نگاهی به انتخابات قاره اروپا در سال ٢٠١٧
سميرا فرخ منش
حال امروز اروپا مانند گذشته خوب نیست. قاره ای که در شکل گیری تاریخ مدرن جهان حرفها برای گفتن داشت و پس از جنگ های تخریب گر جهانی، برای ساختن جهانی بهتر و فردایی روشن تر، عزم خود را جزم کرده بود. درنگاهی منصفانه نیولیبرالیزم و سوسیالیزم اروپایی در کنار یکدیگر به موفقیتهای خوبی هم رسیدند. اقتصاد روبه پیشرفت و امنیت همه جانبه و جهانی سازی، ارمغان قارهای بود که ادعای پرچمداری دموکراسی را به نام خود زده بود.
اما چندین سال است که دیگر نمی توان به قطعیت از اروپایی مدرنی سخن گفت که دموکراسی ارمغان سیاست هایش برای مردمش می خواست. گرچه همه ناامنیها و بحران ها، ناهماهنگی ها، مخالفتها و فروپاشی های منطقه ای و قارهای را می توان بخشی از نتایج مدرنیته ای دانست که اروپا آغازگر آن بود؛ اما همین دستاوردها می تواند اروپا را به قارهای چند تکه تبدیل کند که امکان بازسازی آن نباشد. ازمهم ترین تهدیدها علیه یکپارچه گی اروپا، خروش خطرناکی است که از سوی متعصبان راست گرا شروع شده و به نظر نمی رسد پایان نزدیکی داشته باشد. ٢٠١٧ ترسایی سالی است که تکلیف بخش زیادی از این تهدیدات را روشن کرده و دست بسیاری از سیاستمداران اروپایی را برای تصمیمات درست و غلط بازگذاشته است.
لوپن، ترامپ اروپا می شود
فرانسه یکی از آن کشورهایی است که می تواند در شکل گیری سرنوشت مبهم قاره سبز نقش پررنگی داشته باشد. کشوری که یکی از تاثیرگذارترین انتخابات اروپایی را برگزار خواهد کرد و با داشتن کاندیدایی راست گرا چشمها را به سمت خود خیره کرده است. رهبر « جبهه ملی» در ١٠ سال اخیر به شکلی خزنده، آرام و جذاب توانست وجهه خود را در کشور سامان بخشد و با بهره گیری از وضعیت بیرونی جامعه جهانی و اوضاع درونی فرانسه شانس خود را برای بیشتر دیدهشدن، افزایش دهد. مارین لوپن کسی است که علاقه مندان به وضعیت محیط بینالمللی، همه او را میشناسند؛ رهبر جبهه ملی فرانسه، دارای اندیشه های رادیکال راست گرایانه و صاحب تفکری متعصبانه که مسلمان و مهاجر و ملیتهای غیر، همه با هم در برابر تیغ برنده عقاید افراطی او قرار دارند. لوپن امروز، لوپن ناشناخته سالهای گذشته نیست و کسانی که با تفکر ملی گرایانه او مخالفند در بیم کسب رای او از مردمی هستند که شاید گفتار هیجان انگیزش، آنان را به سمت خود بکشاند؛ کسی که برای کسب پیروزی وگرفتن دولت فرانسه در دستان خود به شدت تلاش می کند و برای آنکه بدانیم او پیروز این میدان خواهد شد یا نه، باید تا اپریل٢٠١٧ صبر کرد؛ چون او بی شک زنی است که در صورت پیروزی در کشورش، می تواند به عنوان نماینده جریانهای راست در کل قاره اروپا شناخته شود.
پوست اندازی دوباره در مهد فاشیزم
آنگلا مرکل زنی است که از آغاز دوره صدراعظمی در المان، همیشه سیاستمداری برجسته با توانمندی غیرقابل انکار بود؛ اما باید پذیرفت مرکلی که در ٢٠١٧ خود را در پیشگاه رای مردم قرار می دهد، مرکل گذشته نیست. محبوبیت او کم شده و کمتر کسی است که نداند بحران عظیم مهاجرت در جهان، علت اصلی این اتفاق بود. دراین میان طیفی که بیش ترین سواستفاده را از تضعیف مرکل می كند، گروههای راست گرای تند المانی هستند که حزب «آلترناتیف برای المان» از قوی ترین آنهاست. حزبی که توانست در انتخابات ایالتی سال ٢٠١٦ این کشور پیروزی های قابل تأملی به دست آورد و حتا ٣٠ درصد آرای المانیها در زادگاه مرکل را نیز به سمت خود کشاند! حزبی که ادعا می كند راه نجات المان را می داند و داعیه نژادپرستی ندارد، اما طی دو سال از عمر سه سالهاش اعضای آن، در برنامه ای روزانه، میان مردم ناراضی شهرهای مختلف رفتند، از ضرورت مبارزه با آموزههای دینی غیرمسیحی سخن گفتند و راهکارهای اخراج پناه جویان را به مردم آموزش دادند. نکته جالب اینجاست که این حزب نوپا تنها از ٢٠١٤ توانست ظهور خود را نشان دهد و همگام با افزایش تعداد پناه جویان، بر تعداد اعضای خود نیز بیفزاید. تا جایی که امروز به خطری جدی برای حزب دموکرات مسحی مرکل و مردمی تبدیل شده که زمانی می گفتند : « دیگر هرگز تاب رویارویی دوباره با افراط گرایان و بازماندگان فاشیزم دهه ها پیش را در کشور خود ندارند».
درِ مسجدها را ببندید
انتخابات پارلمانی هالند نیز از اهمیت بالایی در سال جدید، برخوردار است. دلیل این اهمیت وجود گیرت ویلدرز رهبر حزب راستگرای هالندی، است که از سیاستمداران محبوب کشورش به حساب میآید. او شخصیتی کاریزماتیک دارد و به واسطه اهانتهای نژاد پرستانهاش کارش به محاکمه در دادگاه هم کشیدهاست . شعار اصلی تبلیغاتیاش، جلوگیری از ورود بیگانگان بهخصوص مراکشیها و بسته شدن درِ مسجدهای هالند است. براساس نظرسنجی ها، او در «حزب آزادی» توان گرفتن حدود ٣٦ کرسی از ١٥٠ کرسی پارلمان را دارد و در صورتی که در مارچ آینده به این موفقیت دست پیدا کند، این اتفاق را باید رخداد نگران کنندهای در تبدیل شدن قاره اروپا به میدانی دانست که افراط گرایان متعصب در صفوف اول آن به تاختن مشغولند.
به این سه، کشورهای دیگری را نیز باید افزود که انتخاباتی در سال پیش رو برگزار نمی کنند، اما از هجوم موج راست گرایی نیز در امان نماندهاند. این کشورها توانسته اند در یک دهه اخیر، از سوی احزاب راست تاثیرگذارشان، در اقدامات پیشین خود، طیفهای قابل توجهی را به سمت گرایشهایشان جذب کنند.
این رویکرد راست گرایانه که گریبان بسیاری از دولتها و ملتهای اروپایی را گرفته، درعمل تفاوتهایی باهم دارند، اما بیش از تفاوت، شباهتهای زیادی میان متغیرهای تشکیل دهنده آنها یافت می شود که ماهیتی مشترک به تمامی شان می بخشد. مهم ترین خصلتی که بیکم وکاست در تمامی کشورهای اروپایی ذکرشده دیده می شود، متغیر پوپولیستی بودن این رویکرد است که از سوی رواج دهنده گان آن در حال گسترش است. ماهیتی که هم خیزش توده مردم را به دنبال خود خواهد آورد؛ و هم امکان قدرت نمایی هرچه افزون تر برای حکمرانان را فراهم می كند. پوپولیزم ابزار قدرتمندی است که فقط در دست راستهای تاریخ قرارنگرفته است. از این ابزار پرکاربرد، چپها هم استفادههای زیادی کردهاند و به طورکلی رویکردهایی که با استفاده از عوام گرایی قصد ورود به دامنه حاکمیت را دارند، بی تعلل به سراغ آن خواهند رفت. پس عجیب نیست اگر دامنه این نگاه را به بیش از ١٥٠ سال پیش نسبت دهیم. در نخستین استفادهها از این واژه، توده مردم، بخشی ناآگاه، بی اطلاع و فاقد معلومات کافی تعریف می شوند. اما استفادهکننده گان از این رویکرد، هیچ گاه چنین تعریفی از پوپولیزم ارایه نمی کنند و عکس توده مردم را قشری آگاه نشان می دهند که باید تصمیمات اصلی را آنها بگیرند؛ تعریفی که می تواند موجب جاانداختن این فریب بزرگ شود که پوپولیزم با دموکراسی در پیوند نزدیکی قرار دارد. اما واقعیت جامعه امروز، به ویژه آنچه اروپا و امریکا را فراگرفته به همین ساده گی نیست.
به نام چپ، به کام راست
پس از جنگ جهانی دوم و نابسامانیای که دنیا دچارش شده بود، با تشکیل سازمان ملل متحد و فروریختن دیوارهای جداکننده درالمان و به حاشیه رفتن احزاب نژادپرست اروپایی در المان و ایتالیا، بسیاری بر این گمان بودند که دوره حیات راستها به پایان رسیده، اما اینگونه نبود و این رویکرد همچون خزنده مرموزی که خود را در سوراخی تاریک پنهان کرده بود، پس از گذر از مراحل بحرانی، آرام آرام به یاری بعضی رخدادهای بینالمللی روح تازهای درکالبد نیمه جان خود دمید و از لانه تاریک اش بیرون آمد. برای علت یابی این زیست دوباره چند دلیل را می توان در نظر داشت:
یکی از آنها می تواند مربوط به ضعفی باشد که چپ های جامعه بینالملل دچارش شدند. واقعیت اینجاست که چپهای کمونیست یا سوسیالیست توان یکه تازی در صحنه را همچون گذشته ندارند و در دو دهه اخیر نتوانسته اند به اهداف ایدیولوژیک خود در قالبهای سازماندهی شده جامه عمل بپوشانند. به همین دلیل نقشهای تاثیرگذار چپها در کشورهای مختلف جهان رفته رفته به سمت کم رنگ شدن رفت.
از سوی دیگر، حتا با شنیدن زمزمههایی مبنی بر قوت گرفتن راستهای افراطی، چپ ها خطر آنها را هیچگاه جدی نمی گرفتند. دلیل آن نیز خودبینی مخصوص چپهاست که آنچنان غرق در جامعه آرمانی خود باقی ماندند، که تصورهجوم راستهای افراطی برایشان تصوری غیرممکن بود.
آنچه از اهداف طراحیشده چپها توانست خود را تا اندازهای جلوه گر كند، آسیب رسانی به پیکره تنومند لیبرالیزم جهانی بود که البته نتیجه این ضربات نصیب خود چپ ها نشد و این راستها بودند که نهایت استفاده را از شرایطی کردند که چپ ها در آرزویش به سر می بردند؛ یعنی تضعیف بورژوازی حاکم بر کشورهای سرمایه داری؛ فرایندی که چپها سالیان سال خود را مشغول به آن کرده بودند و امروز نتیجه این حرکت را حاضر و آماده تقدیم راستهای فرصت طلب كردند.
فریب مردم به سبک عوام گرایی
اما اینکه تمام گناهان را به گردن چپ ها بندازیم، بررسی موضوع را از دیگر واقعیت های موجود دور می كند. یکی دیگر از عوامل تأثیرگذار در قدرت یابی راست های غربی، از کارافتادن احزاب سنتی در کشورهای مختلف است که دیگر مانند گذشته نمی توانند کارایی قابل توجهی در جذب مخاطب، تحقق اهداف و برآورده سازی مطالبات عمومی در کشورهای دموکراتیک از خود به نمایش بگذارند. آنچه اهمیت دارد ذایقه سیاسی مردمانی است که در چنین جوامعی که رای فرد به معنای واقعی تاثیرگذار است، به سر میبرند. پوپولیزم راست نیز از چنین شرایطی نهایت استفاده را برده و با ارزش گذاری قوی تر به مردمی که به هر دلیل و علتی در نارضایتی به سر می برند، امکان ابراز وجود بیشتری حتا به شکلی فریبنده می دهند. همه اینها در حالی است که علتهای گسترده دیگری نیز در خروش راست های غربی دخالت دارد. اما هرچه که هست این واقعیت را باید در نظر داشت که رویکرد پوپولیستی که از سوی راست گرایان اروپایی به جان مردم افتاده، به بهترین شکل ممکن توانسته با جامعه مخاطب خود ارتباط دوسویه برقرار کند. این ارتباط ، همان است که جای خالی تعامل با قدرت حاکم یا احزاب سنتی را پر می كند. پوپولیستهای اروپایی همچون راستگرایان المانی یا طرفداران لوپن فرانسوی، به درستی ابعاد نارضایتی مردم، میزان و جنبههای مختلف آن را شناخته اند. در کنار این هنر راست گرایان پوپولیست در واکاوی بحرانهای کنونی اجتماع اروپایی، برخی وقایع جهانی مانند مهاجرت و پدیده تروریزم و وجود گروههای بنیادگرا در این کشورها و همچنین جهانی سازی به یاری آنها آمده و مسیر را برای پیشبرد اهداف شان هموارتر كرده است.
در راستای این اهداف، پوپولیستهای امروزی همه گی به وجود « دشمن » نیازمندند؛ دشمنی که می تواند یک مهاجر غریبه باشد یا مسلمانانی که در کشور مسجدی برای خود دارند یا سرمایه دارانی که خواهان ارتباط با بیرون مرزهای خود هستند. در چنین شرایطی است که بدبینی توده مردم باید تحریک شود و « بیگانه گان » را برهم زننده گان آرامش و آسایش زنده گی خود قلمداد کنند. درچنین شرایطی، دولتها در معرض ضربات مادی و گفتمانی عوام گرایان قرار می گیرند و تصویری منفعل، بی اراده و بی تفاوت به خواستههای مردم از آنها به نمایش گذاشته می شود که همین امر به قطب بندیهای عمیق میان دولت و ملت میانجامد.
چشم انداز مبهم در انتظار اروپا
در عوام گرایی اروپایی نوعی برتری طلبی در تمامی احزاب و اقشار مرتبط با آن دیده می شود که با تاکید بر قومیت، زبان یا نژاد خود، شکلی از غرور ملی را ایجاد می كند که هم موجب تقویت بیگانه ستیزی شدید در توده می شود و هم مردم را در برابر دولت های دموکراتی قرار می دهد که به پلورالیزم سیاسی معتقدند و خواهان ارتباط با دیگر بازیگران در عرصه جهانی هستند. ضدیت با اتحادیه اروپا یا پیمانهای بین المللی یا مخالفت پیوستن به یورو و ارتباطات تجاری با بقیه از تبعات چنین نگرشی به حساب میآید.
این چنین است که راست غربی توانسته پهنه گسترده خود را در بیشتر کشورهای اروپایی بکشاند و با تقویت یک دیگر اتحادی نگران کننده میان خود ایجاد کند. در این میان پیروزی تاجرمسلکی مانند دونالد ترامپ در امریکا نیز می تواند از مهم ترین فاکتورهای تقویت کننده برای اروپایی باشد که به نیکی می داند بدون یاری امریکا، در بسیاری از عرصه ها ناتوان خواهد ماند. پس در شرایطی که لوپن در فرانسه خود را آماده رویارویی در کارزار انتخاباتی می كند و بریتانیا در حال جدایی از اتحادیه اروپاست و مرکل هر روز اصابت تیرهای تیز فاشیست های مدرن را بر پیکره دولت خود می بیند، چه اتفاقی بهتر از انتخاب عوام گرایی همچون ترامپ؟ انتخابی که تیغ برنده راست افراطی را بیش از پیش خطرناک کرده و بی شک جهان را در انتظار سونامی ویرانگری باقی خواهد گذاشت که احتمال سرانجام روشنی در فردای آن نمی رود.
میشل لوی فیلسوف سیاسی فرانسوی که راستگرایی نوین جهان غرب را نوعی طاعون قهوهای می داند، معتقد است « برای درمان این بیماری مسری نسخه ای وجود ندارد و تنها می توان خطر آن را کم کرد». به زبان ساده تر، این مبارزه فقط در سایه فاصله گرفتن از تفکرات نژادپرستانه، گرایشهای قومگرایانه و اتحاد همه جانبه در سرتاسر اروپا و جهان ممکن است؛ اتحادی که نباید فقط به جمع لیبرالها ختم شود، بلکه همه اندیشهها و رویکردها، از سوسیالیست ها تا محافظه کاران میانه، باید در این حرکت دست به دست یکدیگر دهند تا دنیای غرب از وضعیت بدسرانجامی که انتظارش را می کشد، کمی بیشتر فاصله بگیرد.
بامداد ـ سیاسی ـ ۲/ ۱۷ـ ۲۱۰۲