سه سروده دلپذیر از زنده یاد دکتراسدالله حبیب :
قـفـس
صد نسل کبک مردند ، اما قفس بحال است
زین بیشتر ببالد ، بسیار احتمال است
ازبهرماهیان در ، هیچ آبگیر جا نیست
تمساح ها برآیند ، اندیشه محال است
دنیا شدست دشت آوارگی مردم
درسرنوشت آدم ، این آیت زوال است
از دل اثر مجویید ، درهیچ جای دنیا
یا هست جای جایی ، کم چین و خال خال است
گویند بی شمالی برگی زجا نجنبد
گه خود نمایی برگ ، انگیزه شمال است
هرروز می فزاید بر اشک و آه مردم
فردای نارسیده در زیریک سوال است
فرزند می برآید مشتاقِ سنگ بازی
این سرنوشت شوم و دردآورکلال است
درمسلخ زمانه ، آدم بها ندارد
شرما برین تمدن ، این چیست ؟ این چه حال است
( دکتر اسد الله حبیب )
بازکن در را
بازکن در را که آزادی و نان می آورند
خاک می خواهند ، یعنی رایگان می آورند
بندوبازِ بازوبسته بودن در نیستند
نان و آزادی زراه آسمان می آورند
گرنیآوردند نانی ، خیر ، بهرزلف ما
شانه های بهترین نوع جهان می آورند
نردبان آسمان مولوی ناید بکار
ازبرون هرگونه خواهی نردبان می آورند
ازشبان هم مهربان تر گرگها آورده اند
گرگ هم طبق تقاضای شبان می آورند
دزد را اول به آن سو ها اشارت می کنند
بعد بهرپاسبان هم پاسبان می آورند
ارمغان حرف نشنو های آزادی طلب
کنده و زنجیر آزادی نشان می آورند
از برای باغ ها رنگ دگر آورده اند
آب ازجوی دگردربوستان می آورند
مرغ باید با زبان دام خوشخوانی کند
آن زبان را گرنداند ترجمان می آورند
ریزمی کردند جلهایی که دی از عشق باغ
بهرصیادان کنون تیروکمان می آورند
(دکتر اسد الله حبیب )
دور ناآشنايی
دريغا ازين دور ناآشنايی
که ياران ندانند غير جدايی
دريغا ازين روزگار گزافه
که فرعون بسيار و کبر خدايی
دريغا که اين زندگی دوروزه
سرايد به آزار و زورآزمايی
نه در می گساران شبی شور مستی
نه در پارسايان کمی پارسايی
ازين خوب رويان بد خو نيايد
بجز خود پرستی بجز خود نمايی
حيامرد و درموزيمها نهاده
بيابی مگر پيکر موميايی
هنر گر نباشد بزرگی نيايد
به عزت فرو شی و شهرت گدايی
به بد مگذران ، زندگانی نباشد
بجز راه کوتاه واپس نيايی
( دکتراسد الله حبیب)
بامـداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۲/ ۲۵ـ ۱۹۰۱
Copyright ©bamdaad 2025