نگاهی به شعر « از میان ریگ ها و الماس ها»ی احسان طبری

 

 

برای خواندن و لذت بردن از شعر « از میان ریگ ها و الماس ها »ی احسان طبری، نیاز ی به دانستن مفاهیم  و مقولات ادبی نیست. ولی برای آماده گی و حضور ذهن و لذت بردن بیش تر از لایه های آشکار و پنهان آن، نخست چند نکته را اشاره وار یاد آوری می کنم.

ارسطو در فن شعر، درباره‏ ی ماهیت شعر و عملکرد شاعر چنین می‏ گوید: کار شاعر آن نیست که امور را آن چنان که روی داده است بدقت نقل کند، بلکه کار او این است که امور را به روشی که «ممکن» است اتفاق افتاده باشد، روایت کند. …تاریخ هرودت اگر به رشته نظم درآید، همچنان تاریخ خواهد بود، شعر فلسفی‏ تر از تاریخ است و بیشتر از امر کلی حکایت می‏ کند، در صورتی‏که تاریخ از امر جزیی حکایت می‏ کند. مقصود از امر کلی در شعر این است که شخص چنین و چنان فلان کار یا فلان کار دیگر را به حکم احتمال و یا برحسب ضرورت در شرایط و احوالی خاص انجام دهد. در تاریخ هدف همین است اما امر جزیی، مثلا کاری که شخص معینی چون الکیبیادس کرده است یا ماجرایی برای او اتفاق افتاده است.

ابوبکر عبدالقاهر جرجانی (گرگانی) نحوی، ادب شناس و نظریه پرداز برجسته ایرانی در آرای ادبی اش در مورد شعر؛ بیان با استعاره و تشبیه را رکن اصلی شعر و موجب تخیل و اساس شعر دانسته است و نه مفهوم را. او حتا موسیقی، ازجمله وزن را هم در ایجاد تخیل و تصویر موثر نمی داند. اگر توانستم بعضی از یاداشت هایم و کتاب های مربوطه را پیدا کنم، از آرای ادبی این شخصیت برجسته که نظرش در باره استعاره و بنیاد شعر از زبان شناس مدرنی چون یاکوبسن هم درست تر و دقیق تر است، مطالب بیشتر و مستند تری می آورم. بوعلی سینا نیز به پیروی از ارسطو شعر را سخنی خیال‌انگیز دانسته است.

خواجه نصیرالدین طوسی در معیار الاشعار می گوید : «شعر کلامی مُخَیل و مولف از اقوال است که وزن (آهنگ ) از موجبات اقتضای تخیل و از فصول ذاتی آن است.» ابن سینا و بسیاری از فلاسفه و نحو دان های قدیم براین باور بوده اند که « سخن غیر مُخَیل اگر چه موزون باشد، شعر نیست و نظم است و سخن مُخَیل اگر چه موزون نباشد شعر است و نثر نیست.» خواجه نصیرالدین طوسی با الهام از سخن ابن‌سینا در کتاب شفا، شعر را « سخن خیال‏ انگیز که از اقوالی موزون ساخته شده باشد.» می‌داند.

خواجه نصیر در رابطه شعر با موسیقی چنین می‏ گوید: « و نظر در وزن حقیقی به حسب ماهیت، تعلّق به علم موسیقی دارد … تخیّل و وزن را از آن جهت اعتبار کند که به وجهی اقتضاء تخیّل کند. پس شعر در عرف منطقی، کلام مخیل است و در عرف متأخران، کلام موزون …اما قدما شعر، کلام مُخَیل را گفته‌اند و اگر چه موزون حقیقی نبوده است و اشعار یونانیان بعضی چنان بوده است و در دیگر لغت قدیم مانند عبری و سریانی و فرس هم وزن حقیقی اعتبار نکرده‌اند.»

با در نظر گرفتن این مطالب شعر « از میان ریگ ها و الماس ها » ی طبری شاهکاریست از کلام مُخَیل. گرچه طبری در مقدمه ی کتاب « با پچپچه پاییز» که در پاییز ۱۳۶۱ منتشر شده است، فروتنانه خود را شاعر نمی پندارد. او می نویسد: « با آنکه سراسر عمر، در طیفی فراخ «شعر» سروده ام ، با این حال هرگز خود را « شاعر» نپنداشته ام. و این سخنی است به حق، بی فروتنی دروغین و ریاکارانه. شاعران زاده می شوند و کسانی از زمره من ساخته می شوند…»  

ولی بسیاری از شعرهای طبری که بی نصیب از آهنگ  و موسیقی کلام هم نیستند، دریایی از تصویر و تخیل اند. و اگر معیار ارسطو، ابن سینا، خواجه نصیر الدین طوسی، ابوبکر عبدالقاهر جرجانی و بسیاری از شعرشناسان مدرن را بپذیریم که شعر را کلام مُخَیل دانسته اند. با تخیلی که در شعرهای طبری، به رویا پهلو می زند؛ می توان او را شاعری توانا و برجسته در استفاده از تصویر، تشبیه  و تخیل دانست.

 

« از میان ریگ ها و الماس ها »

 

شریان رودها

عضلات زمین رابارور می‌ کنند،

و در سکوت کرکس ها و صخره ها

باد، به زبان امواج سخن می‌گوید.

بیشه ها آن جا از خاموشی سرشارند

و در صلح بیابان ها

چکه شقایق وحشی می‌درخشد.

بید بن

عروس آسا

سیل رام نشدنی گیسوان را

بر گل کف های موج می پاشد.

و از ستیز موج و سنگ

بر رشته گل ها و نیزه های ارغوانی گیاهان

مشتی کبوتر بلورین می پرند.

و عطری که از آن بر می خیزد

در ریشه های هستی ام رخنه می کند.

زمان زاینده

زمان دگر ساز

زمان طوفان زا

هر دم با پویه ابر ها همراه است

و تارهای سیمین باران

بر سرو نازهای همیشه جوان

و بر طرقه های جنوبی که بر درخت انجیر نشسته اند،

و بر فریبای رؤیا رنگ بوته ها

فرو می نشیند.

شفق چشم افروز،

آمیخته با جیر جیر صبحگاهی

از میان گله ستارگان

بر می‌خیزد

همراه با باد خود سر و مستی آور

که گیاهان را با پای بند ریشه ها

به رقص می آورد.

آن گه که روزی نو نطفه می‌بندد،

و در چوب های خوشاهنگ

زایش جوانه هاست،

و ریشه در تاریکی زمین

استخوان های سنگ را از هم می گسلد،

به غرور و صلابت آن تسخر زنان

و رنگین کمان لرزان در اوج رنگ پریده آسمان

گام نغمه ناک خود را

بر موران راعب بیشه

و پرواز بنفشه گون پروانه ها

و نگاه گوگردی روباهان

و دیدگان شراب آلود غزالان

و بال مهربان پرستو می گذارد

و تا فوج عقابان در لاژورد

و طلسم سپیده ی برف بر قله ها

و دریاچه ای که بر پیشانی زمین می درخشد

عکس می افتد.

در شب زمین

آن گه که در لجن مرموز مارها می خوابند،

و کرکس، شاه آدم خواران، در لانه می خزد،

و سراسر هستی در آب تیره تعمید می یابد،

و خاکستر فراموش را

بر سر خاک لاله و تب گل های زرد می پاشند،

به تنهایی غرور آمیز قله ها می اندیشم

و به راز بار آوری ابدی عناصر

به غبار بذر های سبز.

آه، روز فرا می رسد

و ستون های طلایی خورشید

بر سیم مه آلود آب

ترانه های شگرفی را بیدار می کند

که از آن تاریخی نو شکفته می شود.

و غوغای شهباز ها به آسمان بر می خیزد

و فیروزه ها از ظلمت معدن می گریزند.

و کاهنان با چهره هایی به رنگ سبز

ورد خوانان

خواستار نفوذ شب ها در گنبد های عقیق اند.

ولی این جا برق شور دامنه هاست

و شتاب موران بیابانی در غبار داغ

و خفتن مرجان غروب بر طلای غلات

و انسان

چون پودی از تافته زمین

شمشیر پولادین خود رابر راهبان می کوبد.

نور با اشیاء در می آمیزد،

ریشه ها را بلورین می‌کند

و به هنگام بیدار شدن تذرون

پرتوی جهان بر نقش و نگار ترمه ها می‌افتد

و مانند توازن کندو ها

شهرها می رویند

و از خُم های بزرگ، شراب شادمانی می‌ آشامند.

چون دودی که از افق غروب بر می‌ خیزد

یا چون آب صافی در شب زلال

یا چون آشیانه ای تهی

از این مرز آسمان تا آن مرز

با سینه گشاده به سوی بادها که از دریا می‌ آیند،

ایستاده ام.

خزانی ناگزیر از راه فرا می‌ رسد

شب دیوار های سیاه خود را

بر من فرو می‌ ریزد

ولی ناقوس روشن آب

و غوغای شهرها

از زیستن سخن می‌ گویند،

از انقلاب.

آری رگ های ابدی سرنوشت

از میان ریگ ها و الماس ها می گذرد.

 

احسان طبری، تابستان  ۱۳۵۵خورشیدی

محمد علی ر. بروجنی

 بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۱/ ۱۷ـ ۰۷۰۵