رسيده عيد و بگوييد چون كنم

 

ياران رسيده عيد و بگوييد چون كنم

 ياران رسيده عيد و بگوييد چون كنم

ز ايزد شكوه يا كه ز بخت نگون كنم

 در خانه نان نيست مپرسيد ز ديگرش

نه پول و سكه يى كه بمصرف فزون كنم  

از بسكه صبر و طاقت و هوشم بسر رسيد

از عقل خود معافم و مشق جنون كنم

 دارا كه فكر دخل و بساطم نمى كند

كو محرمى كه راز دلم را برون كنم

بر فرق خويش تيشه چو فرهاد ميزنم

اين شور و سوز و ولوله تا بيستون كنم

نابود ميكنم خود و يا مى كشم كسى

از بيخودى روانه يكى جوى خون كنم

آخر چو واعظى ز غم فقر و مفلسى

روح و روان خويش ز جسمم برون كنم

زبير واعظى