دروازه های باز کابل
یادی از روزسیاه پنج میزان ۱۳۷۵، پیش زمینهها و پیآمدهای آن
میر محمدشاه رفیعی
شام هنگام پنجم میزان ۱۳۷۵ طالبان در حالی وارد کابل گردیدند؛ که در هیچ یک از دروازههای کابل و تاسیسات عامه و دولتی این شهر از نیروهای امنیتی خبری نبود و دولت مجاهدین به طرف شمال عقب نشینی نموده بودند. اعضای خانواده های سران این حکومت نیز از روزها قبل در داخل یا خارج از کشور جابجا گردیده بودند و بعضی ازفرماندهان آماده تسلیمی و استقبال این گروه گردیده بودند. همان طوری که این گروه درکندهار و جلالآباد به آسانی و بدون مواجه شدن به کدام مقاومت جدی جاگزین حاکمیت مجاهدین به رهبری برهانالدین رهبری و یا حاکمیتهای محلی فرماندهان جهادی گردیده بودند برشهر کابل نیز به سهولت مسلط گردید.
مقاومت علیه طالبان با ایجاد موانع در دهنه تنگی پنجشیر و ساحاتی از سالنگ جنوبی بوجود آمد؛ اما طالبان با رسیدن به شهر کابل حکومت خود را معرفی و به کار آغاز نمودند؛ آغاز کار حکومت این گروه با جنایت هولناک و اقدام بی شرمانه ای صورت گرفت که عبارت بود از شهادت بی رحمانه و غیرانسانی دوکتور نجیب الله رییس جمهور افغانستان و برادرشان شهید احمدزی.
شهادت دوکتور نجیب الله از طرف تعداد زیادی ازکشورهای جهان و سازمان ملل متحد و نهادهای جهانی، شخصیت های ملی و بین المللی و نیز بعضی از سران گروههای جهادی مورد نکوهش و تقبیح قرارگرفت. این شهادت ظالمانه نمایانگر ماهیت تروریستی و وحشیانه این گروه و وابستگی آنها با دشمنان مردم ما و دشمنان ترقی و پیشرفت کشور ما در خارج از مرزهای افغانستان بود.
در مورد ظهور و تنظیم این گروه تروریستی و خون خوار تاکنون دلایل و اظهارنظرهای متعددی صورت گرفته و همچنان اسناد موثق از طرف منابع معتبر ملی و جهانی به نشر رسیدهاند که مطابق آنها امریکاییها و انگلیسها با همکاری دولت های مزدور و فرمان بردارشان عربستان سعودی و نظامی گران پاکستان در طراحی، تشکیل، تمویل و استفاده ابزاری از این گروه نقش اساسی داشته و تاکنون دارا هستند.
اما ازاینکه حکومت مجاهدین چرا این گروه را یک گروه خودجوش مردمی و فرشتههای صلح خطاب می کرد مربوط می شود به وجوه مشترک میان گروپهای جهادی و آرمانهای مشترک آنها با طالبان ونیز اطاعت و فرمان برداری هردو بخش از منابع فکری و مراجع واحد موسسات مالی و اقتصادی درجهان و شبکههای استخباراتی منطقه.
علاوه بر آن بنا بر ضعف و کمبود آگاهی سیاسی که سران حکومت مجاهدین داشتند و همچنان وابستگی های سیاسی، عقیدتی آنها با نیروهای بیگانه و مهمتر اینکه مصروفیت و اشتغال بیش ازحد آن ها به چپاولگری و زراندوزی و عیاشی؛ آن ها نتوانستند به خطر بالقوه ای که از طریق طالبان متوجه آنها و حاکمیت شان گردیده بود به موقع واکنش نشان دهند. تخلیه کابل و عدم مقاومت در برابرطالبان نمایانگر سازشهای عقب پرده و خارج از صلاحیت دولت مجاهدین نیز میباشد که حتماً به اساس اوامر و هدایات استخبارات بیرونی و باداران آنها صورت گرفته است.
سوال مهم دیگری که مطرح است این است که چرا غیر از حکومت یا بهتر بگوییم حاکمیتهای متعدد محلی مجاهدین تشکل دیگری درکشور وجود نداشت تا جلو پیشروی طالبان را بگیرد و یا در مقابل این گروه به نوعی هسته های مقاومت مسلحانه یا مسالمت آمیز را شکل بدهند؟ و تاریخ بار دیگر آن طوری که در حمل و ثور ۱۳۷۱ صورت گرفته بود در ماههای سنبله و میزان ۱۳۷۵ تکرار گردید و گروههای خون خوار وابسته به بیگانه که صلاحیت و ظرفیت کاری شان معلومدار بود بر مقدرات مردم ما مسلط گردیدند.
صاحب نظران و شاهدان عینی حوادث سی سال اخیر کشور را نظر براین نیز است که رهبری دولت جمهوری افغانستان بعد از کناره گیری داکتر نجیب الله و عدهای از اعضای ارشد رهبری حزب وطن درآن وقت نیز در ایجاد خلای سیاسی و باز نگه داشتن دروازههای شهرها و ادارات دولتی به روی مجاهدین و بعداً طالبان، مسوول و در برابر تاریخ و مردم کشور جواب ده میباشند.
عقیده بر این است که هرگاه مقامات رهبری حزبی و دولتی در سال ۱۳۷۰ و اوایل ۱۳۷۱ خرشیدی متحد باقی می ماندند و وحدت ارگانیک و آرمانی شان حفظ می بود و به جای اعتماد وامید به سران جهادی و گروههای جنایتکار و اجیر به نیروهای مسلح قهرمان و آبدیده جمهوری افغانستان و صفوف رزمنده، مبارز و آگاه حزب شان اعتماد می کردند و همرزمان و رفقای خود را که سالها باهم کار و زنده گی مشترک داشتند فراموش نمیکردند؛ تراژیدی های بعدی هرگز در کشور تکرار نمی شد. تشکیلات سیاسی اجتماعی ای که تجارب حداقل سی ساله کار و مبارزه را در افغانستان داشت به یکباره گی فراموش گردید و هزاران انسان آگاه و فداکار، فرزندان کار و زحمت کشور نادیده گرفته شد و بعضی از رهبران توجه به آنها و اخذ مشوره و حتا تماس با آن ها را مایه ننگ یا هم خطر برای خود دانستند.
گرچه این موضوع از نظر اعضای سابقه حزبی و دولتی در داخل و خارج از کشور به تحلیل و ارزیابی های بیشتر نیازمند است؛ اما بدون هرگونه تمایلات ذهنی و خودخواهی و یا اغراض شخصی بنا بر اصل مسلم و قبول شده علمی نگارنده را عقیده بر این است که وحدت ارگانیک حزبی ما می توانست جلو فجایع و بدبختی های مهم را در سالهای بعد از ۱۳۷۱ خرشیدی تا جایی گرفته و آنها را کمتر سازد و نیز امروز نیروهای دموکرات و ترقی خواه می توانستند به مثابه یک نیروی متشکل و رزمنده در کشور جایگاه مناسب داشته باشند و الترناتیف قوی در برابر حاکمیت موجود محسوب گردند و در تعاملات سیاسی مدنظر گرفته شوند.
البته این نکته را نیز فراموش نباید کرد که اگر تلاشهای ولو محدود عدهای از رهبران خردمند و فعالین فداکار حزبی بعد از فروپاشی حاکمیت دموکراتیک در کشور غرض انسجام و تشکل دوباره تشکیلات ترقی خواهان در کشور نمی بود موجودیت تشکیلات ترقی خواه کشور برای سالهای طولانی به عقب میافتاد و کارنامههای حماسه آفرین و افتخارات جنبش مردمی ما برای سالها فراموش می گردید.
امیدوارهستم با درنظرداشت اهمیت علمی و عملی ای که سازمان و تشکیلات ترقی خواهانه در روند تحولات و پیشرفت جامعه و جلوگیری از تکرار وقایع تلخ قبلی دارد؛ با انتباه از تجارب تلخ گذشته همه فرزندان اصیل و صادق وطن واحد و پرافتخار ما باهم متحد گردند و دریک سازمان بزرگ ملی میهنی ترقی خواه کشور غرض شگوفایی و آبادانی کشور مبارزه نمایند. تشکل و اتحاد افراد آگاه، وطن دوست و ترقی خواهان دادخواه برای ما افتخارآفرین و حیاتی است و زمینههای رشد، ترقی و پیشرفت وطن محبوب ما را مساعد می سازد.
بامداد ـ سیاسی ـ ۲ /۱۵ ـ ۲۷۰۹