برخی مواد و عناصر سازنده شکل نوینی از رهبری جهان همین حالا نیز مهیاست: چین دانشگاه‌ های بزرگی  دارد که به‌ سرعت  در حال پیشرفت‌ هستند و المان از دموکراسی  قدرتمندی برخوردار است که  بر پایه اصول فدرال برپا شده است. اما بدون تمامی اجزای سازنده، یک جای کار می ‌لنگد. یک قرن رهبری جهان ازسوی امریکا، بر نهادها و موسسات داخلی قدرتمند، ارزش‌های مشترک جهانی و یک حیات فرهنگی پویا مبتنی بود. جهانی ‌سازی‌ای که صرفا بر منطق اقتصادی مبتنی باشد، راه به جایی نخواهد برد./ پروجکت سیندیکیت

 

 بامداد ـ سیاسی ـ ۲/ ۱۷ـ۱۱۰۷