فرانسیس فوکویاما نالان و سرگردان در روند تاریخ
علی رستمی
فوکویاما فیلسوف امریکایی و نظر پرداز مشهور«پایان تاریخ » که جامعه سرمایدرادی ــ بازار آزاد ولیبرال دموکراسی را پایان سرنوشت جوامعی بشری معرفی نموده است ، بحثی را ارایه داشته که:« زوال سیاسی در دموکراسی ها » می گوید. این نظریه خود را درکتاب تحت نام « نظم سیاسی و زوال سیاسی » به تفصیل گردآورده است که وضع سیاسی واقتصادی جهان رابادرنظرداشت تحولات اجتماعی سیاسی درکشورهای جهان سوم بالخصوص در شرق میانه که بنام « بهارعربی » در کشورهای لیبیا وتونس و مصر مودرارزیابی قرار داده وآنرا چالش بزرگی درمقابل اداره جهان علیه نظامهای خود کامه و تمامیت خواه دانسته و پیروزی دموکراسی و ازادی را که ناشی از عدم رهبریت درست اجتماعی واقتصادی توسط حاکمان ومسوولان وقت صورت گرفته دانسته وازان بنام« نهادها » یادآوری کرده است. تمام وضعیت جهانی را که ناشی از بحران اقتصادی ، اعتراضات مردم درشرق میانه وتحولات درکشورهای غربی وحتا کشور امریکا بوجود امده ویا می آیند ، از نگاه واژه «نهاد » ارزیابی نموده است.
فوکویاما محور تمام انتقاد ونظریه اش براین است که فقراجتماعی و عدم دموکراسی و ازادی در کشورهای تحول یافته ناشی از رویکرد غلط دولتها و یا به اصطلاح وی « نهاد »ها بوده که نه توانستند که زمینه کار ورشد برابری را دراین کشورها بوجود اورد واین امر باعث زوال اداره دولت ویا نهادهای سیاسی واجتماعی در این کشورها بوده است. واین نهادها درمجموع با سوابق طولانی و کهنه شدن سیستم های اداری وعدم رهبریت سالم در امور اجتماعی واقتصادی منجر به انقلابات مردمی گردیده است.
فوکویاما سه مولفه را سازنده ای نظم سیاسی برای دموکراسی لیبرال پیشکش نموده است که:« دولت ، حاکمیت قانون و پاسخگوی مسوولان » است. همچنان این نویسنده درگذشته تذکار داده بود که :« اخرین نوع حکومت ، دموکراسی های لیبرال است ، اما دراین اثر جدید خود از زوال و رکود این دموکراسی ها حرف میزند که مرتبط با نهاد های هستند. »
فوکویاما نهاد ها را چنین تعریف مینماید که « نهادها، الکوهای ثابت، ارزشمند وادواری رفتارهستند که ورای دوره تصدی رهبران سیاسی بنا میشوند و همچنان نهادها، دارای قوانین ثابتی هستند که رفتارهای بشری را شکل میدهند، محدود میکنند وجهت میدهند... نهادها ی جدید پایه گذاری کنند یا نهادهای قدیمی اصلاح کنند وتغییر دهند.»
اگر این تعریف های فوکویاما را بر اساس تیورهای کارل مارکس مبنی بر وضع سرمایه جهانی و مبارزه طبقاتی مورد ارزیابی قرار دهیم به باور من نهاد و یا عملکرد آنها چیزی جز دولت و رویکرد آنها دریک جامعه طبقاتی نیست که در محور نظام موجود در یک کشور با ارزشهای معین به نفع ان عمل میکنند که میتوان انرا زیر بنا وروبنا دانست که هردو در روند اقتصادی و اجتماعی و سیاسی ، از یکدیگر متا ثر میباشند. بگفته مارکس دولت عبارت از « تسلط یک طبقه بالای طبقه دیگر ». بناً دریک جامعه طبقاتی وقتیکه وسایل تولید به دست مالکین خصوصی باشد واقلیت بالای اکثریت حکومت بکنند ، استثمار فرداز فر د ناله بکشد ، وجود تسلط اقلیتی انگل مانند بالای اکثریت که کار میکنند ، تولید و ارزش می افزایند وباعث فقر، ناتوانی ، نابرابری اجتماعی شود وتوده های مردم از وضع موجود رنج ببرند واین همه فکتورها شرایط ذهنی وعینی را که دو مولفه اساسی پیروزی انقلاب را دریک جامعه مساعد میسازد، بوجود آورد ه که زمینه ساز سرنگونی نظام کهنه یا دولت ــ« نهادها » بوسیله توده ها میشود. اگر ما نهاد ها را ابزار و افزار سیستم قانونگذاری واجراییوی در دولت بدانیم واین نهادها اهداف دولت را درست ودقیق مطابق به شرایط وخواست مردم اجر نکند باعث انزجار وتنفر مردم شده وزمینه سرنگونی ان مهیا میشود.با ازبین رفتن نظام ویا نهادهای کهنه ، نهادهای جدید بر مبنای خواست اکثریت که منافع عموم جامعه را تضمین نماید بوجود میاید. این امر در تونس ومصرو سایر کشورها بوقوع پیوسته است . انقلاب یعنی تحول بنیادی درعرصه های اجتماعی واقتصادی وسیاسی است به گفته مارکس:«انقلاب اجتماعی به هستی اجتماعی انسان توجه دارد، انقلاب سیاسی نمی تواند این هستی را روشن یا چیزی را بنیادی را عوض کند.هر انقلاب که جامعه کهنه را از میان بردارد ، اجتماعی است، وهر انقلاب تاجایی که قدرت های کهنه را منحل می کند ، سیاسی است.» این امر ، بقول فوکویاما نهاد های کهنه شده و از کار افتاده میباشد که برای آن تغیرات جدی و ضروری رامطالبه داشته تا تحول درنظم سیاسی بوجود اید . همچنان فوکویاما توضیح میدهدکه « رشد سیاسی از برخی وجوه شبیه تکامل بیولوژیکی است .» واومیگوید: « همانطوریکه در تکامل بیولوژیکی دواصل وجود دارد ، یعنی انواع وگزنش، در نظم سیاسی هم به همین ترتیب وجود دارد . نهادها، در نتیجه رقابت وتعامل با محیط پیرامون ، بقا پیدا میکنند و یا از ادامه حرکت بازمی مانند. مانند آنچه در طبیعت رخ میدهد ، نهادها وقتی ناکارامد وناتوان از انطباق بامحیط می شوند، زوال زده می شود.»
این همان اصل دیالکتیکی است که جامعه مطابق به قانون تکامل رشد نموده و پیرامون خودرا وسعت بخشیده وعلیه پدیده های کهنه غلبه نموده وپدیده های نو را جانشین آن میسازد. ویا اینکه پدیده های کهنه در خدمت و موثریت نو درمحیط وجامعه کمک نموده وبا آن سازش نموده وخود را به شیوه جدید ونو شکل میدهد که به تدریج منجر به تغیرات بنیادی وکیفی ان میکردد.چنانچه اصل دیالکتیکی براین است که: در روند واقعیت ، مطلق در متن نسبی، بروز میکند، ثبات درمتن تغیر، تعادل درمتن تضاد، ضرورت درمتن تصادف ونودرمتن کهنه. این روند درطول تاریح دربطن جوامع بشر ی جریان داشته که مارکس این تیوری بزرگ علمی را تدوین کرده وگفته است :« مبارزه انسانها در طول تاریخ مبارزه طبقاتیست وانسان سازنده تاریخ هست .» و او بیان نموده است که : « تاریخ هیچ نیست مگر توالی نسلهای متفاوت که هریک مواد ،ذخیرهای سرمایه ای ،نیروهای تولیدی را که از نسل های پیشین به انها رسیده است به کار می گیرند.» .
فوکویاما برای اینکه از این تیوری علمی طرفه رفته باشد وعلیه نظریات لیبرالیستی گذشته خود قرار نگرید تمام بدبختی ها و رکود و بحران اقتصادی را ناشی از عملکرد ناسنجیده ودقیق نهادها و نیروی که تحت رهبری دولت مدیریت میکنند، دانسته وتوصیه نموده است که برای بیرون رفت از این معضله وچالشهای موجود به سه جزسازنده اتکا نمود که عبارت از :« نظم سیاسی ، دولت، حاکمیت قانون و پاسخگو بودن است. این سه جز را درعین حال که مکمل هستند در تناقض باهم نیز قرار دارند.» یعنی وحدت تضادین درجامعه سرمایداری ،یعنی کارگر وسرمایدار، درحالیکه درتضاد باهم هستند اما موجودیت هردو درنظم و رشد وتکامل جامعه سرمایداری لازم وملزوم یکدیگر میباشند. این امر درعمل تجربه شده است که هرجامعه تاریخی دارای طبقات حاکم و محکوم بوده که باعث استثماریک طبقه توسط طبقه دیگر میشوند. درنهایت فوکویاما ابراز میدارد که :« یک دموکراسی خوب آن است که بین این مولفه ها توازن بر قرار کند.» دراین صورت این توازن زمانی میتواند صورت بگیرد که توازن قوا درجامعه به نفع تمام اعضای جامعه براساس توان کار و استعداد باشد. تسلط اجتماع بالای وسایل تولید وحکومت مردم بالای مردم وجود داشته باشد فقر بی عدالتی وطبقات استثمارگر واسثمار شونده از میان برود. بدون آزادی اجتماعی ،عدالت اجتماعی و جامعه رفاه همگانی که کار برای مصرف نه برای ارزش وهمچنان کار برای زنده گی ونه زنده گی برای کار کردن باشد، نظم وتوازن انسانی موثرنیست.
درحالیکه درهمین سال جاری۲۰۱۴ ترسایی اقتصادان فرانسوی توماس پیکتی ، که درزمینه ثروت ودرآمد فعالیت دارد. اودرحال حاضر استاد مکتب اقتصاد پاریس است. او کتاب تحت عنوان « سرمایداری در قرن بیست یک » تحریر داشته ودراین کتاب استدلال کرده است که نرخ بازگشت سرمایه درکشورهای توسعه یافته پیش از نرخ رشد اقتصادی است واین باعث نابرابری در ثروت دراینده خواهد شد. دراین کتاب شاخص های عمده و اساسی رشد و رکود ثروت را مورد ارزیابی دقیق قرار داده است و دلایل بحرانهای اقتصادی را بعد از سال۱۹۳۰ ارایه داشته است ودرمورد جهان سرمایداری چنین ابراز داشته است :« از زمان بحران بزرگ ۱۹۳۰ تا کنون هیچگاه رکودی که اقتصادهای سرمایداری تجربه می نمایند با وضوح امروز اشکار نگردیده بود ، رکودی که مشخصه اش رشد اقتصادی اهسته، بیکاری فزاینده ، اشتغال پاره وقت وظرفیت های تولیدی عاطل مانده است.» او دراین کتاب افزایش غیرعادی را درنابرابری اقتصادی بروز ونمایان یافته است انرا « نابرابری عظیم » نامیده است. توماس پیکتی دراین اثر خود تشریح کرده است که : « دو واقعیت رکود تعمق یابنده و رشد نابرابری ، دست در دست هم ، بحرانی جدی را برای اقتصادیات ارتدکس (یا نیو کلاسیک)رقم زده است. برای درک طبیعیت این بحران اقتصادیات پذیرفته شده ضروری است که دواصل حامی تئوری نیوکلاسیک اقتصاد، که دراصل در پاسخ به نقد سوسیالیستها مطرح گردیده بودند، را درنظر داشته باشیم. اولین اصل عبارتست ازاین تصور که اقتصاد رقابتی ازاد رهاشده بحال خود اشتغال کامل ایجاد خواهد نمود، اشاره به اینکه بیکاری محصول اصطکاک های مختلف ونواقص و دخالت دولت است. دومین اصل اشاره به این موضوع داشت که نابرابری ثروت ودرامدحاصل« بهره وری نهایی »(یا سهم عوامل تولید یعنی سرمایه و نیروی کار درامرتولید) است ـ منطقی که به مشارکت افراد نیز تعمیم داده می شود. حتا آمارگر مشهور درآمد ملی پس از جنگ جهانی دوم ، «سایمن موزنتس » در نمودارش که به منحنی کوزنتس معروف است، ادعا می نماید که اقتصاد سرمایداری به کاهش نابرابری گرایش دارد واینرا از ثمرات مدرنیزه کردن ازجمله افزایش فرصتهای تحصیلی می داند. »
همچنان پیکتی باواقعیت اینکه در امار ثروت اختلاف واقعی اجتماعی خودرا برجسته می نماید ودر مورد ارقام نابرابریهای درنقاط جهان ازجمله امریکا می نویسد:« .. هییت مدیره خزانه داری در برآوردهای اخیر که سالهای ۲۰۱۰ و۲۰۱۱ را پوشش میدهد، خاطر نشان ساخت که ثروتمندترین ۱۰ فیصد امریکایی ها ۷۲ فیصد ثروت کشور را دراختیار دارند ، درحالیکه نصف فقیر اجتماع فقط ۲ فیصد آنرا صاحبند.درهمین حال ، نابرابری زیادی حتا درخود این ۱ فیصد وجود دارد. سیلویا الگرتو از انستیتوی سیاست های اقتصادی در سال ۲۰۰۹ ترسایی می گوید که ارزش متوسط خالص ۴۰۰ ثروتمند مشهور فوربز( ثروتمندترین ۴۰۰ نفر امریکا ) ۳.۲ میلیارد دلار است ؛ اما ارزش متوسط ثروتمند ترین ها پانزده برابر از ۴۰۰ نفر فوق بیشتر بوده ، که افزایش از ۶.۸ برابر در سال ۱۹۸۲ را بخود دیده است.»
بر این اصل هرانچه از نظریات فوکویاما و توماس پیکتی در این مقال انعکاس یافت بازتاب دهنده انست که سیستم بهره کشی سرمایداری ، میخواهد که برای اهداف شوم استثماری خود ازهر نوع رویکردها ی مختلف نظر به زمان استفاده نموده وانرا بمثابه واقعیت جلوه دهیدو بالاخره تیوری بسازد که برمبنای منافع اقلیت انگلی استوار باشد وعمر ان طولانی تر شود.طوریکه مارکس در رابطه به نقش مدرنیته ویا جامعه سرمایداری توضیح داده است :« جامعه مدرن سرمایداری ، بمفهومی که میتواند نوشدن مناسبات تولید براثر شکل پیشرفت ورشد نیروهای تولید را روشن کند، و درست به همین دلیل ، هم از پیدایش وبالنده گی خودرا خبر میدهد وهم زوال ونابودی خود و جامعه ای که از نظرتاریخی از تضادهای درونی وجوه تولید سرمایداری پدید میاید، شکلهای تازه از ارتباط های انسانی و تولیدی را نمایان میکند، و به دلیل همین تازه گی، موجب گرایش هایی جدید در زمینه های فرهنگی ، سیاسی و اجتماعی میشود، و انسانرا در شرایط بی سابقه ای در برابر طبیعت ، محصولات مادی و معنوی کار تولیدی اش قرار میدهد.» جهان سرمایداری ویا سرمایدار ی پست مدرن برای تامین منافع خویش باابزار ها ووسایل کوناگون شکافهای طبقاتی را چاق تر نموده وبسوی فرهنگ رجوع میکند و ازهنرها، علوم وخداشناسی بمثابه افزارمناسبات تولیدی استفاده مینماید. پیشرفت علم را درخدمت نیازهای تولید اقتصادی درمیاورد.، نهادهای علمی وابسته وخدمت گذارای نهادهای تولیدی وگردش سرمایه می شوند. سرمایه داری با رشد غول اسایی خوددر همه شئون زنده گی انسانها وتسلط بالای طبیعت وجهان با ایجاد فضای رقابت مالی کوشش میکند که با روشهای به ظاهر دفاع از دموکراسی وبرضد حکومتهای تمامت خواه با کمک وهمگرایی گروپهای افراطی دینی ، آنها را تا دندان مسلح نموده وبه کشورهای مورد نظربرای دهشت افکنی اعزام میدارد که از انجمله گروه های تروریستی القاعده ، داعش وسایر نیروهای افراطی اسلامی که پی هم بوجودآمده ، واز انها بمثابه سپهر دفاع استفاده نموده است ، میباشد .
تاریخ پایان ندارد؛ پایان تاریخ بشریت یک ایده توهمی و دور از واقعیت جامعه بشریست برای اینکه انسان هدفمند است وبرای بدست اوردن آرزوهای خود بسوی قله های بلند عظیم پیروزی گام بر میدارد ؛ نهادها وحاکمیت های جدید را پی هم بوجود خواهد آورد که درآن عدالت اجتماعی وحقوق واقعی انسان گسترش وتحقق خواهد یافت . تا جهان وجود دارد انسان باقی خواهد ماند وروند زنده گی به شیوه های پیشرفته تری بوجود خواهد امدو طوریکه مارکس گفته است:« انسان در مسیر تاریخ وارد مراحل مختلف مناسبات اجتماعی میشود که تابع قوانین مستقل از اراده ، اگاهی وخواست ان میباشد». همچنان او میگفت « علم سیاست اگر جدا از نظریه ای اجتماعی شکل گیرد راه بجایی نخواهد برد.»
رویکردها:
ـ ایدیالوژی المانی ،اثر کارل مارکس
ــ فوکویاما نظر پرداز جنجالی از زوال سیاسی در دموکراسی ها ،از سعید امیر ی روزنامه نگار.
ـ پیکتی وبحران علم اقتصاد نیوکلاسیک ، نویسنده جان بلمی فاستر ومانکل د.یتس
بامداد ـ اقتصادی ـ ۱/ ۱۴ـ ۱۲۱۲