پژوهشی در باره شعور، شناخت و جامعه

داکتر آرین

مقصد ار این نوشته بیان کوتاه و گزیده ای عام ترین و مهم ترین مقولات فلسفی و علمی است که میتواند کلیدی برای دانایی و آگاهی دانش آموزان دانشگاه و پژوهشگران جوان باشد.

نظریات در مورد شعور، شناخت و جامعه  در جهان مختلف و گوناگون است، اما اساس و ماهیت نظرگاه نگارنده را در این بیان اجمالی جهان بینی علمی و دستاوردهای جهان پیشرفته و متمدن تشکیل می دهد، جهت مرز گشایی و  گستردن موضوع ضرور است تا به نظریات فلاسفه ای گذشته تکیه و استناد کرد، زیرا یک پژوهشگر و نویسنده امروزی نمی تواند مضمون علمی را بدون اتکا و استناد به تجارب عظیم و نظریات دانشمندان گذشته نوشته و در دانشکده علوم تقدیم نماید.

در زمان و جهانی که ما زندگی می نمائیم کمتر نکته ایست که ناگفته مانده باشد و جامع ترین سخن تکرار است، اما نسل های نو و جوانان نو رسیده بدون تردید که به این تکرار نیاز دارند بخصوص در دو سه دهه ای اخیر که جهان بینی های ساخته و پرداخته شده ای افکار تاریک، تحمیلی و عامیانه و مغرضانه به مثابه رهنمود و رهنما و رسمی در ممالک عقب نگهداشته شده و جهان بدبخت ظهور کرده است و در محیط های نادان، کم سواد و بیسواد با حقایق مسخ شده برای فریب مردم و سود جویی مستکبران مطرح می گردد. از همین جهت نگارنده تصمیم به نوشتن این مختصر گرفت، زیرا در این لحظه که به نگارش این سطور مشغولم افغانستان را یک شبح سیاه عقبگرایی و استبداد بی سابقه که شباهت به شرایط اجتماعی-سیاسی قرون وسطی دارد فرا گرفته است و درحالیکه افغانستان به وحشتگاه جهانی تبدیل گردیده و مردم بی دفاع افغانستان استبدادی مذهبی را که مانند عنکبوت به دست و پا و شعور مردم پیچیده و مانند ارواح خبیث و خاکستری شب و روز به تار و پود مردم و میهن ما نفوذ می نماید تحمل می کنند. ایدیالوژی های عقبگرایانه ای جهادی، طالبی و داعشی، مردم و بخصوص اطفال و جوانان افغان را به گمراهی کشانده و جهت برده ساختن، آنان را به تقدیرگرایی های عاجزانه و حقیرانه و صبر نامعلوم تشویق می نمایند، در چنین شرایط وقتی جامعه و مردم ما از این فاجعه نجات حاصل می نمایند که اراده ای آگاهانه مردم بر جبر کور سیاهی و عقب ماندگی پیروز شود و تاریخ خود را خود رقم بزنند.

تاریخ انسانی با تاریخ جامعه و تکامل شعور پیوند ویژه و مستقیم دارد، انسان در جامعه و جامعه با انسان به وجود آمده است، جامعه گهواره ای پرورش شعور انسانها و انسانها توانائی شناخت، خلاقیت و دگرگونی جامعه را به کمک شعور و کار خویش دارند، اساس جامعه بشری را فعالیت تولیدی یعنی کار مولد انسانها تشکیل داده و شعور انسانها به مثابه انعکاس هستی مادی و فقط خاصه انسانها که اشرف المخلوقات هستند می باشد.

وقتی از نقش شعور در روند تحول آگاهانه در جامعه سخن می گوئیم، منظور از جامعه بشری سیاره زیبا و نیلگونی  در نظام شمس یعنی زمین است که ذره ای  از کهکشان بیکران و ورای آن می باشد، اجداد ما برای اینکه زندگی نمایند به غذا، مسکن و لباس ضرورت داشتند و برای اینکه غذا، مسکن و لباس داشته باشند باید به رزم و پیکار بزرگ با طبیعت سرکش می پرداختن، آنها  در مراحل ابتدائی زندگی و شرایط نا گوار طبیعی با رنج و فداکاری با ناسازگاری های طبعیت به نبرد برخاسته با مرگ و بیماری، با سیل و  طوفان، با زلزله و خشکسالی دست و پنجه نرم نموده اند، اوقیانوس های بیکران را می پیمودند، صحرا های سوزان را طی می کردند از کوهای سر به فلک و بیابان های یخ بندان می گذشتند، تا اینکه آرام آرام به کمک شعور خود به شناخت پیرامون خویش پرداخته و با وارد نمودن تغییر و دگرگونی، طبعیت سرکش را رام کرده و برای خود شرایط لازم فعالیتهای زندگی را ایجاد نموده و جامعه را تشکیل داده و آنرا  انسانی و اجتماعی کردند.

طبیعی است که مضمون و شیوه این نوشته  شکل تکامل یافته ای شعور اجتماعی را در روند شناخت و جامعه به بحث می گیرد، اما بررسی پیشینه و سیر تکامل تاریخی این روند به گشودن بیشتر و فهم بهتر آن ما را کمک می نماید، زیرا هر اندیشه و نوشته علمی که با مراعات منطق و همگام با واقعیات تاریخی و توضیح  "وآحد های اولیه" آن تحلیل و تجزیه گردد، می تواند بارور تر، مستند تر و جامع تر باشد. در عین حال نگارنده می کوشد اندیشه، برداشت و طرز تفکر خویش را که با خوانندگان گرامی در میان می گذارم ساده و روان بوده نه "زبان پیچیده فلسفی" تا این بایسته قابل درک، تفهیم و هضم باشد..

 در اوایل تاریخ پیدایش و تکامل علم فلسفه دسته بندی نشده بود و روند معرفت انسانها در مورد مقولات فلسفی از یک وحدت ساده شروع شد که بعد ها به صنف بندی های متعدد و دسته بندی های مختلف تقسیم گردید، یعنی اگر در یونان قدیم فلسفه را "علم علوم" می گفتن و ارسطو می توانست فلسفه را به " منطقیات، طبیعات، الهیات، خلقیات، اخلاقیات و سیاست" تقسیم نماید بعدها به خصوص از قرن های چهارده الی هژده علوم بطور جداگانه به دسته ها و شاخه های متعدد تقسیم شد مثلا تنها اگر سیاست را در نظر بگیریم: سیاست داخلی، سیاست خارجی، سیاست اجتماعی، سیاست اقتصادی، سیاست ملی، سیاست مصالحه، سیاست جهانی و غیره منشعب شده است و هنوز هم این دسته بندی ها و شاخه دوانی ها به سرعت ادامه دارد.

به این ترتیب شعور که تنها خاصه انسانهاست در ادوار مختلف تاریخی در سطح معینی همان دوره قرار داشته است. اساس نظریه فعالیت شعوری انسانها را "هراکلیت" فیلسوف معروف یونان

دانشمندان فلسفه اکادیمسن ل .ف .ایلیچیف و اکادیمسن پ .ن فیداسییف به این نظرند که هراکلیتوس فیلسوف یونان باستان برای اولین بار در تاریخ بشر اصطلاح" لوگوس " را هم معنی مقوله" شعور" مورد مطالعه قرار داده است، یا به بیان دیگر به باور این دانشمندان اساسگذار نظریه ای فعالیت آگاهانه انسان و اولین شخص که به مقوله شعور و تفکر پرداخته است فیلسوف بزرگ یونان هراکلیتوس بود. مفاهیم خرد، خردمندی و تفکر در آموزش او، از نمادهای های آشکار یست که رابطه خرد و تفکر را با واژه "لوگوس" نشان می دهد 1. در مورد مفهوم"لوگوس" در روند تاریخی فلسفه  به صدها فیلسوف و دانشمند مطالعات بی شمار انجام داده اند که این دانشمندان و فلاسفه گاهی باهم موافق و در جای دیگر دارای نظریات بکلی متفاوت و حتا متضاد اند، اما نگارنده به این نتیجه رسیدم که کلمه "لوگوس" را که هنوز هم زوایای پنهان آن بصورت مفصل آشکار نشده است، میتوان اساس اندیشه های هراکلیتوس و به مثابه سیستم نظریات او در موارد پدیده های مختلف مادی و معنوی قبول کرد. اوراق و پاره های به جای مانده از هراکلیتوس را بعضی از دانشمندان 130 و تعدای از دانشمندان 150 گفته اند، جمع اعتقاد دارند که نام کتاب هراکلیتوس" درباره طبعیت" است و گروهی از دانشمندان به این نظر اند که این کتاب در اصل نامش" در باره حکومت" بوده است، اما آنچه که در اندیشه و نظریات اکثریت دانشمندان و متفکرین، برجسته تر دیده می شود تفسیر و توضیح اندیشه های هراکلیتوس در بیان معانی "لوگوس"  با اضداد، حرکت، تغییر، اشیا و ماهیت آن بوده است و همچنان رابطه آن با شرح جامعه، تفکر، و شعور انسانی است که موضوع بحث ماست.

  به این ترتیب شعورکه تنها ویژه انسانها می باشد در ادوار مختلف تاریخی در سطح معینی شناخت ما از جهان خارج در همان دوره قرار داشته است، یعنی شعور نه آنقدر نتیجه تکامل بیولوژیکی است، که نتیجه انعکاس جهان عینی و جامعه در مغز ما می باشد و انسانها به برکت فعال بودن اجتماعی توانسته اند با محیط ماهول خویش سازگاری پیدا نموده و در پروسه شناخت آن با تاثیر متقابل بالای محیط ماهول، آنرا را تغییر داده و برای خود شرایط لازم فعالیتهای زندگی را در جامعه ایجاد نمایند.

مقوله شعور در بعضی از تیوری های فلسفی به حیث کلمه مترادف با اصطلاحات عقل، اندیشه و خرد نیز استعمال شده است.

درتاریخ فلاسفه یونان باستان سوفیسطاییان مطالعات فراوان را در مورد خرد انجام داده اند که به عقیده بعضی از دانشمندان اولین مکتبی فلسفی است که شعور را فرآیند شناخت انسان از جامعه تعریف نموده اند. سوفیستطاییان دارای افکار تجدد گرایانه بوده و با تاریک اندیشی و عقب گرایی مخالفت می ورزیدند یعنی ماتریالیزم را به ایدیالیزم ترجیع می دادند به همین سبب از سوی متعصبین وقت به آنان تعمت و افترا زده شد.  سوفیسطاییان برخورد مختلف نسبت به توضیح طبعیت، تفکر، خرد و سنت ها در زندگی اجتماعی داشتند، عده ای از دانشمندان به این باور اند که مبارزه میان حقیقت گرایان و ابهام گرایان از همین زمان آغاز شد2. یعنی مبارزه میان ماتریلیزم و ایدیالیزم در تاریخ فلسفه از همین جا شروع شده است، فیلسوف دیگری که خرد را ملاک قضاوت و حقیقت را ارزشمند ترین جوهر هستی می  دانست و در ستیز با ابهام گرایی بود سقراط است ، اما تعداد از فلاسفه  به این باورند که آموزش سقراط چرخشیست به سوی ایدیالیزم. سقراط به این عقیده بود که انسان باید به رهنمایی شعور و خرد زندگی کند او سنتهای کهنه را مردود می شمرد و نو گرا بود به همین سبب هم مورد خشم تاریک اندیشان قرار گرفته و حکم خوردن زهر را بالایش صادر نمودند3 . ارسطواز حقیقت گرایی "تالس"  توصیف نموده و وی را اولین فیلسوف  یا آغازکننده  فلسفه و موسس فلسفه یونان باستان گفته است، همچانان طوریکه از نگرش ارسطو در مورد "تالس "آشکار است این فیلسوف بزرگ یونان باستان به این اندیشه بود که انسان باید خود را، جامعه و طبعیت را بر اساس شعور و خرد خود تحلیل و تجزیه نموده و بشناسد4.  افلاطون به این عقیده بود که شعور در مجموع وجود عینی و خارجی دارد5.

جدا از مکاتب فلسفی یونان باستان، روشهای فلسفی در هند، چین، پارس و روم نیز وجود داشت که به مقوله شعور، شناخت و جامعه پرداخته اند، رومی ها با وجود داشتن یک تمدن عظیم و دانشمندان بزرگ، بیشتر به تحلیل و تجزیه و توضیح و تشریح فلسفه یونان پرداخته  و اکثرا آنرا به نقد گرفته اند، بعد از"فلسفه روم"  جهان فلسفه دچار ایستایی و سکون شده انحطاط فکری بر جهان چیره گردید که چندین قرن دوام کرد. در دوره امپراتوری روم در اروپا فلسفه فاقد رنگ سیاسی بود و تکامل ویژه نداشت، در قرون وسطی بیشتر تضاد و کشمکش ها میان طرفداران "پاپ" و امپراتور و حکومت بود و "دیوان تفتیش عقاید" کسی را مجال نمی داد تا آیدیا و نظرش را آزادانه بیان کند اکثریت دانشمندان در این دوره ای تاریک اعدام شده و یا زنده، زنده میان شعله های آتش سوختانده شدند از برجسته ترین فلاسفه قرون وسطی که در مورد جامعه، خرد و عدالت اجتماعی ابراز نظر نموده اند " گالیله "، "توماس مور" و "توماس کامپائلا" می باشد.

 گفتنی است در این زمان که اروپا بخواب رفته و در اسارت ایدیالیزم و بنیادگرایی قرار گرفته بود، بر عکس در جهان اسلام فلاسفه در مورد شعور، شناخت و جامعه تحقیقات با ارزش انجام داده و تحلیل و تجزیه  های ماتریالیستی و علمی از پدایده ها می نمودند، دانشمندانی که باوجود مزاهمت ها و مقاومت ارتجاع، در عرصه علم به مطالعات فلسفی پرداخته اند  و در علوم عقلی یگانه ای روزگار خویش بوده اند "رازی" و " ابن سینا " است، رازی از مفاخر بزرگ در فلسفه، ادبیات، نجوم و علم کیمیا است، از مهمترین آثارش"الحاوی" است که چند قرن منبع  و ماخذ علم و دانش برای پژهشگران و دانشمندان  بود تعداد تالیفات او را بیش ازپنجا و شش کتاب و رساله گفته اند6.  ابن سینا از نوابغ روزگار خویش و عمر خود را در راه کسب علم و دانش و تالیف کتب مختلف صرف و لحظه از کار علمی فراغت نیافت. او در مدت 58 سال زندگانی پرمشقت خود کتب و رسالات پر ارزش تصنیف و در نتیجه خدمات شایانی به جهان علم و تمدن نموده است، تالیفات ابن سینا تا یکصدوبیست گفته شده است و فلسفه ابن سینا به سه بخش تقسیم می شود: فزیک(علم طبعیت)، منطق(علم شناخت) و میتافزیک( علم مربوط به شناخت هستی بصورت کل)7.طوریکه آشکار است یکی از شیوه ها و روش های عقبگرایان و تاریک اندیشان  سئواستفاده از دین و مذهب است و با بستن افترا دانشمند بزرگ و دگراندیش را کافر و یا ملحد معرفی می نمایند. ایدیالست ها و متعصبین آن زمان  فلسفه و طرزتفکر ابن سینا را نیز به کفر نسبت دادند طوریکه خودش می گوید:

کفر چومنی، گزاف و آسان نبود

محکمتر از ایمان من، ایمان نبود

در دهر یکی چومن و آن هم کافر

پس در همه دهر یک مسلمان نبود8."  

همچنان دانشمندان دیگر الخوارزمی، الفارابی، البیرونی، خیام، غزالی، اندیشه های با ارزش فلسفی و علمی و ماتریایستی ارائه نموده اند الخوارزمی جدایی دین و دولت را باعث پیشرفت دولت و دانش و علم و شناخت بیشتر پدیده  ها در جامعه می دانست9. الفارابی ریاضی دان و طبیب مشهور متیقن بود که جهان خارجی مستقلانه وجود دارد و به قابل شناخت بودن جهان عقیده داشت10. ابوالقاسم فردوسی شاعر بزرگ و متفکر پر نبوغ در تکامل و انکشاف تفکر اجتماعی مردم نقش با ارزشی را بازی و عقاید مترقی ارائه نموده است. البیرونی فیلسوف نامدار به این عقیده بود که طبعیت در حال تغیر و تکامل دایمی بوده و ماده هم اشیا را بوجود آورده و هم به آنها شکل می دهد11. عمر خیام در پروسه اندیشه های فلسفی زمان خویش مقام بر جسته دارد، او معتقد است که: جمود فکری به نتیجه ای موثق نیانجامیده و نمی تواند به کشف اسرار گوناگون طبعیت موفق شود، به ابدی بودن ماده عقیده داشت و می گفت که از طبعیت مرده حیات ظهور می کند و به پیوند جهان اورگانیک با غیر ارگانیک باور داشت - گلی که از کوزه ساخته شده زمانی جسم زنده بوده است12:

این کوزه چو من عاشقی زاری بوده

در بند سری زلفی نگاری بوده

این دسته که در گردن او می بینی

دستیست که در گردن یاری بوده.

آثار ناصر خسرو بلخی در تاریخ تفکر فلسفی و اجتماعی شرق مقام ارجمندی دارد، ناصر خسرو به این نظر بود که "جهان در حرکت است" ماده خارج از زمان غیر قابل تجسم است، زیرا" زمان چیزی جز ماده متحرک نیست...همه چیز متحمل تغیر گردیده و هیچ چیز بحالت خود و در جای خود باقی مانده نمی تواند"13. نظریات ناصر خسرو حاوی مطالب عالی فلسفی و خداشناسی و همچنین انتقاد از نادرستی ها و زشتکاری ها و دفاع از عدالت است وی به این باور بود که تقوا و پاکی اخلاقی بدون دانش، خرد و معرفت بی  فایده است14. ناصر خسرو در برابر علمای دین بی باک و بی پرده سخن می گفت و از نظریاتش دفاع می نمود تمام این عوامل سبب شد تا او را به الحاد و کفر محکوم نمایند،او می گوید:

گر بر قیاس فضل بگشتی مدار چرخ

جز بر مقر ماه نبودی مقر مرا

نی نی که چرخ و دهر ندانند قدر فضل

این گفته بود گاه جوانی پدر مرا

گر بایدت همی بینی مرا تمام

چون عاقلان به چشم بصیرت نگر مرا

منگر بدین ضعیف تنم زانکه در سخن

زین چرخ پر ستاره فزونست اثر مرا

ای آنکه دین تو بخریدم به جان خویش

از جور این گروه خران باز خر مرا"15.

متفکر نامدار جهان مولانا جلالدین بلخی شخصیت بزرگ دیگریست که می توان به اندیشه های خردمندانه او اشاره کرد. مطالعه کنندگان آثار مولانا به گفته خودش:

هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

واقعیت هم همین طور است، اما به نظر نگارنده که بسیار خلص بگویم: اندیشه های مولانای بلخ شامل مباحث روشن و واضح در باره حرکت، تغیر، شناخت و تضاد، تکامل و جامعه و شعور است، تعیین مسیر تکامل از جمادی تا آهنگ ارغنون هستی نشان دهنده ای واقعیت جهانبینی مولانا در مورد جهان و جامعه می باشد، که پر از اندیشه های ایدیالستی و ماتریالیستی و مشیت خداوندی بوده و گفتنی است که فلاسفه بعد از او، چه در شرق و چه در غرب به اندیشه های مولانا مراجعه نموده و آنرا مطالعه کرده اند و هر کسی جایگاهی  خویش را در این جهان بینی یافته است، ولی آنچه که در آثار و نظریات فلاسفه غرب آشکار دیده می شود و غیر منصفانه می باشد، آنست که فلاسفه از اندیشه ها و تفکر مولای بزرگ بلخ استفاده نموده اند، اما از او نقل قول نشده است. از توماس مور تا به دکارت، فوریه، دیدرو، ولتر، مارکس و انگلس معلوم است که جهانبینی مولانا را مطالعه و به آن مراجعه نموده اند بطور مثال: قوانین سه گانه دیالکتیکی علم مارکسیزم یعنی قانون وحدت و مبارزه اضداد، قانون گذار از تغیرات کمی به تحولات کیفی و قانون نفی نفی، نهایت آشکار و برجسته در اندیشه های مولانا جلاالدین بلخی بصورت واضح مشاهده می شود.

مولای بلخ می گوید:

تا چه عالم هاست در سودای عقل

تا چه با پهناست این دریای عقل

عقل بی پایان بود عقل بشر

بحر را غواص باید ای پسر

---

از جمادی مردم و نامی شدم

از نما مردم به حیوان سر زدم

مردم از حیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

---

از عدم ها سوی هستی هر زمان

هست یارب کاروان در کار وان

باز از هستی روان سوی عدم

می روند این کار وان ها دم به دم

-----

تو از روزی که در هست آمدی

آتشی یا خاک یا باد آمدی

گر بدان حالت ترا بودی بقا

کی رسیدی مر ترا این ارتقا

---

تازه می گیر و کهن را می سپار

که هر امسالت فزونست از سه پار

-----

نرد بان هایست پنهان در جهان

پایه  پایه  تا عنان آسمان

هر گره را نرد بانی دیگر است

هر روش را آسمان دیگر است.

-----

چیست آنکه هست جهانی دگر

نو شدن حال ها رفتن این کهنه هاست

روز نو و شام نو و دام نو

هر نفس اندیشه نو نو خوشی و نو عناست

عالم چو آب جوست بسته نماید لیک

می رود و می رسد نو نو این از کجاست

نو زکجا می رسد کهنه کجا می رود

گر نه و رای نظر عالم بی منتهاست 16.

بعد از قرون تاریک  مفاهیم شعور، شناخت و جامعه  با رشد و تکامل فلسفه در قرن هفدهم و هجدهم وارد مرحله جدید و بعدی خود شد، درعصرجدید از بزرگترین فیلسوفان آن زمان که به مطالعات در موارد مقوله های طبعیت، جامعه و شعور پرداخته "دولباخ" و"دکارت" است، دکارت به این باور بودهرچه را که با عقل خود درک کنیم، حتماً صحیح است، زیرا عقل ما ارمغانی از بارگاه الهی می باشد، او به شناخت  جهان خارج از ذهن ما معتقد بود و به این نظر بود که وقتی عقل چیزی را به طور واضح و متمایز شناخت، این شناخت باید ضرورتاً درست باش، او می گفت:" روان ما تنها  می اندیشد و جسم ما فقط حرکت می نماید17. اندیشه های فلسفی دکارت تاثیر بزرگی در طرزتفکر فلاسفه بعد از او گذاشت. قابل تذکر است که فلاسفه قرن هفده و هژده بیشتر توجه به شعور اجتماعی توده های مردم و تحکیم عدالت اجتماعی در جامعه داشته اند، شعور اجتماعی، شعور فردی و خودآگاهی توده های مردم از مفاهیمی است که در این دوران از اهمیت بزرگی برخودار و به آن توجه صورت گرفته است، تا توده ها قابلیت تحلیل و ارزیابی را داشته اعمال، اقدامات و اجراآت دولت و ارتجاع مذهبی را تشخیص داده و در مقابل بی عدالتی ها به نبرد و مبارزه برخاسته و برای مکمل تر ساختن جامعه اقدام نمایند، یعنی توده ها باید این درک را پیدا نمایند که از نظر وضع اجتماعی و طبقاتی در مقایسه با دیگران در چه شرایطی قرار دارند و چطور زندگی خویش را انسانی ساخته و برای بدست آوردن حق و حقوق خویش پیکار نمایند، از معروفترین فیلسوفان  عصر جدید " هابس "، " گرتسن "، " سپینوزا "، " چرنیشیفسکی، " لومانوسوف "، " بلینسکی "  و " روسو " است، به نظر  روسو " مهمترین بخش در جامعه و مبدا و اساس قدرت دولت توده های مردم اند و مردم حق انقلاب و عدالتخواهی را دارند"18. روسو " قدرت دولت را از آن مردم می دانست و بنابراین، پادشاهی که به استبداد و بیداد گراید و به حقوق طبیعی مردم تجاوز کند، از میثاق نخستین سر باز زده و سزاوار خلع و طرد است."19.پس انسان نه تنها جهان را، بلکه جامعه را نیز تغییر می دهد به نظر سپینوزا " اعتبار میثاق بسته به نتایج مفید آن است، و میثاق به محض آنکه از سود رسانی بازماند باطل و بی اثر است. شورش مردم وسیله ای است که داد گری و آزادی فردی را از دستیاز حکومت متجاوز می رهاند"20. میثاق اجتماعی به باور سپینوزا، در جا معه ضمانت کننده آزادی و عدالت اجتماعی است. گرتسن، بلینسکی و چرنیشیفسکی از منتقدین جامعه ای سرمایه داری و ایدیالیزم آلمانی بودند، آنها پیروزی توده های مردم و استقرار عدالت اجتماعی را در جامعه از طریق مبارزه سیاسی مردم طرح  نمودند.

  به این ترتیب نظریات و اندیشه های فلاسفه قرن هفدهم و هژدهم  باعث تحولات اجتماعی جدید در جهان شده و موجب انقلابات در انگلستان، روسیه، فرانسه و امریکا گردید، این انقلابات سیاسی که تحت شعارهای دموکراتیک" برادری "، " مساوات "، " آزادی " و امثال آن رخ داد، در نتیجه قدرت از طبقه ارتجاعی فیودال و ارتجاع مذهبی به طبقه مترقی تر یعنی بورژوازی انتقال کرد. بورژوازی در قرون هفده و نوزده در مرکز پروسه انقلابی قرار داشت و وظایف دموکراتیک را انجام می داد نیروهای مولده را به نحوی بی سابقه ای گسترش داد، ماشین آلات را تکامل داده و تکنولوژی جدید را در صنعت و زراعت توسعه داد و یک اقتصاد نیرمند و یک سیستم جهانی سرمایه داری را ایجاد نمود، اما همینکه نظام استثماری فیودالیزم را از میان برداشت، نظام استثماری و استعماری بورژوازی را گسترش داده و اکثریت کشورها را در آسیا، افریقا و امریکای لاتین زیر یوغ استعمار خویش درآورد، این تغیرات نه تنها باعث بوجود آمدن جامعه و سیستم استعماری جدید در جهان  شد، بلکه به نحوی اجتناب ناپذیر منجر به پیدایش و گسترش نظریات و آیدیولوژی های نوین فلاسفه قرن نوزدهم گردید..

فلسفه قرن نوزهم، بیانگر اوج اندیشه های فلسفی در جهان علوم و در باره مقولات و مفاهیم مورد بحث ما  است بزرگترین فلاسفه این دوران کانت، فیخته، شلینگ، هیگل، فویرباخ، مارکس، انگلس و لنین می باشد./   

باقی دارد.

بامداد ـ فرهنگی و اجتماعی ـ ۳/ ۱۷ـ ۰۳۰۵