همــدیار مــن!

تاکی ترا بدست خودت کشته میکنند

یا پای ترا میخ زده بسته میکنند

تاکی ترا ز ذات خودت میبرند بدور

یا جان ترا زخم زده خسته میکنند

تا کی ترا زخاک خودت زود میبرند

یا خاک ترا مانده و با خود میبرند

تا کی ترا به مُلک غریبه گذر بود

یا نای ترا خوانده و چو عود میبرند

تا کی ترا حزین و دلت را خسته دید

یا قلب ترا خسته و دلت شکسته دید

تا کی ترا به پای غریبه فتاده یافت

یا پای ترا بسته و هر چند بسته دید

تاکی ترا بدست خودت جنگ میدهند

یا دست ترا خینه زده رنگ میدهند

تا کی ترا بساط غم از غیر میرسد

یا شعر ترا خوانده و آهنگ میدهند

تا کی ترا به مُلک دیگر پا برهنه یافت

یا جسم ترا دار زده پای رخنه یافت

تا کی ترا ز نقش خودت زله میکنند

یا نقش ترا دُور زده بهر صحنه یافت

پا شو! به پای خودت استوار بمان

در مامن و دیار خودت رستگار بمان

پا شو! به پای خود از غیر گوشه گیر

تا زنده شود نام وطن پایدار بمان

پا شو! به پای خودت بی ایمان مباش

درمانده و ضعیف شده ناتوان مباش

پا شو! به پای خود از دست هم بگیر

افتاده در پناه دیگر بی امان مباش

پا شو! به پای خودت ما و هم شویم

یار هم شویم و همدیار هم شویم

پا شو! به پای خود احوال هم بگیر

دستِ برادری بدهیم یار هم شویم

پا شو! به پای خودت هم دیار من

با تو بود خزانِ غم و روزگار من

پا شو! به پای خودت نام خود مگو

سردار سر افراز وطن، افتخار من

 

( س ع گهریک )

سنبله ۱۴۰۰ خورشیدی

 

 

 

بامـداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۳/ ۲۱ـ ۳۱۰۸

 

استفاده ازمطالب بامداد با ذکرماخذ آزاد است.

 

Copyright ©bamdaad 2021