به امیــد سپیــده

به داغ و درد تو ای خاک، جان فدا کردیم

ز دست فتنه‌ و آتش، وطن! چه‌ها کردیم

به کوچه‌های تو باران غم فرو می ‌ریخت

به شانه‌ های شکسته، غم رها کردیم

به خون دل همه شب شمع ما سحر می‌ سوخت

ولی چراغ دعا را ز اشک وا کردیم

هزار مرتبه بر قامتت تبر زدند

هزار بار تو را با ستم جدا کردیم

کبوتران تو در بند تیر و خون افتاد

به یاد بال شکسته، فقط ندا کردیم

به قریه ‌ها همه آتش، به شهرها باروت

به عمر سوخته ‌ات گریه بی ‌صدا کردیم

تو مادر خسته‌ای و کودکانت آواره

ببخش ای وطن! این رنج بی ‌انتها کردیم

چه روزها که به امید صلح بیداریم

چه شب که با غم تو عهد وفا کردیم

اگرچه دور ز خاکت، اسیر غربتیم

هنوز یاد تو را در دل ماوا کردیم

خدا کند که به زودی بهار برگردد

به باغ زخمی تو رنگِ آشنا کردیم

دوباره خنده بیاید به روی لب‌هایت

دوباره دست به دامن تو ما گشا کردیم.

هـاجـره «امیـن»

 

 

بامـداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲۵/۲ـ ۱۲۱۰      

Copyright ©bamdaad 2025