برقراری صلح در افغانستان از آرزو تا واقعیت
تا زمانی که افغانستان، به تدوین یک استراتیژی کلان و راهبردی درخصوص نحوه همکاری با کشورهای همسایه، منطقه و قدرت های بینالمللی نپردازد؛ و از سیاست نگاه به امروز به جای راهبرد آینده نگری استفاده کند، هیچ گاه از دامی که سلطه گران منطقه ای و بین المللی پهن کرده اند، رهایی نخواهد یافت.( احمد مرجانی نژاد پژوهشگر ایرانی)
مرجانی نژاد
حمله ارتش سرخ به افغانستان، آخرین جنگ بزرگ قرن بیستم بود که سبب ایجاد تحولات گستردهای در جهان شد؛ همچنین نخستین جنگ تاثیرگذار قرن بیست و یکم نیز با حمله امریکا به افغانستان رخ داد. در طول سالهای جنگ، چهرههای شاخصی در افغانستان حضور داشتند که در حوادث تروریستی سال های اخیر نقش به سزایی را بازی کردند؛ از جمله «خطاب » که در چچین جنگهای شدیدی را علیه نیروهای روسیه به راه انداخت و از یاران و هم سنگران « مولوی جلالالدین حقانی » در خوست بود. « ابومصعب زرقاوی» ازهرات به عراق رفت. « ابوعمر بغدادی» و « ابوحمزه المهاجر» از جمله نخستین بنیان گذاران داعش و نیز «عبدالحکیم بلحاج » که در لیبیا فعالیت می کند، مدتها در کابل حضور داشتند. در این راستا می توان تصور کرد که جنگ کنونی در افغانستان، جنگ مافیای اطلاعاتی کشورهای خارجی در راستای کسب قدرت و سلطه، مهار ثروت مسلمانان و ازهمه مهم تر در راستای « اسلامهراسی » صورت می گیرد. در محاسبات جنگ و صلح افغانستان، بازیگران جدید، متغیرهای جدید و خطرات بالا وجود دارد. ظهور داعش، جنگ قدرت در درون طالبان، افزایش جرم و جنایت و منطقه ای شدن جنگ، قوانین جنگ در داخل افغانستان و فراتر از آن را تغییر داده است. اینک ثبات و شکوفایی آسیای مرکزی و جنوبی با ثبات و امنیت در افغانستان و برعکس، به هم گره خورده است.
چنانچه « طالبان » نخست برای مبارزه با ارتش سرخ و سپس ناامن کردن افغانستان و منطقه از سوی انگلیسیها طراحی و فعال شد؛ اما همکاری پاکستان، حمایت مالی اعراب به رهبری آل سعود، مدیریت و هدایت امریکا، موجبات تحرک، گسترش، تداوم و فعالیتهای گروههای طالبان و شورشیهای افراطی را فراهم کرد. اینک نیز داعش بهعنوان گروه فرامنطقه ای و فراملی، هم در نقش تهدید کننده امنیت حکومت افغانستان و هم تهدید کننده جدی مشروعیت و قلمرو نفوذ گروه طالبان ظاهر شده است. شبکه القاعده با وجود تضعیف، اینک از تنش میان گروه طالبان و داعش سود می برد و درصدد سربازگیری مجدد در افغانستان است. امریکاییها به بهانه مبارزه علیه تروریسم به افغانستان حمله کردند، اما در واقع باعث رشد تروریسم و گسترش مواد مخدر در افغانستان شدند. یکی از اشتباه ترین سیاست های واشنگتن در قبال طالبان، حمایت از محدود رهبران این گروه بود که بقای منافع خود را در حمایت از این افراد می دید، درحالی که گروه طالبان با رهبری چندین فرمانده محلی که همه قوی و بانفوذ هستند، اداره می شود.
منطقه شاهد ظهور قدرتهای جدید است و امریکا به دنبال اعمال فشار بر این قدرتهاست، دراین میان تداوم جنگ در افغانستان، یکی از اهرمهای فشار امریکا بر این قدرت های نوظهور است. تحولات سال جاری امریکا و کشورهای منطقه را متقاعد کرد که با فشار بر پاکستان زمینه گفت وگوهای صلح فراهم شود.
تجارب 14 سال گذشته نشان داد که حضور نیروهای خارجی در افغانستان، مانع اصلی برای تحقق صلح است. حفظ طالبان و تداوم جنگ، ضمن تامین منافع غرب و پاکستان به مثابه ابزاری برای مهار رقبای داخلی، مردم افغانستان را به ناگزیری مفرط می کشاند؛ همان راهی که منجر به تشکیل دولت وحدت ملی شد. اما حکومت وحدت ملی نیز تعریف واحدی از صلح در افغانستان ندارد و درمجموع از طالبان می خواهند که سلاح های خود را بر زمین بگذارند، اما این درخواست را معمولا طرف شکست خورده می پذیرد حال آنکه طالبان خود را پیروز میدان جنگ می دانند و معتقدند که امریکا و چندین کشور دیگر را در افغانستان شکست دادهاند. پایان اشغال افغانستان توسط نیروهای خارجی به ویژه امریکایی، لغو تمام قراردادهای امنیتی افغانستان با کشورهای خارجی، اعلام پایان جنگ و برقراری دولت اسلامی، از مطالبات قبلی طالبان جهت مذاکره بود. اما شروط و مطالبات جدید طالبان افغانستان به ویژه بعد از چهار نشست نماینده گان کشورهای امریکا، چین، پاکستان، افغانستان در اسلام آباد، کابل و ژنیو، مذاکره مستقیم با واشنگتن به جای کابل و تسلط کامل بر هلمند است.
تامین و حفظ منافع ملی افغانستان، حمایت از سازوکارهای قانونی ایجاد شده و برقراری امنیت، ممانعت از احیای افراط گرایی، مقابله با تولید و ترانزیت مواد مخدر، اگرچه مسایلی تنش زا هستند، اما قابل مذاکره نیز به شمار می روند. در شرایط و موقعیت جاری، لزوم حمایت دولت وحدت ملی و نیز کشورهای همسایه از گروههای جهادی افغانستان در تداوم مبارزه یا معامله صلح با طالبان، تا حدی خواهد توانست مانع حضور قدرتهای بزرگ در افغانستان شود.
مذاکرات صلح بین دولت وحدت ملی با طالبان می تواند به تفکیک و مشخص شدن گروههای صلح طلب و مخالف صلح، شکل گیری اعتماد میان مسئولان دو کشور و همکاریهای جدی برای همگرایی منطقه ای منجر شود. همچنین اگر نمایندگان امریکا، چین و نیز سازمان ملل متحد بهعنوان ناظر مذاکرات و بازرس تصمیمات متخذه، نقشی فعال برعهده بگیرند، امید به برقراری صلح افزایش خواهد یافت.
اکنون به نظر میرسد که « ملااختر منصور »، رهبر طالبان، بهترین شانس افغانستان در بیش از یک دهه گذشته برای دستیابی به توافق است. او یک پراگماتیست است که به عنوان وزیر حمل ونقل هوایی طالبان، کمونیستها را برای فعال ناوگان هواپیمایی استخدام کرد و گفته است که امکان دارد نظام دموکراتیک در افغانستان را بپذیرد. البته تغییر برخی مواضع و ادعاها از سوی سیاست خارجی افغانستان یا اعمال فشارهای بینالمللی به ویژه از سوی امریکا بر پاکستان و عربستان، جهت عدم حمایت از گروههای رادیکال و تروریستی می تواند تا حدی به تقلیل تنشها منجر شود. مسلما تا زمانی که افغانستان، به تدوین یک استراتیژی کلان و راهبردی درخصوص نحوه همکاری با کشورهای همسایه، منطقه و قدرتهای بینالمللی نپردازد و از سیاست نگاه به امروز بهجای راهبرد آینده نگری استفاده کند، هیچ گاه از دامی که سلطه گران منطقه ای و بین المللی پهن کرده اند، رهایی نخواهد یافت.
واقعیت این است که برقراری امنیت و ثبات در افغانستان نه تنها برای مردم این کشور نیازی اساسی تلقی میشود، بلکه تأثیر مستقیمی بر شرایط کشورهای همسایه نیز داشته و دستاوردی جمعی محسوب می شود، اما به نظر می رسد این مهم نمی تواند از درون تعارضات جاری که میان طرفهای مختلف داخلی و کشورهای خارجی وجود دارد، به این آسانی و زودهنگام حاصل شود. اما به لحاظ همه مسایل راهبردی جیوپولیتیکی، هیچ قدرت یا کشوری نمی تواند با تسلط بر افغانستان یا تحت فشار قراردادن حکومت افغانستان ساختار امنیتی منطقه را تغییر دهد و خواسته هایش را بر مردم مسلمان افغانستان دیکته و تحمیل کند./ روزنامه شرق
بامداد ـ سیاسی ـ ۱ /۱۶ ـ ۰۱۰۳