خشونت خدایی است یا شیطانی؟

الهـه افتخـار

خواهران، برادران و بزرگان عزیز!

اول ازهمه یک دسته گل  زیبا را به حیث تحفه از طرف من قبول کنید؛ گرچه آنها را تنها برای تحفه دادن نیاورده ام. به نظرم این ها نشان گر دنیایی است که ما و شما در آن آمده ایم تا زنده گی کنیم.

می گویم  زنده گی کنیم، لیکن همه نمی گویند: زنده گی کنیم. خیلی زیاد می گویند که بمیریم  و خیلی زیادترهم می گویند که شما به دنیا آمده اید تا بمیرید که صاحب دنیای دیگر و خوب تر و باقی تر شوید. این دنیای خراب و فانی و پرفساد را به ما یلا کنید و از آن هم بیش تر؛ به قیمت مردن ها ؛ و طفل مردن ها و جوان مردن های تان، ما را حاکم این دنیا و صاحب طلا و نقره وهست و بود نعمت های همین دنیا بسازید.

من دراین سن و سال کم این مطلب را خیلی واضح درک کردم، مهربانی قصه را گوش کنید:

نمی دانم چار یا چند سال می شد که خودم به دنیا آمده بودم. مثل تصویر درون غبار یادم می آید که همه وقته در خانه و گرد و پیش ما ترس و بی اطمینانی بود. مانند قصه های دیو و پری، در نام های ترس دار، از بس که تکرار می شد اول « طالب » را یاد گرفته این قدر فهمیدم که یک بلای سیاه و بد قواره و پوست کلفت دشمن آدم ها و میده بچه های شان است؛ باز« بن لادن» مثل هیولای زشت تر و ظالم تر از طالب به نظرم پیدا شد که خانه کدام دیو یا خدای کلان در ملک دوری را آتش زده و ویران کرده بود. این دیو یا خدای کلان و بسیار زور، سر « طالب » قهر بود که بن لادن پیش توست؛ او ره به گیر مه بتی یا تیار شو به جنگ.

می شنیدم که طالب گفته: بن لادن مهمانیم است، مه سرخوده بری مهمان دادنی استم و مهمانه دادنی نیستم دستیت خلاص!

همین بود که گفتند: امریکا از هوا به بال های « ب ۵۲ » یش آمد که سوزنه از هوا نشان گرفته می زد. آمد و طالبه زد و بن لادنه گریختاند.

باز گفتند؛ حالی که امریکا آمده ُ نمیره ُ جای طالب و بن لادن ملک ماره به آدم های اهلیش می سپارهُ  پول بسیار میته و هرقسم کمک میکنه تا آبادی و آرامی شوه. مگر من از امریکا زیاد تر می ترسیدم چونکه به نظرم بلای کلان بود. اندازه  شیطان و ...؛ زور آورتر از طالب و بن لادن و از دیوی درون چراغ «اله دین».

چند بار بی بی خود را به گریه دیده حیران شده بودم. یکبار که قبرستان رفته بودیم به زن دیگر قصه کرد و علت گریه هایش را کمی فهمیدم؛ عکس بسیار مقبول مامای مرا به زن نشان داده گفت: ... هرچه زاری کردم قبول نکرد رفت جنگ. گفت: اگه کشته شدم گریه نکو مادر؛ به بچه ات افتخار کو!

تا این وقت فرق جنگ و سنگ و زنگ و مثلش را نمی دانستم مگر حالا حالا، جنگ برایم یک اندازه فرق پیدا کرده رفت. آن سو قصه می کردند: طالب ها از بسیار جا ها جنگ نکده گریختند. همین قسم، طالب که اول به خیالم یک دانه هیولا بود، حالا زیاد شد و خورد و کلان پیدا کرد؛ بعد بن لادن و بعد امریکا هم چند تا چند تا و خورد و کلان شدند.

 تا شش هفت ساله گی هم خیال نمی کردم که طالب و بن لادن و امریکا مثل من و پدر و مادر و برادر و بی بی ام؛ آدم باشند. با اینکه می دانستم آدم ها هم جنگره و شلیته دارند.

یک وقت شنیدم که در شب و روز امریکا آمدن؛ خیلی طالب کشته شده و در سرک ها و کوچه های ما چند روز مرده های شان افتاده بوده و بعد هم آنها را به دشت لیلی برده انداخته اند. برای بار اول؛ خیال کردم طالب ها هم مثل مامای شهید من؛ برخلاف خواسته مادرهایشان به جنگ رفته و کشته می شده اند.

آن وقت بود که جنگ برایم دیگر معنا ها پیدا کرد. مردم ها تا بوده اند جنگ داشته اند یکی می کشته و دیگری کشته می شده. در کتاب های مکتب آمده بود که قوم افغان که ما باشیم؛ جنگ جوی است و سرتیر است و ملت افغان  شهید پرور است. ملا ها تبلیغ می کردند که شهید، راساً به جنت می رود و همنشین خدا و بالا نشین ملایکه ها می شود و تا ابد حور و غلمان و ملایکه خدمتگار و وسیله عیش و عشرتش می شوند...

یک وقت شیطان به سرم انداخت این ها که برای مسلمانهاست؛ غیر مسلمان ها که هفت برابر نفوس دیگر دنیا بوده یا هستند هم می جنگند و می کشند و کشته می شوند؛ کشته های آنها که شهید نیست. خیر آنهمه از دنیا رفته های قربانی جنگ های دیگر چه عاقبت دارند. شاید آنها دیگر خدا دارند و خدایشان سر رشته شان را در آن دنیا گرفته است ؛ حتماً شهد و شیر و شراب و حور و غلمان بری آنها هم به تقسیم است!

آخر آنها هم عقل دارند آبه ندیده که موزه را از پا نمی کشند و از مکافاتی مثل جنت، اطمینان نداشته تن به کشته شدن نمی دهند.

کم وبیش که خواندم و مطالعه کردم؛ حساب کشته های جنگ در دنیا و در تاریخ از حد بیرون شد. باز جنگ که آدم های سرباز و سرتیر را می کشد، تنها یک قسم از مصیبت است که نام آن «خشونت» می باشد.

خشونت عامل بحران ها و بدبختی ها و زجرکش شدن ها و از سلامت و شادی و زیبایی محروم شدن هاست که در نتیجه اش یا کشته و قطعه قطعه و مسخ و مثله میشوی و یا تنها چیزی که در آرزو هایت می ماند؛ مرگ و خودکشی است؛ کسانی چه زن و چه مرد خاصتاً جوانتران؛ زهر و «مرگ موش» و ریسمان دار و پطرول و گاز یا قعر چاه و عمق آب و آتش و پرتاب شدن از بلندی های میسره را مثل همای سعادت و شهد و شراب و حور و غلمان... می جویند و در برمیکشند؛ کسانی به تخدیر خود پرداخته مرده های متحرک میشوند. حتا جنین ها و نوزادان بشر از خشونت و پیامد های آن نجات ندارند.  

تا جاییکه من دریافته ام خشونت بیشتر از گذشته ها ، حتا گذشته هایی که جنگ های جهانی و کوره های آدم سوزی داشته  امروزه مساله دامنه دار تر و وخیم تر دنیا شده است هرسو فرهنگ وحشت دارد ترویج می یابد. با کمال تاسف که نه تنها دنیای بشری درگیر با ظلم انسان های بیمار است ؛ بلکه نسل های زیاد موجودات زنده زیبا و ظریف با تخریب ژن ها و نطفه ها و سلول های شان توسط شعاع ها و آفات  که ماشینیات بشری تولید و پخش میک ند، طرف نابودی می روند.

دانشمندان می گویند: خشونت که یک مکانیزم دفاعی است برای بقای نوع بشر در درازای تاریخ فرگشت و تکامل؛ مکانیزم لازمی بوده است. اما آیا خشونت های رنگارنگ بی حد و حساب که امروز دنیا را فرا گرفته  می تواند چنان باشد و یا با این وهمیه که انسان از آفرینش موجود سرکش بوده توجیه شود؟

یا در تحول و فرگشتی دیگر ژن های ناسالم به نسل های انسانی منتقل شده است. چه طوری که همان دانشمندان نیز می گویند ک«  عوامل ژنتیکی بسیار کوچک هم می تواند بالای مغز و روان انسان تاثیر بزرگ بگذارد ».  

این که عوامل بیولوژیکی و نورولوژیکی می تواند تاثیر بزرگ در انتقال خواص از والدین به فرزندان داشته باشد، معلوم است. در دوران پرورش و تربیت طفل هم عوامل موجود در محیط و فرهنگ  فقط مغز را متاثر نمی کند بلکه حتا می تواند در ساختار DNA تغییر ایجاد کند.لیکن انواع خشونت های امروزی به این چیز ها تعلق ندارد.

خشونت به حیث مکانیزم دفاعی طبیعتاَ قابل کنترول است چرا که فقط هنگام پیش آمدن ضرورت دفاع حیاتی یا حیثیتی؛ فعال می شود اما  اینکه نیرنگ ها و سیاست های روانگردان و تحریک گر و منحرف کننده باعث دامن زدن خشونت استند، این خشونت حیثیت مکانیزم دفاعی فطری ندارد.

فرهنگ ها

بسیار می بینیم و می خوانیم که آدم های یک قوم و ملت در برابر یک چیز و یا یک تحریک، یک پارچه خشونت می شوند؛ در حالی که ده ها و صد ها قوم و ملت دیگر در برابر همان عین چیزها پیشانی هم ترش نمی کنند. آدم های دنیا چیزی که از دیگر زنده جان ها؛ زیاد تر دارند، فرهنگ است لیکن فرهنگ همه یک قسم نیست.

پس معلوم می شود که فرهنگ هایی که بسیارتر آمیخته با خرافات و جهل بوده در طول تاریخ جایگاه و سهم زیاد در ایجاد و دوام خشونت در جامعه انسانی داشته اند.  خاصه که این گونه باور ها و فرهنگ های  خشن و جاهلانه چون زنده به گور کردن دختران نوزاد، قید و بند و اسیر کردن زنان و بی حقی معنوی و  جسمانی و حتا کشتن و قربانی کردن آنان، به « بد » دادن، به کنیزی گرفتن، به قمار زدن و به فحشا کشانیدن شان؛ تبعیض های قومی و نژادی...، غارت و چپاول دهات و شهرها و کشورها، کشتارهای دسته جمعی نسلی و مذهبی....، و به اتش کشیدن آبادانی ها و کشت زارها و خرمن ها... جایگاه تقدس را به خود گرفته باشند. 

قداست فرهنگ های بدوی که آمیخته با جهل و خرافات زیاد می باشد اکنون که ما درعصر روشنگری، دانش و تحول مدرن جهان قرار داریم، همچنان پایدار است . سنت ها و فرهنگ ها چنان ریشه در تار و پود گروه ها و مردمان دارد که جلوه های مدنیت مدرن نمی تواند آنها را به آسانی و زمان کوتاه مبدل سازد. این است که بیشتر از آنکه مردمان کهنه فرهنگ و خرافاتی روشن و مدرن شوند آنها خرافات و خشونت را مدرن یعنی مسلح و پرقوت کرده اند. البته این جریان شوم زیاده تر به مدد قلدوران جهان یعنی قدرت های جهان خور و استعمارگر صورت گرفته است! 

اگر قرار است پایه های زنده گانی انسانی مسالمت آمیز مستحکم تر و دنیای خوبی و زیبایی و دوستی ایجاد شود با پرورش و تنویر سنجیده نوباوگان، القای حقیقت و دانش، اخلاق عالی و انسانیت به آنها باید نسل های بهتر و سالم صاحب فرهنگ نو ببار آید . اما با تاسف با وجود اینکه چنین معیار های تعلیم و تربیت و پرورش در جوامع عقب مانده پیاده نمی شود، که حتا هزاران و میلیون ها کودک سالم و پر استعداد به دلایل نبود توجه و مراقبت صحی سهل و میسر، جان خویش را از دست می دهند. در کشور های که به لحاظ اقتصادی و اجتماعی سطح پایین است بیشتر از سایر سنین، کودکان که زنده هم می مانند زیر فشار فقر و محرومیت در خاک ها و کثافات می لولند به عوض تعلیم و تربیت و پرورش سالم، گرفتار بد آموزی، کینه و عقده  و امراض جسمانی و روانی می گردند و لهذا خشن تر و پرخشونت تر از نسل های پیشتر خود به بار می آیند و مردمان بد در دنیا افزونتر شده می رود.
 کودکان کشورهای جنگ زده و گرفتار جهاد و قتال اصلاً گویا نفرین شده گان زمین و آسمان استند و سرحد شان تا به حد این بچه های سوریایی و افریقایی... نرسد توجه مردمان و مخصوصاً بزرگان دنیا را هم به خود نمی تواند جلب کنند.

 

   

از چپ به راست : آیلان کودک سه ساله مهاجر سوری که پس از غرق شدن در مدیترانه؛ جسدش توسط موج به ساحل آورده شده .

کودک فقر زده افریقایی که کرگس لاشخوار؛ منتظر برآمدن آخرین نفس های اوست و مانند یکی از هزاران تصافاً به تصویر آمده است.

عمران کودک جنگ زده پن جساله که از زیر آوارهای بمب و راکت باران در حلب تصافاً زنده کشیده شده ولی برادر تنی او را عواقب همین وحشیت کشته است.

 

می دانیم که حتا دانه های گل و گیاه در محیط دارای امنیت و پر از آب و هوای مساعد و مواد حیاتی  یعنی در آغوش بخشنده گی و محبت به درختان پر ثمر مبدل می شوند.  اما اکنون با تاسف که در اکثر جوامع بشری عکس این اصول و امکانات مسلط شده حتا ارزش های اخلاقی و انسانی فرهنگ های کهن پامال وحشت و جهالت می شود ، و تحت نام و شعار عدالت و آزادی و حقوق بشر، بربریت نو به نو و ندیده و نشنیده پیاده می گردد .

خصوصاً کودکان بی دفاع و از فتنه های دنیا بی خبر که درین جوامع پرسه می زنند ، هر روز بدتر و بیشتر از روز پیش قربانی شقاوت و ظلم می شوند. این روز ها ستم بر کودکان چنان بالا گرفته است که بیداری وجدان و بسیاری معنا های انسانیت را به خطر انداخته است. کودکان که پر وبال های شان در اعماق این جهنم مخوف سوزانده و ستمکش می شوند همانند کودک سوری سه ساله که در آب های ترکیه غرق گردید، عمران دقنیش کودک پنج ساله که در حمله هوایی و بمباردمان به منطقه القاطرجی حلب از زیر آوار جان بدر برد، یکی دو تا و ده تا و صد تا نه که هزاران استند. که خموشی معصومانه  و یا فریاد مظلومانه شان، همانند آتش فشان  قلب هر صاحب وجدان را می شکافد و می سوزاند. این ماجرا ها و جریانات، هر روز خود من را از عالم انسان و همنوع هایم که مسوول اش استند، متنفر می کند، پارچه پارچه و بند بند می سوزاندم.

اگر ما در دنیا موازی با پیشرفت های مادی و ماشینی و علمی متناسب با نیاکان مجبور و مقهورمان؛ به مساله انسانی و تعریف انسان مقابل می شدیم  وحشت با این عظمت برعلیه انسانیت و نسل های بالنده و آینده مان قامت نمی افرازید، و وحشی تر و وحشی ترین بودن ما را از بقیه نوع بشر و موجود زنده جدا نمی کرد. با اینهم امید دارم که انسان بر هر ظلم و جهل و جبر فایق میآید. همان گونه که شب و تاریکی و یخ و سرما و دگر مصیبت ها جاودان نه که در گذر استند.  

افغانستان

اینجا خاص الخاص پس از آمدن امریکا  لایه هایی از مردم منحط شده و انسانیت و عشق و محبت را به  بهای جو و گندم و کلدار و پوند و دالر اندازه می کنند. در منبر و مسجد سخن از خدا و پیامبر می گویند و در بیرون در گناه و فسق و فساد و جنایت از یک دیگر پیشی می گیرند. وطن فروشی و غدر و خیانت و جاسوسی به دشمن وطن، بالاترین مقام و منزلت است و همه صفات جمیله کتابی و روایی جدید و سابقه شرم و ننگ!

 این سست ایمان ها که مغز شان بوی گند می دهد حتا در مسجد و محراب کودکان را طعمه نفس و شهوت خویش می کنند. بی رحمانه به کودکان معصوم حتا به دختر و پسر خود شان تجاوز می کنند، آنان را تا حد مرگ مورد شکنجه و لت کوب قرار می دهند و یا زنده زنده جسم شان و اعضای بدن شان را به فروش می رسانند، نوجوانک های خام را در مدارس سلفی ، وهابی اسیر و محصور کرده شست و شوی مغزی می دهند و آدم کش و ویرانگر و گردن زن و جلاد و انتحاری تربیت می کنند، حتا با زرق یا خوراندن مواد تخدیری اشد زهری ممنوعه چون « کابتاگون» از ایشان عاطفه برداری و انسانیت زدایی می کنند.
 این نامردان بیمار با آن مغز و  منطق گندیده و پوسیده شان ظلم بر زن را حکم حق تعالی می دانند. اینان که گویی عقل شان در همان صفر زمان مانده است با نفرت سنگین به زن نگاه کرده و حتا از تخمه دختر و زن شرم دارند. با سنگسار یهودیت عهد عتیق درمحاکمات صحرایی، خونسرد و الله اکبر گویان، دختران و زنان بی دفاع و بیگناه را تکه تکه و پاره پاره  می کنند و، حتا مانند فرخنده نامراد ، زجر کش حشری نموده آتش می زنند .

بانو فرخنده دختر تحصیل کرده که به اتهام قرآن سوزی به حکم ملای تعویزگر فاسد مسجد شاه دو شمشیره در پایتخت افغانستان پیرار سال به دست جوانان لومپن ها کشتار حشری و در داده شد.

 

 دوشیزه رعنای ۱۰ ساله افغانستان  که سال قبل به حکم طالبان توسط مردک های غوری به طریق سنگسار یهودی، به قتال رسید

 

طوری که ادم اسمیت می گوید :«  دانش بزرگ ترین پاد زهر خرافه است».

گویا این سال ها به ظاهر در افغانستان مکاتب و آموزشگاه ها زیاد شده ولی چه در آنها ( اگر خیالی نباشند) و چه در منبرها و چه درمطبوعات و رادیو تلویزیون ها، اغلب به جای علم؛ جهل و به جای اخلاق و فضیلت، منش ها و رفتارهای مافیایی و شیطانی پخش و ترویج می شود. افغانستان در فساد دولتی در دنیا مقام اول یا دوم را گرفته و درتولید و قاچاق تریاک و دیگر مواد مخدر، سرتاج عالم شده است.

خلاصه در جهان علم و دانش مدرن؛ افغانستان را موزیم جهل و خرافات و سنت های بدوی و عصر حجری ساخته و نگهداشته اند.  می توان جامعه افغانی را هم از این همه بدبختی نجات داد اگر سطح اگاهی و دانایی مردم واقعاً بالا برده شود . طوری که دکتر هلاکویی می گوید : « اگر سطح علمی هر جایی     ۲۰ تا ۳۰ در صد بالا برده شود؛ به یکباره گی ۹۰ درصد سیستم اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کهنه و فرتوت و خرافی وادار به عقب نشینی می شود.»

اکثریت مردم خاموش افغانستان  روزتا روز با تجربه ها و آزمایشات خود شان خیلی حقایق را یافته و دانسته می روند. آرزومندم کوشش های روشنگران و مبارزان ترقی خواه با این واقعیت یکجا شده ؛ سطح دانش نجات بخش را در جامعه مان به حد ضروریه برساند تا باعث رخت بربستن جنگ و خشونت های قسماقسم از وطن عزیز ما و محکم شدن مسالمت و بردباری و فضیلت در سراسر جامعه مان گردد.

  بامداد ـ  سیاسی ـ ۳/ ۱۶ـ ۱۰۰۹